#ابراهیم_هادی_های_سرزمینم
🔴کارت حقوق سربازی اش را به بچه یتیم داد.
🔰کوتاه از شهید مدافع حرم، #رضا_عادلی_کردزنگنه
🔷آفتاب دهم اسفند ماه سال ۱۳۶۸ که طلوع کرد، رضا، این هدیه الهی در دامان خانوادهای مذهبی در اهواز دیده به جهان گشود. پر جنبوجوش بود و روشنی چشم خانواده.دوران تحصیل او شخصیت بارز او را خوب نشان داد. گاهی مادر که به محل تحصیل او مراجعه میکرد و جویای وضعیت درس و اخلاق او میشد، مربیان او میگفتند نیازی به مراجعه شما نیست اخلاق و درس رضا، مورد رضایت معلم، دبیر و مسئولین است.
🔷پانزده ساله بود که سوار بر ترک موتور همراه یکی از دوستانش، تصادف سختی کرد و در کما فرو رفت. هول و هراس خانواده را بیتاب و بیقرار کرده بود.
🔷سه روز نگرانی و التهاب بر سینه همه چنگ میکشید. نذر و نیازها شروع شد و دستها بهسوی درگاه خدای رحیم بالا رفت و سرانجام نهال دعا به گل نشست و ثمرهاش به هوش آمدن رضا بود. آن سال به علت دوران طولانی نقاهت از درس و امتحانات آخر سال دوم دبیرستان محروم گردید. و بعد از آن هم دیگر قادر به ادامه تحصیل نشد.
🔷دوره تکاوری اوج بالندگی و رشد و شکوفایی او بود. گاهی که از پادگان تلفن میکرد در لابهلای صحبتهایش سوزوگدازی موج میزد که چرا در دوران دفاع مقدس نبودم تا جانم را فدای اهدافم کنم.
🔷روزی از حقوق دوران خدمتش سؤال کردم خیلی کوتاه جوابم را داد: من حقوق نمیگیرم، بعدها معلوم شد صفت بندگی، ایثار و یتیم نوازیاش را از مولایش علی (ع) در وجودش ذخیره دارد. او کارت حقوقیاش را به فرزند یتیمی داده بود تا هرگاه، پولی به حسابش واریز میشود، برداشت کند. این فرزند یتیم را در روستاهای اطراف محل خدمت یافته بود. چرا که برای گذراندن دورههای تکاوری مرتب به کوهها و صحراهای اطراف محل خدمت در رفت و آمد بود. گاهی نیز شیر و نان میخرید و میان دوستان سربازش توزیع میکرد.
#شهدای_مدافع_حرم_خوزستان
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت شصت وهفت 🔶 #شهید_زنده نميدانم چطور سر از ساری درآوردم!
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت شصت وهشتم
🔶 #رنگ
قرار بود مراسم اربعین سید فردا برگزار شود. من آن موقع در تبلیغات لشکر
بودم. یکی از کارهایی که از زمان جنگ انجام ميدادم کشیدن تصاویر شهدا
بود.
با سید از همان دوران جنگ رفیق بودم. شهید حسین طالبی نتاج، یکی از
فرماندهان بی نظیر لشکر، سبب آشنایی من با سید مجتبی شده بود. من هم بعد از آن از این سید بزرگوار جدا نشدم.
یک بار در نمازخانه لشکر و بعد از نماز به سراغ سید مجتبی رفتم. بعد از نماز معمولًا چند دقیقه ای سکوت ميکرد و با خدا خلوت ميکرد. بعد هم سر
به سجده می گذاشت.
من مقابل سید ایستادم. فکر و ذهن او در نماز بود. اصلًا سرش را بالا نیاورد.
او غرق در یار بود. بعد از چند دقیقه متوجه حضور من شد!
از طرف لشکر گفتند: برای مراسم فردا یک تابلو بزرگ از تصویر سید آماده کن.
من هم آخر شب، به منزلمان در بابل رفتم. با پارچه و چوب، بوم را آماده
کردم. قلم و رنگها را برداشتم و به نام خدا شروع کردم.
