#سردارمهر
📞 از گریههاش پشت تلفن متوجه شدم بد موقع تماس گرفتم.
گفتم: اتفاقی افتاده؟
گفت: کارت رو بگو
مسئله پیش اومده رو درمیون گذاشتم.
_باشه میگم بچهها تا دو سه دقیقه دیگه انجام بدن.
گفتم: اجازه بدید من از طرف شما به بچهها بگم. موافقت نکرد. به معاون ذی ربطش سپرده بود کارم را پیگیری کنه.
پنج دقیقه بعد که کار انجام شده بود، یکی از دفتر حاجی تماس گرفت.
پرسیدم: من هیچ وقت سردار رو این طور ندیده بودم. اتفاقی افتاده؟
گفت: مگه خبرندارید احمد کاظمی به شهادت رسیده؟
میدونستم باهم رفاقت دیرینه دارن، اما در اون شرایط، هم عملگرا بود و هم پاسخگوی مسائل و مشکلات دیگران.
👤حسین امیرعبداللهیان
#حس_مسئولیت
🔷🔸💠🔸🔷
#سردارمهر
به دنیا که آمد اسمش را گذاشتیم آرشیدا.
آقای محرابی همسر خواهر شوهرم این اسم را برازنده دخترم که از سادات بود نمیدانست؛ این را بعد شهادتش فهمیدم.حسابی شرمنده شدم.
دنبال این بودم که اسم دخترم را عوض کنم.
آن روز حاج قاسم آمده بود خانه شهید محرابی، سرحرف را باز کردم و از حاجی خواستم برای آرشیدا اسم جدید انتخاب کند.
حاجی گفت: " پیامبر(ص) اسم زینب رو برای دختر حضرت زهرا(س) انتخاب کرد.
حضرت زهرا(س) هم به دلیل علاقه پیامبر(ص)، اسم زینب را گذاشت روی دخترش. شماهم همین اسم رو بذارید روی دخترتون."
خم شد، زینب را بوسید.
اسم دختر بزرگ شهید محرابی هم زینب بود. حاجی خندید و گفت: " زینب ها زیاد شدن."
بعد دست توی جیبش کرد انگشتر عقیقی را در آورد؛ و داد دستم. گفت: "هروقت زینب بزرگ شد بدید دست بکنه."
هنوز دارمش؛ گذاشتم کنار.
یادگاری حاجیه.
#انتخاب_اسم #فرزند
🔷🔸💠🔸🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردارمهر
☎️ حاج قاسم سه بار زنگ زده، حتما کار مهمی داره.
🔸تازه از سرکار برگشته بودم. همسرم میخواست که با حاجی تماس بگیرم، اما یاد برخورد تندش افتادم و بیاعتنا از کنار تلفن گذشتم.
📞 دوباره تلفن به صدا در اومد گوشی رو برداشتم، خودش بود.
بعد از حال و احوال، به خاطر کاری که کرده بودم تشکر کرد و گفت: کاری که انجام دادی خیلی ارزشمند بود. همون کاری که سرش باهم دعوامون شده بود رو می گفت.
چندبار تشکر کرد و با خداحافظی تلفن رو گذاشتم.
🧔لبخند اومد روی لبام. همسرم گفت: چی شده بود؟
گفتم: هیچی! امروز به خاطر کار یه جر و بحثی شد، حاجی الان تماس گرفته از دلم در بیاره. اگر شب زنگ نمیزد، خوابش نمیبرد. الان دیگه رفت راحت بخوابه.
وقت کار با کسی تعارف نداشت. براش فرقی نمیکرد طرف رفیق سی چهل سالشه یا تازه به او رسیده. به وقتش، شاید بدترین تنبیههای نظامی را به خرج میداد؛ اما نمیذاشت روزی بگذره و طرف دلخور بمونه.
الان که فکر میکنم میبینم هیچکس روی کره زمین پیدا نمیشه که از حاجی دلخوری داشته باشه؛ هرچی بود همون ساعتهای اول از دل طرف در میاورد.
