#مطلب
ابراهیم از هر قشری دوست و رفیق داشت🌹
🌟رضا هادی برادر شهید ابراهیم هادی میگوید:
🌟دستگیریهای ابراهیم بسیار معروف بود هیچ فرقی بین دوستانش نمیگذاشت.
🌟از هر مدلی دوست و رفیق داشت. طوری که برخی ایراد میگرفتند تو چرا با این آدمها رفت و آمد میکنی؟؟
🌟خیلیها را میشناختم که اهل هیچ چیز نبودند اما با رفتارهای ابراهیم جذب شده بودند.
🌟ابراهیم یک نظریه ای داشت میگفت: "این بچه ها را وارد هیئت و دستگاه امام حسین بکنید آقا خودش دستشان را میگیرد"
🌟ابراهیم یک موتور گازی داشت که وقتی مشکلی پیش می آمد در سرمای هوا پیتهای نفت را جابهجا میکرد میگفت: شما در ناز و نعمت زندگی میکنید اما آنها سردشان میشود.
🌟خیابان ۱۷ شهریور جوبهای بزرگی داشت وقتی باران میگرفت سیل راه میافتاد کار ابراهیم بود که کنار جوب بایستد و پیرزن و پیرمردهایی که گیر میکردند را کمک کند..."
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#مطلب
🌴يک شب ماه رمضان ما به زورخانه اي در کرج رفتيم. آن شب را فراموش نميکنم. ابراهيم شعر ميخواند. دعا ميخواند و ورزش ميکرد. مدتي طولاني بود که ابراهيم در كنارگود مشغول شناي زورخانه اي بود.
🌴چند سري بچه هاي داخل گود عوض شدند، اما ابراهيم همچنان مشغول شنا بود. اصلا به کسي توجه نميکرد.
🌴پيرمردي در بالاي سكو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه ميکرد. پيش من آمد. ابراهيم را نشان داد و با ناراحتي گفت: آقا، اين جوان كيه؟!
🌴با تعجب گفتم: چطور مگه!؟
🌴گفت: من كه وارد شدم، ايشان داشت شنا ميرفت. من با تسبیح، شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت دور تسبيح رفته يعني هفتصدتا شنا! تو رو خدا بيارش بالا الان حالش به هم ميخوره.
🌴وقتی ورزش تمام شد ابراهيم اصلا احساس خستگي نميکرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته!البته ابراهيم اين کارها را براي قوي شدن انجام ميداد.
🌴هميشه ميگفت: براي خدمت به خدا و بندگانش، بايد بدني قوي داشــته باشيم.
🌴مرتب دعا ميکرد كه: خدايا بدنم را براي خدمت كردن به خودت قوي كن.
🌴ابراهيم در همان ايام يك جفت ميل و سنگ بسيار سنگين براي خودش تهيه کرد. حسابي سر زبان ها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتي ديگر جلوي بچه ها چنين کارهائي را انجام نداد!
🌴ميگفت: اين کارها عامل غرور انسان می شه.
🌴ميگفت: مردم به دنبال اين هستند كه چه کسي قوي تر از بقيه است. من اگر جلوي ديگران ورزش هاي سنگين را انجام دهم باعث ضايع شدن رفقايم ميشوم. در واقع خودم را مطرح کرده ام و اين کار اشتباه است.
🌴بعد از آن وقتي مياندار ورزش بود و ميديد که شخصي خسته شده و کم آورده، سريع ورزش را عوض ميکرد.
#مطلب
هم تیپ شهید هادی🌹
🌟مهدی (شهید مدافع حرم و خادم حرم حضرت معصومه(ع) مهدی عباسی (خادم الکریمه)) عاشق شهید ابراهیم هادی بود.
🌟دوماه قبل شهادتش ریش هاشو کوتاه نمیکرد میگفت: میخوام موقع شهادت هم تیپ شهید هادی باشم.
🌟همیشه کتاب سلام برابراهیم را به دوستانش هدیه می داد.