همسرم آن موقع ناراحتی اعصاب شدید داشت. بارها به پزشکان متخصص
در شهرهای مختلف مراجعه کردیم اما مشکل او حل نشد.
قبل از خواب همسرم به من گفت: اگه ميشه این تابلو رو ببر بیرون، ميترسم
رنگ روی فرش بریزه.
گفتم: خانم، هوا سرده. من زیر تابلو پلاستیک پهن کردم. مواظب هستم که
رنگ نریزه.
سکوت کامل برقرار شده بود. حالا من بودم و تصویر سید مجتبی. اشک ميریختم و قلم را روی بوم ميکشیدم.
تا قبل از اذان صبح، تصویر زیبایی از سید ترسیم شد. خوشحال بودم و خسته.
گفتم سریع وسایل را جمع کنم و بعد از نماز کمی بخوابم. آخرین قوطی رنگ را برداشتم که یک باره از دستم سر خورد و افتاد روی فرش!
نميدانستم چه کار کنم. رنگ پاشیده بود روی فرش. بیشتر از همه به فکر همسرم بودم. نميدانستم در جواب او چه بگویم. به من گفته بود که برو بیرون
اما ...
بالاخره بیدار شد و از اتاق بیرون آمد. سریع دستمال و آب و ... آورد و
مشغول شد. اما بی فایده بود!
خانم من همین طور که با دستمال به روی فرش ميکشید گفت: خدایا، فقط
براي اینکه این شهید فرزند حضرت زهرا سلام الله بوده سکوت ميکنم.
بعد هم گفت: ميگن اهل محشر در قیامت، سرها را از عظمت حضرت
زهرا سلام الله به زیر ميگیرند.
بعد نگاهی به چهره شهید انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو
که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را شفاعت
کنند.
صبح با هم از خانه بیرون آمدیم. البته بعد از نماز چند ساعتی استراحت کردم.
در را بستم و آماده حرکت شدیم. همان موقع، خانم همسایه بیرون آمد و خانم
من را صدا کرد.
خانواده ایشان را ميشناختم؛ خانم رحمانپور همسر یکی از جانبازان جنگی
و از زنان مؤمن محله ما بود. ایشان جلو آمد و رو به همسر من کرد و بی مقدمه
گفت: شما شهید علمدار ميشناسید؟!
یک دفعه من و همسرم با تعجب به هم نگاه کردیم. خانم من گفت: بله،
چطور مگه؟!
خانم رحمانپور ادامه داد: من یک ساعت پیش خواب بودم. یک جوان با چهرهای نورانی شبیه شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد.
بعد گفت: از طرف ما از خانم غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید به
پیمانی که بستیم عمل ميکنیم. شفاعت شما در قیامت با مادرم زهرا سلام الله
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
1_28110059.m4a
4.11M
🌹هرشب
این فایل صوتی کوتاه را هنگام خواب گوش کنید
968d99aeb4ef3c14f319e669e023ef80d97cf561.mp3
5.16M
❣ #سه_شنبه_هاے_جمڪرانی
همہ هسٺ
آرزویـم
ڪہ ببینـم از تـو
رویـی 😍
دعاے #توسل امشب فراموش نشود❤️
#اللﮩـم_عجـل_لولیڪ_الفـرجــ
🎤 حاج مهدی میرداماد
#خواهم_آمد_مهدویت_انتظار
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
بسم الله الرحمن الرحیم
📋 گزاره: پروردگار سپیده؛ در نخستین آیه سوره فلق، خداوند به پیامبرش دستور می دهد به پروردگار فلق پناه ببرد. فلق را سپیده صبح معنا کرده اند. در ادامه آیات سخن از تاریکی ها، شرارت ها و خباثت ها است. موجودات شرور نور و روشنایی هدایت و سلامت را قطع می کنند و تاریکی گمراهی را در همه جا می گسترانند، اما خداوند پروردگار سپیده دم است، همان طور که با سپیده دم، تاریکی شب را نابود می کند، تاریکی گمراهی و ظلم را هم به زیر می کشد. پس هر شب ظلمانی سپیده دمی به همراه خواهد داشت.
🔷 آیه روز:
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (فلق / آیه 1)
🔶 ترجمه:
بگو پناه مي برم به پروردگار سپيده صبح.