👤 حسن پلارک
#اخلاق_مداری
🔷🔸💠🔸🔷
#سردارمهر
رفته بود کرمان درسش رو ادامه بده، اما جوونی نبود که بخواد عاطل و باطل بگرده.
کنار درس و مشق، گشت دنبال کاری تا لقمه حلال در بیاره.
هتل کسری نیرو میخواست.
هنوز یکی دو هفته نگذشته، به چشم همه اومد. رئیس هتل نه به اندازه یه گارسون؛ بلکه بیشتر از چشماش به اون اعتماد داشت.
بعد انقلاب خیلیها اهل احتیاط شدن، اما قاسم از قبلشم رعایت میکرد.
از همکاراش تو هتل کسی یاد نداره که حتی یه بار هم غذایی را مزه کرده باشه.
👤 حجت الاسلام عارفی
#فرصت_را_غنیمت_شمردن
#بیت_المال
🔷🔸💠🔸🔷
#سردارمهر
👱♂ در جوانی به آرزویم رسیدم.
🕋 منم یکی از کسانی بودم که توفیق زیارت خونه خدا نصیبم شده بود.
بعثه رهبری بودیم، توی آسانسور حاجی رو دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی، از حس و حالم پرسید، گفتم: خیلی خوشحالم که لباس احرام پوشیدم و میخوام برم طواف.
با نگاهش مهربانی به صورتم پاشید و گفت: نه! چه حالی داری؟ دوباره گفتم: خداروشکر. مُحرم شدن کنار خونه خدا حس خیلی خوبیه.
انگار که قانع نشده باشه، دوباره از حالم پرسید. جواب من همونی بود که گفته بودم.
پرده اشک جلوی چشماش رو گرفت و گفت: من که این لباس رو پوشیدم، احساس میکنم الان توی شلمچه هستم، شب عملیات کربلای ۵، بچهها هم دورم هستند.
روزی نبود؛ جایی نبود؛ لحظهای نبود که یاد یاران شهیدش براش کمرنگ بشه.
تا بود، برای وصال اشک میریخت و تمنای شهادت داشت.
👤 حاج حسین کاجی
#آروزی_شهادت #وصال
◼️◾️▫️◾️◼️
#سردارمهر
دست تنگ بودن، و درآمد درست و حسابی نداشتن.
اون وقتا هم مثل حالا مردم انقدر زیاد خرما مصرف نمیکردن، تا محصول بفروشن و بتونن از فروش خرما زندگی راحتی داشته باشن؛ وسوسههای اشرار خامشون میکرد و در قبال پول کار چاق کن اونا میشدن.
حاجی بیکار نموند.
نشست و فکر کرد چطوری میتونه جلوی تو دام افتادن جوونای عشایر رو بگیره. خیلی از این جوونا سرباز فراری بودن. چون کارت پایان خدمت نداشتن و دستشون جایی بند نمیشد از بیکاری میرفتن سمت اشرار.
قرار شد فراریا بیان و لباس سربازی بپوشن؛ اما توی منطقه خودشون خدمت کنن و تازه حقوق هم بگیرن.
خب عده زیادی از اینا زن و بچه داشتن. این شرایط به نفعشون بود.
کنار زن و زندگیشون خدمت میکردن، درآمد داشتن و بعد هم که کارت میگرفتن، میتونستن گواهینامه رانندگی بگیرن و برن جایی استخدام بشن و یا پروانه کسب بگیرن و یه کار حلال آبرودار برخودشون دست و پا کنن.
خیلی از همین سربازای عشایر که سواد بیشتری داشتن با پیگیری حاجی جذب نیروی انتظامی هم شدن.
👤 سرهنگ خلیلی(فرمانده اسبق ناحیه سپاه بم)
#فکر_همنوع #هموطن #سرباز
◾️▪️▫️▪️◾️
#سردارمهر
🔫 گفته بود هرکس سلاحشو تحویل بده و دنبال شرارت نره، در امانه.
اومده بودن و اسحله تحویل داده بودن و حاجی به قولش وفا کرد؛ به تک تکشون امان نامه داد.
فکر بعد از این روهم کرده بود.
