eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.5هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
┄✿❀🌹❀✿┄ 💢 👈 بدانید ▫️امروز هم پیام شهیدان اگر به گوش ما برسد از ما خوف را و حزن را برطرف خواهد کرد ▫️آنهایی که دچار خوفند، آنهایی که دچار حزنند این پیام را نمی گیرند، نمی‌شنوند ▫️وَالّا اگر صدای شهیدان را بشنویم خوف و حزن ما هم محو خواهد شد 💠 به برکت صدای شهیدان این حزن و خوفِ ما را از بین خواهد برد و بهجت و شجاعت و اِقدام را برای ما به ارمغان خواهد آورد.🌺🌿 〰〰〰〰〰〰〰〰 ⬅️ ⬅️ 🌹🍃 🌹
🔹 تواضع فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع) رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله‌ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده‌ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟» عطر شهدا همراه لحظه هایتان التماس دعا 📚موضوع مرتبط: صلوات 🌷🌷
💠 🌷 🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت!😦 حتے که چرا به آن مدرسه نمےرود! 🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟🤔 🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر🌮 بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ...😖 🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے!😠 در صورتے که هیچ مشکلے براے مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے از این کارها بکنے !🤬 🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه پر کرد.📝 حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را ؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم.😞 کجایند مردان بی ادعا😔 🕊 🍃🌹صلوات @seedammar
در بخشی از وصیتنامه شهید آمد است: عزيزان و دوستان كه در پشت جبهه در تلاش و كوششيد و در بسيج محله و كوچه و بازار و شهر و روستا جهاد مي‌كنيد هوشيارانه دشمنان اسلام را شناسايي كرده و كوچكترين حركات مرموز آنها را زير نظر گرفته و يك لحظه اجازه فعاليت را به آنها ندهيد با اين عمل پسنديده‌تان هم خود و هم ديگران را ساخته و هم رزمندگان را امیدوار نگه داشته‌ايد و هم شهدا را و خانواده‌هاي شهدا را دلشاد كنيد اما عزيزان بيشتر از اين به هوش باشيد كه انقلاب و زمان به پيش مي‌رود، پر پيچ و‌ خم مي‌شود و انقلاب به نقطه حساستر نزديك مي‌شود. از طرفي ياران انقلاب رفته‌رفته شهيد مي‌شوند لذا شما بايد در مقابل حيله دشمنان هوشيارتر باشيد و گول لباس و حرف و چهره را نخوريد بلكه خط امام حفظ شود و از بسيجيان و پاسداران كه حافظ انقلابند حمايت شود و از خانواده‌هاي شهدا و محرومين و معلولين و اسرا حمايت شده تا دلگرم شوند و مسلمين با هم متحد و مهربان شوند و اتحاد خويش را حفظ كنند مساجد و بسيج ها را پر از جمعيت و هر چه بيشتر فعال كنيد. 📚مناسبت مرتبط: صلوات 😭🌷🍃
♡[سردار شهید مهدی زین الدین]♡ ✅امر به معروف    چند تا از بچه ها، کنار آب جمع شده بودند. یکی­شان، برای تفریح، تیراندازی می کرد توی آب. ✅ زین الدین سر رسید و گفت «این تیرها، بیت الماله. حرومش نکنین.» جواب داد «به شما چه؟» و با دست هلش داد. ✅ زین الدین که رفت، صادقی آمد و پرسید «چی شده؟» بعد گفت «می دونی کي رو هل دادی اخوی؟». ✅دویده بود دنبالش برای غذر خواهی که جوابش را داده بود «مهم نیست. من فقط امر به معروف کردم گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته.»
1_167830517.Mp3
462.9K
🍃فرمانده شهید اسماعیل دقایقی از بیانگذاران سپاه بدر و درنتیجه مدافعان حرم ... سخنان سردار داود غیاثی راد درباره شهید دقایقی در شبکه رادیویی ایران
☑️ مریم فرهانیان🌹 🔸دختری که هر روز اعضای بدن خود را مواخذه می کرد مریم سعی می کرد علاوه بر تربیت مذهبی اش که در خانه شکل گرفته بود خود نیز روحش را به سمت سیر الی الله سوق دهد. یکی از دوستانش روایت می کند: «روزی وارد خانه شان شدم. مریم را رو به قبله در حالی که به پشت دست خود می کوبید، دیدم. با تعجب 🤔 پرسیدم: چه شده مریم؟! مشکلی پیش آمده؟! آن لحظه جوابم را نداد، اما مدتی بعد گفت: 🛑 من هر روز اعضای بدنم را مواخذه می کنم و از آنها می پرسم که امروز برای خدا چه کاری انجام داده اید؟☝️🏻
☑️ 🕊شهید عبدالحسین برونسی تو سبزی فروشی 🌿 کار می کرد بعد از یه مدت کارشو رها کرد و گفت: دیگه نمیرم گفتم چرا؟ گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن این پول و درآمد شبهه ناکه 😥 رفت تو مغازه لبنیاتی بازم کارشو رها کرد گفتم: چرا؟ گفت: داخل شیرها آب می ریزه درآمدش حرومه من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد.
☑️ شهید مهدی زین الدین♥️ تو هیچی نیستی! چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آماده ایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی می رسید، امان نمی داد؛ شروع می کرد به بوسیدن. 🍁 مخمصه ای بود برای خودش. خلاصه به هر سختی ای که بود از چنگ بچه های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می زد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت می دن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجی هایی...».🥺 📚 برگرفته از کتاب «۱۴ سردار | ۱۱۴ خاطره برگزیده از ۱۴ سردار شهید» / ص ۲۹ و ۳۰