eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.5هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
Ebrahim Hadi_Master 02.mp3
12.01M
دانلود آهنگ "سلام بر ابراهیم"👇🏻 "¦🎼 خواننده: حسین کریمی پناه شعر و ملودی: سید صادق آتشی تنظیم: هادی کولیوند رکورد: رضا پارساییان برشی از متن شعر: 👇🏻 [نلرزیدن نرفتن ایستادن قرار کوه با طوفان و سیله تو یادم دادی تو سختی بجنگم که دنیا مثل کانال کمیله...] 🔴 لینک ایتا: @hossein_karimipanah75
✾خاطرات شهدا...سالن بسیار شلوغ بود. مجروحین آه و ناله می کردند، هیچ کس آرامش نداشت. بالاخره یک گوشه ای را پیدا کردیم و ابراهیم را روی زمین خواباندیم. پرستارها زخم گردن و پای ابراهیم را پانسمان کردند . در آن شرایط اعصاب همه به هم ریخته بود، سرو صدای مجروحین بسیار زیاد بود . ناگهان ابراهیم با صدائی رسا شروع به خواندن کرد! شعر زیبایی در وصف حضرت زهرا سلام الله علیها خواند که رمز عملیات هم نام مقدس ایشان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت! هیچ مجروحی ناله نمی کرد! گوئی همه چیز ردیف و مرتب شده بود. هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد!قطرات اشک بود که از چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد، همه آرام شده بودند! ✾ابراهیم همیشه می گفت :بعد از توکل به خدا،توسل به حضرات معصومین مخصوصا حضرت زهرا سلام الله علیها حلال مشکلات است. ✿یا فاطمه الزهرا ادرکنی... .. 🌱
یکی از مسئولین برنامه از لاک جیغ تا خدا میگفت: بسیاری از کسانی که با این برنامه تماس می گیرند و ماجرای هدایت خود را تعریف می‌کنند، از کتاب سلام بر ابراهیم و خاطرات شهید هادی به عنوان علت هدایت خود یاد می‌کنند، گوی این شهید به تنهایی یک مجموعه فرهنگی بزرگ برای هدایت نسل جوان ایجاد کرده است. ده ها دختر جوان با عنایت این شهید بزرگوار مسیر درست زندگی را آموختند و به سوی خدا حرکت کردند، اما یکی از ماجراهای این برنامه مربوط به پسر جوانی است که بهتر است از زبان خود او بشنویم: من افشین میکائیلی هستم که تقریباً شش سال است نام خود را به علی اصغر تغییر داده ام. در خانواده ای معمولی در جنوب شرق تهران زندگی می کردم. در سال های اول دبیرستان تحت تاثیر دوستان، لباس و مدل موی من تغییر کرد. بیشترین پولی که آن زمان هزینه می کردم، برای آرایشگاه بود. شب نشینی های مختلف با دوستان و تغییر دادن تیپ ظاهری، کار هر روزه ام بود. رفقایی داشتم که شبیه خودم بودند. مادرم می گفت دیگر نمی خواهم در کوچه و خیابان تو را ببینم، اینقدر چهره ام تغییر کرده بود. مسیر زندگی ام همان گونه ای بود که دوستانم میخواستند. در این میان تنها کار مثبتی که انجام می دادم این بود که هیئت هفتگی من ترک نمی‌شد، با همان تیپ ظاهری! یادم هست یک بار ناظم مدرسه مرا دید وگفت: کلاهت را بردار و زمانی که مدل موی مرا دید گفت: میروی و از ته موهایت را کوتاه می زنی... زندگی من در آن شرایط ادامه داشت و هر روز بدتر می شد. تا اینکه یک سال به عنوان خادم به