آدمی که بیکار باشه و در آمد نداشته باشه چه تضمینی داره دوباره پاش نلغزه.
چقدر به این در و اون در زد تا تونست چهارصدتا تلمبه آب جور کنه.
همه را تقسیم کرد بینشون.
سر همشون رو به زمین و کشاورزی گرم کرد؛ و هم لقمه حلال گذاشت سر سفره هاشون.
👤 مهدی ایرانمش
#وفا_به_عهد #لقمه_حلال
◼️◾️▫️◾️◼️
#سردارمهر
اسمش ناصر توبهایها بود؛ فرمانده یکی از گردان های لشکر ۴۱ ثاراله علیهالسلام. قطع نخاع شده بود، بی حرکت افتاده بود کنج خانه. حاجی نزدیک عید می رفت اصفهان خانهاش. همین که میرسید، به همسر ناصر می گفت: " توی این دو روز که اینجام همه کارها با من." اول از همه حمام را آماده میکرد، ناصر را بغل می گرفت و می برد حمام. آخرسر هم یکدست لباس جدیدی را که برای ناصر خریده بود تنش میکرد. دوباره بغلش میگرفت و از حمام میآمدند بیرون. این دو روزه نمیگذاشت خانم پا توی آشپزخانه بگذارد. هر سه وعده غذا را خودش آماده میکرد. تازه یک وعده هم باروبندیل جمع میکردند و میرفتند توی دل طبیعت تا ناصر آب و هوایی عوض کند. آنجا هم همه کارها با حاج قاسم بود.
بعد دو روز راه میافتاد می رفت سمت کرمان، سمت روستای قنات ملک میرفت خدمتگزار پدر مادرش باشد.
👤حجت الاسلام سعادت نژاد
#رفیق #قدردان_والدین
◾️▪️▫️▪️◾️
#سردارمهر
سالن پر بود از جمعیت.
خیلیها از مقامات لشکری و کشوری اومده بودن، مراسم تودیع و معارفه فرمانده جدید سپاه قدس بود.
اول جلسه آقا رحیم فرمانده کل سپاه صحبت کرد؛ و بعد هم حکم انتصاب فرماندهی را که رهبری امضا کرده بودن رو دست حاج قاسم دادن.
اون روز حاجی چند دقیقهای پشت تریبون رفت. بیمقدمه، بعد از بسم الله گفت: از همون ابتدا که وارد جنگ شدم دو ابزار مهم در کوله پشتیم بود: یکی خلوص، یکی هم توکل. همیشه با این دو، خودم رو آماده خدمت کردم.
چهل سال این دو ابزار در کوله پشتیش بود. هیچوقت در نیورد؛ هیچ جا.
👤 سردار فتح الله جعفری
#خلوص #توکل
◼️◾️▫️◾️◼️
#سردارمهر
کم محبوبیت که نداشت، خیلیا میگفتن بیاد پای کار حتما رأی میاره.
به زبونم به حاجی گفته بودن:
محبوبیت شما اقتضا میکنه کاندیدای ریاست جمهوری بشید.
حاجی نه گذاشت و نه برداشت، جواب داد: من نامزد گلولهها و نامزد شهادت هستم؛ سالهاست توی جبههها دنبال قاتل خودم میگردم، اما پیدایش نمیکنم.
👤 حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد حاج علی اکبری
#شهادت #رئیس_جمهور
◼️◾️▫️◾️◼️
#سردارمهر
سفره بزرگی از این سر حسینیه تا اون سر پهن کردن. نیروهای افغانستانی، ایرانی، پاکستانی همه باهم کنار هم نشستن.
جمعشون وقتی جمع میشه که فرمانده هم به جمعشون اضافه میشه، و با اونا هم غذا میشه. دست همه توی ی سفره میره، از فرمانده گرفته تا نیروهای بسیجی.
فرمانده سلیمانی ترجیح میده غذاش رو با نیروهاش بخوره، تا اینکه سر سفرهی رنگین و خلوتی بشینه.
یه سینی گذاشته بودیم وسط و دورش حلقه زده بودیم؛ داشتیم جمعیتی غذا میخوردیم که حاجی هم اومد. جا باز کردیم نشست.