📅 چهارشنبه 10 بهمن 1397
#سنت_الهی ، #اجتماعی ، #سیاست ، #سختی
Ahd.mp3
2.07M
#دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امام زمانی شو👇👇👇👇
#کانال_خواهم_امد
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
15.21M
زیارت عاشورا
با صدای دلنشین اباذر حوائجی
قرار هروز صبح😊🌹
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد 🔸 #اسارت از خبر
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد:
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هفتاد ویکم
🔸 #فراق
یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت هیچکدام از رفقای ابراهیم حال روز خوبی نداشتند هرجا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم واشک😢 میریختیم
برای دیدن یکی از بچه ها به بیمارستان رفتیم رضا گودینی هم آنجا بود وقتی رضا را دیدم انگار داغ دلش تازه شده بود بلند بلند گریه😭 می کرد . بعد گفت بچه ها دنیا بدونه ابراهیم برای من جای زندگی نیست مطمئن باشید در اولین عملیات شهید میشم یکی دیگر از بچه ها گفت ما نفهمیدیم ابراهیم که بود او بنده خالص خدا بود بین ما مدتی زندگی کرد تا بفهمیم معنی بنده خدا بودن چیست دیگری گفت ابراهیم به تمام معنا یک پهلوان عارف بود
پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت هرچه مادر از ما می پرسید ابراهیم چرا مرخصی نمی آید با بهانه های مختلف بحث را عوض می کردیم یا اینکه می گفتیم فعلا عملیاته نمیتونه بیاد تا اینکه یک بار آمده بود داخل اتاق روبه روی عکس ابراهیم نشست واشک می ریخت😭 جلو آمدم وگفتم مادر چی شده گفت من بوی ابراهیم را حس میکنم ابراهیم الان توی این اتاقه همینجاست😔 و....
وقتی که گریه اش تمام شد گفت من مطمئنم که ابراهیم شهید شده وادامه داد دفعه آخر خیلی فرق کرده بود هرچه گفتم بیا بریم خاستگاری می خوام دامادت کنم اما او می گفت مطمئنم که بر نمی گردم نمی خواهم چشم گریانی گوشه اتاق منتظر من باشه
چند روز بعد هم دوباره جلوی عکس ابراهیم گریه😭 کرد بالاخره مجبور شدیم دائی را بیاوریم وبه مادر حقیقت را بگوید آن روز حال مادر بهم خورد ناراحتی قلبی او شدید تر شد ودر سی سی یو بیمارستان بستری شد
سالها بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا میبردیم بیشتر دوست داشت به قطعه ۴۴ برود به یاد #ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام می نشست هر چند گریه برای او بد بود اما عقده دلش😭 را آنجا باز میگرد وحرف دلش را باشهدای گمنام میگفت 😔
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
📸تصویری از حضور رهبر انقلاب در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران
⭕️ #فریاد_خوزستان:
✅ #ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1933312000Cd6b376f134
#مناسبتی
دوباره رسیدیم به فاطمیه
همان ایام حزن و غم مهدی
همان ایامی که آمدند تا
بدانیم
بشناسیم
و بفهمیم ...
فهم به جان خریدن در راه امام
به قیمت شکستن حریم خانه ات
به قیمت قیام دست خالیت
به قیمت زخم برداشتنت
لگدکوب شدنت
و در آخر هم شهید شدنت
آری
پای امام ماندن هزینه دارد
اما پایانش شیرین است
«يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»
#فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*هر سربازی
در جیبهایش
در موهایش
و لای دکمههای یونیفورمش ؛
زنی را
به میدان جنگ میبرد.
آمار کشته های جنگ ...
همیشه
غلط بوده است !
هر گلوله
دونفر را
از پا در میآورد ... سرباز ...
و دختری که در سینهاش میتپد ...*
#همديگرو_دوست_داشته_باشيد 😌
#زندگي_همين_لحظه_هاي_نابه 😉
#همين_و_دگر_هيچ☺️
یُخرِجُـهُم مِن الظُلمات اِلیَ النور
فقط کار حضرت مادر است...
#یا_زهرا