برنامه راهیان نور دعوت شدم، حضور در دوکوهه و مناطق جنگی، خیلی در روحیه من تاثیر داشت. پس از آن کمی در افکار و عقاید خودم فکر کردم. یک روز که به بهشت زهرا رفته بودم، شخصی تصویر یک شهید گمنام به نام ابراهیم هادی را به من هدیه داد. چهره بسیار زیبا و جذابی داشت. علاقه مند به شخصیت او شدم. کتاب سلام بر ابراهیم را تهیه کردم و خواندم. چقدر برایم جذاب بود. او هم مثل من می‌توانست مدل مو و تیپ ظاهری آنچنانی درست کند، اما به خاطر خدا و جلوگیری از وسوسه شیطانی، موهایش را همیشه از ته می زد، حتی عکس روی جلد کتاب مشخص است که موهایش کوتاه است. شخصیت او بسیار در من تاثیر گذاشت. آنقدر که تلاش کردم مانند ابراهیم باشم. دیگر مدل مو برایم املاک نبود، ارزشها برایم تغییر کرد، تا آنجا که بعد از دبیرستان، اسم خودم را عوض کردم. راهی حوزه علمیه شدم و اکنون شش سال است که مشغول به تحصیل هستم. خدا را شکر که شهید ابراهیم هادی در مسیر زندگی من قرار گرفت... 📙برگرفته از کتاب یاران ابراهیم. ❁═══┅┄
🌸 خوشا آنکس که مهدی(عج) یار او شد رفیق مشفق و غمخوار او شد اگر صد ها گره افتد به کارش بدست او فرج در کار او شد 🌹
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ابراهیم می‌گفت: می‌دانی یعنی چه؟ یعنی خدا از هرچه که در ذهن داری بزرگ‌تر است. خدا از هرچه بخواهی فکر کنی باعظمت‌تر است. یعنی هیچ‌کس مثل او نمی‌تواند من و شما را کمک کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سخت‌ترین شرایط ما را کمک می‌کند. برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط، به‌خصوص وقتی در قرار گرفتید فریاد بزنید: الله اکبر! و خودش نیز در عملیات‌ها با همین ذکر، حماسه‌های بزرگی آفریده بود. می‌گفت: «با بیان این ذکر شما زیاد می‌شود.» https://eitaa.com/seadamaar
🌷🌷 دست‌خطی‌ازشهید 📝دست‌خط بالا نوشته‎ای از این پهلوان‌شهید است که از دوران‌دفاع‌مقدس بجا مانده‌است. « راستی! اینجا به ما خیلی خوش‌میگذرد، چون رزق‌مومنین دائما برقرار می‌باشد.. رزق‌مومن که می‌دانید چیست؟ از همان سور‌های امام حسینی است که دائم برقرار است و ما هم آن را توی رگ میزنیم که قوت بگیریم، که اگر با دشمن رو‌به‌رو شدیم با یک مشت به درک واصلشان کنیم. والسلام .. ابراهیم هادی »
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ 🔹هیچ وقت در کارهایش از عدالت و حرف حق دور نمی شد. مثلا یکی از همسایه های ما که خیلی اهل دعوا بود با یکی دیگه از همسایه های ما دعوا افتاده بود و دندان یک نفر را شکست. همسایه ما هم شکایت کرد شاکی رضایت نمی داد. 🔸 متهم به من گفت : برو ابراهیم رو بگو بیاد من هم هر طور شده ابراهیم رو پیدا کردم و آوردم. هم شاکی هم متهم به احترام ابراهیم بلند شدند. شاکی گفت: اگه ابراهیم بگه رضایت بده من رضایت می دم. 🔻ابراهیم خیلی جدی گفت: نه خیر نده! این آقا باید بفهمه برای هر چیزی نباید دعوا به پا کنه! متهم ۲۴ ساعت داخل بازداشگاه بود. بعد ابراهیم به شاکی گفت: حالا برو رضایت بده باید کمی می شد.