لقمه به لقمه با ما از همون سینی غذا برداشت و خورد. کنار سینی یه بطری کوچیک آب معدنی بود که تا نصفه آب داشت. بطری رو برداشت و درش رو باز کرد و تا جرعه آخرش خورد. انگار نه انگار که یکی قبلا از اون بطری آب خورده.
ما رزمنده عراقی بودیم، حاجی هم فرمانده ایرانی مون، همه کنار هم یه نوع غذا خوردیم؛ عرب و عجم، رزمنده و فرمانده.
👤 سردار جعفر جهروتی زاده
#برادری #همنوع #ساده_زیستی
◾️▪️▫️▪️
#سردارمهر
فرقی نداشت توی پایگاههای عراقی باشه یا سوریه و لبنان، شب به شب با پدر و مادرش تماس میگرفت و از پشت تلفن حال و احوالشون رو می پرسید.
هربار که زنگ میزد سیم کارتش رو عوض میکرد، و حواسش به امنیت قضیه هم بود که کسی نتونه ردش رو بزنه و تماساش رو کنترل کنه.
گاهی پدر و مادر پیرش به همین صدایی که میدونستند فرسنگها ازشون دورتره دل خوش میشدن و در حقش دعا میکردن.
👤 حجت الاسلام عسکری(امام جمعه رفسنجان)
#دلخوشی #دعا #والدین
◼️◾️▫️◾️◼️
#سردارمهر
آخرشب بود، با حاجی رفتیم مسجد جمکران.
دم در ورودی خادمایی که برای بازرسی ایستاده بودن حاج قاسم را نشناختن. حاجی رفت جلو، دستاش رو گرفت بالا و کامل بازرسی شد.
پشت سرش از بازرسی بیرون اومدم و راه افتادیم سمت مسجد. توی مسیر به شوخی گفتم: حاجی فقط یه جا میشه دست شما رو بالا دید اونم وقتیه که میخوای وارد این اماکن مقدس بشی.
لبخند زد.
نماز رو که خوندیم از جمکران رفتیم حرم حضرت معصومه علیهاالسلام. حاجی زیارت حرم اهلبیت علیهمالسلام را خیلی دوس داشت، اما سختش بود. هربار که میرفت حرم و کنار ضریح محبت مردم رو میدید پاش برای رفتن بسته میشد.
میگفت: سختمه زیاد بیام حرم. وقتی میام مردم از دور ضریح فاصله میگیرن و طرف من میان. اینجوری به صاحب اون حرم بیاحترامی میشه.
شرم میکرد کنار ضریحهای مطهر مردم سمتش بیان. این محبت مردم به حاج قاسم از سر عشق به اهلبیت بود. حاجی واقعاً دوست داشتنی بود اما خادمی اهلبیت دوست داشتنی ترش کرده بود.
گفتم حاجی محبت مردم به شما به عنوان حاج قاسم سلیمانی در طول محبت اهلبیته نه در برابر محبت اهلبیت. مردم شما رو خدمتگزار این خاندان میدونن و از این جهت به شما علاقه دارن.
بازهم دلش راضی نشد.
👤 حاج محمود خالقی
#محب_اهلبیت
◾️▪️▫️▪️◾️
#سردارمهر
رفتار و کردارش جذبم کرده بود.
از آرزوهایم بود که شبیه او شوم؛ هرچند از محالات بود.
گفتم: حاجی چیزی برام بنویس که یادگاری بمونه.
بسمه تعالی
علی عزیز، چهارچیز را فراموش نکن:
۱) اخلاص،اخلاص،اخلاص؛ یعنی حرف و عمل برای خدا.
۲) قلبت را از هرچیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهلبیت علیهاالسلام کن.
۳) نماز شب توشه عجیبی است.
۴) یاد دوستان شهید، ولو به یک صلوات.
برادرت، دوستدارت سلیمانی.
و امضایی که نشست پای این نصیحت های برادرانه.
#برای_خدا #برای_اهلبیت
◼️◾️▫️◾️◼️