🗣همسر شهید (طاهره سادات حسینی)
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
#مطلب
کشتی گرفتن با نفس🌹
🌴پنج پهلوان از يکي از زورخانه هاي تهران به زور خانه حاج حسن توکل آمدند.
🌴قرار شد بعد از ورزش با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود.
🌴بعد از ورزش کشتي ها شروع شد. چهار مسابقه برگزار شد دو کشتي را بچه هاي ما بردند دو تا هم آنها.
🌴اما در کشتي آخركمي شلوغ کاري شد! آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود.
🌴من دقت کردم و ديدم کشتي بعدي بين ابراهيم و يکي از بچه هاي مهمان اســت.
🌴آنها هم که ابراهيم را خوب ميشناختند مطمئن بودند که ميبازند. براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور!
🌴همه عصباني بودند.
🌴چند لحظه اي نگذشت که ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشت با همه بچه هاي مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت. بعد هم گفت من کشتي نميگيرم!
🌴همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟
🌴كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوستي و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرف ها و كارها ارزش داره!
🌴بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك صلوات پايان کشتي ها را اعلام کرد.
🌴شايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط ابراهيم بود.
🌴وقتي هم ميخواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم ابراهيم پهلوانه!؟
🌴ما همه ساکت بوديم.
🌴حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها، پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد. ابراهيم امروز با نفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد. ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي کينه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز دیدید.
@seedam
#مطلب
تفحص گنج🌹
🌘اوایل سال ۷۲ بود. در گرمای فکه در
گروه تفحص هرچه می گشتیم شهیدی
پیدا نمیکردیم.
🌘تا اینکه آنروزصبح، کسى
که زیارت عاشورا میخواند، توسلى پیدا
کرد به امام رضا(ع).
🌘شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم وکرامات او.
🌘میخواند و همه زار زار گریه مى کردیم.
🌘درمیان مداحى، ازامام رضا طلب کردکه ما را دست خالى برنگرداند..
🌘هنگام غروب بود و تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر
داشتیم ناامید می شدیم که با آخرین بیل ها که درزمین فرو رفت، تکه لباسی توجه ما راجلب کرد.
🌘شهید بود. گنجی که دنبالش
بودیم. بااحترام شهید را ازخاک درآوردیم. شهیدى آرام خفته بخاک.
🌘یکى از جیبهای پیراهن نظامى اش راکه بازکردیم تامدارک شناسایى اش را خارج کنیم، در کمال
ناباورى، یک آینه ی کوچک، که پشت آن تمثال امام رضا نقش بسته بود را دیدیم.
🌘گریه مان درآمد. همه اشک مى ریختند. جالب تر و سوزناک تر ازهمه زمانی بود که از روى کارت شناسایى او فهمیدیم سید رضا نام او است..
🌘شور و حال عجیبى بر بچه ها حکم فرما شد. ذکر صلوات اشک و...
🌘شهید را که به شهرستان ورامین
بردند، بچه هارفتند نزدمادرش تا سرّ این
مسئله را دریابند.
🌘ما بدون این که اطلاعى از این امرداشته باشد، گفت: «پسر من به امام رضا (ع) علاقه و ارادت خاصى داشت».
کتاب تفحص
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@seedammar
#مطلب
از آرزوی ابراهیم تا آرزوی مهدی🌹
💥شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی
آرزو دارم شهید شوم ولی الان نه، بلکه در نبرد با اسرائیل..
💥شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
آرزو دارم اگر می کشم از صهیونیست باشد و اگر به شهادت می رسم به دست صهیونیست ها باشد..
💥سال ۶۱ وقتی ابراهیم توی کانال کمیل شهید شد، محمد مهدی تازه به دنیا اومده بود.
💥ولی آرزوی ابراهیم با اون شهید نشد و سینه به سینه به محمد مهدی رسید.
💥و این مسیر ادامه دارد...