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ابراهیم می‌گفت: می‌دانی یعنی چه؟ یعنی خدا از هرچه که در ذهن داری بزرگ‌تر است. خدا از هرچه بخواهی فکر کنی باعظمت‌تر است. یعنی هیچ‌کس مثل او نمی‌تواند من و شما را کمک کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سخت‌ترین شرایط ما را کمک می‌کند. برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط، به‌خصوص وقتی در قرار گرفتید فریاد بزنید: الله اکبر! و خودش نیز در عملیات‌ها با همین ذکر، حماسه‌های بزرگی آفریده بود. می‌گفت: «با بیان این ذکر شما زیاد می‌شود.» https://eitaa.com/seadamaar
•═┄•※🍃🌸🍃※•┄═• (شوخی های آقا ابراهیم) ☀برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد. ظهر هم برای میهمانان آفتابه لگن می آوردند. با شستن دست های آنان مراسم با صرف ناهار تمام می شد. ▪️در مجلس ختم که وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم آمدم و کنار ابراهیم نشستم ابراهیم هادی  و جواد دوستانی صمیمی و مثل دو برادر برای هم بودند. 🍶شوخی های آنها هم در نوع خود جالب بود. در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا ظرف آب و لگن آوردند. اولین کسی که به سراغش می رفتند جواد بود. ابراهیم در گوش او که چیزی از این مراسم نمی دانست حرفی زد. جواد با تعجب و بلند پرسید: جدی می گی؟! ☺ابراهیم هم آرام گفت: یواش بابا هیچی نگو! بعد به طرف منبر گشت. خیلی شدید و بدون صدا می خندید. گفتم: چی شده ابرام؟ زشته نخند! گفت: به جواد گفتم آفتابه رو که آوردن سرت رو قشنگ بشور رسمه. چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست سرش را زیر آب گرفت و.. 💦جواد در حالی که آب از سر و رویش می چکید با تعجب به اطراف نگاه می کرد. گفتم:" چیکار می کنی جواد؟ مگه اینجا حمامه! بعد چفیه ام را دادم سرش را خشک کند!
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ 🔹هیچ وقت در کارهایش از عدالت و حرف حق دور نمی شد. مثلا یکی از همسایه های ما که خیلی اهل دعوا بود با یکی دیگه از همسایه های ما دعوا افتاده بود و دندان یک نفر را شکست. همسایه ما هم شکایت کرد شاکی رضایت نمی داد. 🔸 متهم به من گفت : برو ابراهیم رو بگو بیاد من هم هر طور شده ابراهیم رو پیدا کردم و آوردم. هم شاکی هم متهم به احترام ابراهیم بلند شدند. شاکی گفت: اگه ابراهیم بگه رضایت بده من رضایت می دم. 🔻ابراهیم خیلی جدی گفت: نه خیر نده! این آقا باید بفهمه برای هر چیزی نباید دعوا به پا کنه! متهم ۲۴ ساعت داخل بازداشگاه بود. بعد ابراهیم به شاکی گفت: حالا برو رضایت بده باید کمی می شد.
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ پيامبر خدا (صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله ) 🎁به يكديگر هديه دهيد، تا نسبت به همديگر با محبت شويد. به يكديگر هديه دهيد؛ زيرا هديه كينه‏ ها را مى‏ برد. 📗کافی : ج۵ ، ص۱۴۴ ، ح۱۴ -------------------------------------- 🔹لباس پلنگی پوشیده بود. خیلی زیبا شده بود. رفت و بدون لباس پلنگی برگشت. گفتم: لباست کو؟ گفت: یکی خوشش اومد منم دادمش به اون! همیشه بهترین های خودش رو می داد به دیگران.
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ☘ به خاطر مجروح بودن نمی‌توانست در جبهه حضور داشته باشد، برای همین در جمع بچه‌های محل وارد شد و با آنها رفیق شد. هر جمعی که وارد می‌شد در آنها اثر گذار بود. 🔹نکته مهم این که با حضور ابراهیم، سخنان و لحن رفقا و حتی شوخی‌های جوانان محل آرام آرام تغییر می‌کرد. رفتار ابراهیم روی کلام جوان‌ها اثر گذاشته بود. آنها را جذب مسجد و جبهه کرد و به انسان‌های مؤمن تبدیل کرد. 🪴 وَ قُلْ لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوًّا مُبِينًا ✨ به بندگانم بگو:سخنی بگویند که بهترین (سخن) باشد، چرا که شیطان (به وسیله‌ سخنان ناروا) میانشان فتنه و فساد می‌کند. زیرا شیطان دشمن آشکاری برای انسان بوده است. (اسراء/۵۳) ‌📙خدای خوب ابراهیم ❁═══┅
• توی حوزه حاج آقا مجتهدی با آرمان همکلاس بودم، مسئولین حوزه پیشنهاد دادند که برای نوجوان ها کار فرهنگی را شروع کنیم . 🌱 آرمان در اینجور کارها پیش قدم بود. کار فرهنگی را به خوبی آغاز کرد! مدتی گذشت، هر روز میدیدم کتاب در دست دارد. پرسیدم آرمان چه می کنی ؟ گفت : بهترین روش جذب نوجوان ها به سوی دین و مسائل معنوی، آشنا کردن آنها با شهدا ، بخصوص شهید است . آرمان کتاب تهیه می‌کرد و به نوجوان ها می داد و از این طریق، آنها را با فرهنگ ناب شهدا آشنا می کرد . . شهید آرمان پیگیر کتاب های گروه فرهنگی شهید هادی بود و اکثر این کتاب‌ها را تهیه و مطالعه کرده بود و تحت تاثیر شخصیت شهدا بود🌿' -مصاحبه با یکی از دوستان شهید آرمان علی وردی .
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ابراهیم می گفت: در زندگی آدمی موفق تر است که در برابر عصبانیت دیگران باشد و کار بی منطق انجام ندهد‌.
☘ راهی حوزه علمیه شد و به زبان عربی مسلط شد تا کلام خدا را بفهمد. ابراهیم این قدر به عربی تسلط داشت که یک سال معلم درس عربی شد وقتی قرآن را به عربی می خواند، به عمق آیات و مفاهیم آن بیشتر پی می برد. انا اَنزَلناهُ قُرآناً عَرَبیاً لَعَلَکُم تَعقلوُن ما قرآن را به زبان عربی نازل کردیم ، شاید شما اندیشه کنید. ( سوره یوسف / ۲ ) ابراهیم دلها(:🌸
🌷 از شروع جنگ یک ماه گذشت. ابراهیم به همراه حاج حسین و تعدادی از رفقا به شهرک المهدی در اطراف سرپل ذهاب رفتند. آن‌جا سنگرهای پدافندی را در مقابل دشمن راه‌اندازی کردند. نماز جماعت صبح تمام شد. دیدم بچه‌ها دنبال ابراهیم می‌گردند! با تعجب پرسیدم: چی شده؟! گفتند: از نیمه شب تا حالا خبری از ابراهیم نیست! من هم به همراه بچه‌ها سنگرها و مواضع دیده‌بانی را جستجو کردیم ولی خبری از ابراهیم نبود! ساعتی بعد یکی از بچه‌های دیده‌بان گفت: از داخل شیار مقابل، چند نفر به این سمت میان! این شیار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر دیده‌بانی رفتم و با بچه‌ها نگاه کردیم. سیزده عراقی پشت سر هم در حالی که دستانشان بسته بود به سمت ما می‌آمدند! پشت سر آن‌ها ابراهیم و یکی دیگر از بچه‌ها قرار داشتند! در حالی که تعداد زیادی اسلحه و نارنجک و خشاب همراهشان بود. هیچکس باور نمی‌کرد که ابراهیم به همراه یک نفر دیگر چنین حماسه‌ای آفریده باشد! آن هم در شرایطی که در شهرک المهدی مهمات و سلاح کم بود. حتی تعدادی از رزمنده‌ها اسلحه نداشتند. یکی از بچه‌ها خیلی ذوق زده شده بود، جلو آمد و کشیده محکمی به صورت اولین اسیر عراقی زد و گفت: "عراقی مزدور!" برای لحظه‌ای همه ساکت شدند. ابراهیم از کنار ستون اسرا جلو آمد. روبه‌روی جوان ایستاد و یکی‌یکی اسلحه‌ها را از روی دوشش به زمین گذاشت. بعد فریاد زد: برای چی زدی تو صورتش؟! جوان که خیلی تعجب کرده بود گفت: مگه چی شده؟ اون دشمنه. ابراهیم خیره‌خیره به صورتش نگاه کرد و گفت: اولا او دشمن بوده، اما الآن اسیره، در ثانی این‌ها اصلا نمی‌دونند برای چی با ما می‌جنگند. حالا تو باید این طوری برخورد کنی؟! جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببخشید، من کمی هیجانی شدم. بعد برگشت و پیشانی اسیر عراقی را بوسید و معذرت‌خواهی کرد. اسیر عراقی که با تعجب حرکات ما را نگاه می‌کرد، به ابراهیم خیره شد. نگاه متعجب اسیر عراقی حرف‌های زیادی داشت! 📚به نقل از کتاب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
یاد به خیر؛ موتورسواری که ظاهر درستی هم نداشت از تو کوچه با سرعت پیچید تو خیابون جلوی موتورش. ابراهیم شدید ترمز کرد بعدشم طرف واستاد و با عصبانیت داد زد؛ هو چیکار می کنی؟ ابراهیم هم پهلوان کشتی بود و بدن قوی ای داشت ولی لبخندی زد و گفت؛ سلام خسته نباشید✋😊 طرف جا خورد معذرت خواهی کرد و رفت.... به همین راحتی. 🌷شادی روحش
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 🔹با ورود امام خمینی (ره) به ایران ابراهیم به بچه‌ها می گفت: صاحب این انقلاب آمد، ما دیگر مطیع ایشونیم. هر چی امام بگه همون اجرا می شه. 🔸 از آن روز به بعد ابراهیم دیگر خواب و خوراک نداشت. در ايام دهه فجر چند روزی بود كه هيچ كس از ابراهيم خبری نداشت تا اين كه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم. بلافاصله پرسيدم : كجائی ابرام جون؟ مادرت خيلی نگرانه! مكثی كرد و گفت: توی اين چند روز من و چند نفر ديگه تلاش می كرديم تا مشخصات شهدائی رو كه گمنام بودن پيداكنيم. چون كسی نبود به وضعيت شهدا، توی پزشكی قانونی رسيدگی كنه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 بهانه ای برای تولدت' 🎁 🟢 اجرای لایــــــو 🎶 ✅ خواننده: 🎹 پیانو: هادی کولیوند به مناسبت سالروز تولد پهلوان جاوید الاثر ابراهیم هادی
✳️ می‌دانی «الله اکبر» یعنی چه؟ 🔻 ابراهیم می‌گفت: می‌دانی یعنی چه؟ یعنی خدا از هرچه که در داری بزرگ‌تر است. خدا از هرچه بخواهی فکر کنی باعظمت‌تر است. یعنی هیچ‌کس مثل او نمی‌تواند من و شما را کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سخت‌ترین شرایط ما را کمک می‌کند. برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط، به‌خصوص وقتی در قرار گرفتید فریاد بزنید: الله اکبر! و خودش نیز در عملیات‌ها با همین ذکر، حماسه‌های بزرگی آفریده بود. می‌گفت: «با بیان این ذکر شما زیاد می‌شود.» 📚 از کتاب ۲ 📖 صفحه ۱۳۰ https://eitaa.com/seedammar
✳️ می‌دانی «الله اکبر» یعنی چه؟ 🔻 ابراهیم می‌گفت: می‌دانی یعنی چه؟ یعنی خدا از هرچه که در داری بزرگ‌تر است. خدا از هرچه بخواهی فکر کنی باعظمت‌تر است. یعنی هیچ‌کس مثل او نمی‌تواند من و شما را کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سخت‌ترین شرایط ما را کمک می‌کند. برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط، به‌خصوص وقتی در قرار گرفتید فریاد بزنید: الله اکبر! و خودش نیز در عملیات‌ها با همین ذکر، حماسه‌های بزرگی آفریده بود. می‌گفت: «با بیان این ذکر شما زیاد می‌شود.» 📚 از کتاب ۲ 📖 صفحه ۱۳۰ https://eitaa.com/seedammar
🌀کسی که دنبال عزت خدایی است، نخست باید با خدایش رفاقت کند؛ باید از خیلی چیز‌ها بگذرد، حساب و کتاب خیلی موارد را بکند و حواسش باید خیلی به زندگی و اطرافیانش باشد. خدا دست کسی را می‌گیرد که دستانش را برای بندگی باز کرده است و دست نیازمندان و گرفتاران را گرفته باشد. وارد شدن به این مسیر کار سخت و دشواری است که زمینه‌اش و است. ☘باید زندگی‌ات را وقف خدایت کنی، از خودش بخواهی تا او دستگیرت باشد درست شبیه کاری که شهید کرد. او در زندگی‌اش تنها با خدایش معامله می‌کرد. نزدیک‌ترین رفیقش پروردگارش بود و در آخر خدا، ابراهیم را در زمره عزتمند‌ترین و محبوب‌ترین بنده‌هایش قرار داد. https://eitaa.com/seedammar
🍃💕🍃💕🍃💕 [ همیشه کسی رو براے رفاقت انتخاب کن ڪہ اونقدر قلبش بزرگ باشہ ڪہ براے جا گرفتن توے قلبش لازم نباشہ خودتو بارها و بارها کوچیڪ کنی..🍃] یکی مثل شهید ابراهیم هادی 🌷 رفاقت با شهدا، ی تجربه نابه یه حسه خاص و معنوی ای داره
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 🧕 خانمی هستم که به واسطه ارادت به شهید ابراهیم هادی محجبه شده و اهل نماز و عمل به دستورات دین شدم. من سعی کردم مانند ابراهیم در زمینه کارهای خیر فعال باشم و همچنین از ابراهیم آموختم که در مقابل ،نامحرم باید چشمان خود را حفظ کنم. در طول این سال ها هر بار حاجتی از خدا داشتم شهید ابراهیم هادی را واسطه قرار می دادم و گرفتاری من به اذن خدا بر طرف می شد تا اینکه یک شب برای حل یک مشکل قصد داشتم نذری برای شهید ابراهیم هادی انجام دهم. همان شب جوانی بلند بالا را در خواب دیدم که به من فرمود: اگر مشکلی دارید از ما هم بخواهید ما نیز مانند شهید هادی می توانیم به اذن خدا گره گشایی کنیم. پرسیدم شما کی هستید؟ نامش را گفت و ادامه داد شهید مدافع حرم از همدان هستم. وقتی از خواب پریدم نام شهید را فراموش کردم بلافاصله سراغ گوشی رفتم و در اینترنت نام و تصویر شهدای مدافع حرم همدان را جستجو کردم. تصاویر آنها که آمد خیلی سریع او را شناختم.خودش بود زیر عکس نوشته بود «شهید مجید صانعی» اعزامی از همدان. جوانی رزمی کار که باشگاه ورزشی داشت و در راه دفاع از حرم به شهادت رسیده بود. این خانم از شمال کشور راهی همدان شد تا خانواده این شهید را پیدا کند و ماجرا را تعریف کند بعدها دوستان گروه شهید هادی در همدان کتاب خاطرات شهید مجید صانعی را به نام «ابوطاها» تهیه کردند. شهیدی که بسیار به ابراهیم هادی شباهت داشت و خودش خبر داده بود مانند ابراهیم گره گشایی می کند. اما مجید صانعی اخلاقی شبیه ابراهیم داشت با، ورزش بسیاری از جوانان را از محیط های آلوده نجات داد. مجید ورزش را با معنویت در آمیخت هر زمان کلاس ورزشی با اذان مغرب تداخل می کرد در محل ورزش، نماز جماعت برپا می کرد. مجید بارها و بارها کتاب سلام بر ابراهیم را تهیه می کرد و به جوانانی که وارد محیط ورزش شده بودند هدیه می داد. 🔹او می گفت: ابراهیم شاخص یک ورزشکار مؤمن انقلابی است. ما باید در محیط ورزشی افرادی مانند ابراهیم را تربیت کنیم و در این زمینه بسیار موفق بود. او برای هدایت جوانان و نوجوانان ورزشکار بسیار وقت گذاشت و انسانهای بزرگ و موفقی تربیت نمود. شاگردان او اکنون از مربیان ورزش های رزمی هستند. آنها نیز کتاب سلام بر ابراهیم را برای شاگردانشان تهیه می کنند و از این الگوی تربیتی استفاده می کنند. 🌷اما شهید ورزشکار مجید صانعی با این که شغل آزاد داشت ولی با پیگیری های فراوان خودش را به حاج حسین همدانی رساند و با دستور ایشان راهی سوریه شد و در نبردهای اطراف حلب شربت شهادت نوشید. حضور حاج قاسم در منزل این شهید و دلجویی از طاها، تنها فرزند این شهید از صحنه های به یادگار مانده از سردار دلهاست. 📙برگرفته از کتاب ابوطاها. اثر گروه شهید هادی