#فرازی_از_وصیت_نامه_شهید
به تو حســادت میکنند، تو مکن!
تو را تڪذیب میکنند، آرام باش!
تو را مےستایند، فریـــــب مخور!
تو را نکوهش میکنند، شِکوه مکن!
مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو! همه مَردُم تو را نیک میخوانند، مسرور مباش! آنگاه از ما خواهی بود.» حـدیثےبود که همیشه در قلب من♥️ وجود داشت از امام پنجـــم
.
خدایـــا!
همیشه خواستم به چیزهایی که از آنها آگاه هستم، عمل کنم ولی در این دنیای فانی به قدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟
خدایا گناههای من را ببخش،
اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتے که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر؛
تا وقتی که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا ڪمڪم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم...
#شهید_بابک_نوری_هریس
b796bbeb1ce296bba76a5710827d1df1148dfd41.mp3
1.58M
🔺 #حضرت_استادغفاری (حفظهالله)
🌟 «شُکـــر» را ظهور دهیم...
✅ اصل شُکرگزاری هنگام امتحانات و ابتلائات است!!
#فایل_صوتی_کوتاه
#معرفی_شهید:
#شهید_مدافع_حرم_محمدحسین مرادی
شهید محمدحسین مرادى
👈در سىام مهرماه سال ۱۳۶۰
در محله #مجیدیه متولد شد.
👈دوران دبستان در مدرسه:
#شهداى_گمنام تحصیل کرد.
محمدحسین پس از استخدام در سپاه در
👈۲۴ سالگی ازدواج کرد.
👈او بیست و هشتم آبانماه سال ۱۳۹۲ در دفاع از حرم حضرت زینب(س) در نبرد با تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.
✔پیکر این شهید بزرگوار در
#گلزار_شهدای_چیذر
تا روز ظهور امام زمان(عج) به امانت گذاشته شده .
➖
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
#معرفی_شهید: #شهید_مدافع_حرم_محمدحسین مرادی شهید محمدحسین مرادى 👈در سىام مهرماه سال ۱۳۶۰ در محله
✔خاطره ای عجیب از شهید محمدحسین مرادی
به نقل از مادر:
سیدرضا حسینی که دایی محمد حسین بود،
👈سال 1366 به #شهادت رسید.
ایشان را در امامزاده #علی اکبر_چیذر دفن کردیم.
سال های بعد که پسرخاله ی محمد حسین فوت کرد،
تابوت او را به امامزاده برده و
اتفاقا کنار قبر دایی اش گذاشته بودند
تا مزارش برای دفن آماده شود.
#محمد_حسین آن روز دست روی تابوت پسرخاله اش گذاشته و گفته بود:
👈 آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است‼!
آن موقع همه این کلام را شنیدند
اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست.
چند سال بعد که محمد حسین در #سوریه به #شهادت رسید،
او را درست در کنار مزار دایی اش،
🔶 یعنی همان جا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند.
🔶برای همه عجیب بود که پسرم از همان زمان می دانست که شهید می شود و حتی دفنش را مشخص کرده بود!
#گلویم_را_ببوس_مادر
🌷کربلای ۴ تموم شده بود و هر روز خبر شهادت عزیزی در شهر می پیچید. نگران پسرانم بودم. زنگ زدم مقر بچه های تخریب. حاج رضا گوشی را برداشت. گفتم: رضا کو رسول؟ گفت: رسول هم هست. صدایش بغض داشت. ادامه داد میایم. هر دو تا با هم میایم.
🌷کم کم خبر شهادت رسول آمد؛ اما جنازه اش نه. رضا هم روی برگشتن به تنهایی را نداشت. دو هفته بعد کربلای ۵ شروع شد. شنیدم رضا با آزاد شدن منطقه کربلای ۴، دنبال رسول است. بالاخره هم جنازه اش را پیدا کرد و هر دو برگشتند شیراز. رسول که دفن شد، مرتب به مزار خالی کنارش اشاره می کرد و می گفت: این هم جای من...
🌷چهلم رسول را که گرفتیم؛ گفت: من می خوام برگردم. دلم راضی نمی شد. شهادت رضا برایم قابل تحمل نبود. گفتم: رضا، تو زن و بچه دارى، خانواده ما هم که دینش رو به انقلاب و اسلام ادا کرد، بمون. نرو. گفت: من باید برم و راه برادرم را ادامه بدم. می دونم تو هم می تونی برای فرزند من مادری کنی و او را بزرگ کنی.
🌷دلم طاقت نداشت. تا ترمینال رفتم. گفت: مادر، از خدا و رسولش خواستم، هر شب هم در نماز شب از خدا می خوام که اگر خواستم شهید بشم، مثل مولام حسین شهید بشم! تنم یخ کرد. گفت: مادر دوست دارم حالا که دارم راهی می شم، تو هم مثل حضرت زینب که گلوی حسین(ع) را بوسید، گلوی من را ببوسی!
🌷....گفتم: اینجا، جلو مردم زشته! با نگاه ملتمسش گفت: مادر این وداع اخره! جلو رفتم و سفیدی گلویش را بوسیدم! در وصیتش هم گفته بود: "آیا می شود که من شیعه حسین بن علی (ع) و علی بن ابیطالب (ع) باشم و با سر از دنیا بروم ؟"
🌷یک روز قبل از شهادتش هم با او مصاحبه می کنند و می گوید: من دوست دارم مثل مولایم حسین شهید شوم، زشت [است] با سر خدمت اقا برسم! روز بعد، ترکش گلویش را برید، تا همان جور که دوست داشت بی سر، خدمت آقا وارد شود و پیکر بی سرش کنار برادرش رسول دفن شود.
راوی:خانم کلاهی مادر شهیدان حاج محمدرضا و رسول ایزدی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت پنجم 🔶 #نوجوانی #سید_مجتبی پسر اول خانواده بود. خدا بعد
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت ششم
🔶 #ورزش
کسی حریفش نميشد! وقتی پا به توپ می شد دیگر هیچ کس نمی توانست توپ را پس بگیرد. همه را دریبل ميکرد. آنقدر خوب و راحت بازی ميکرد که همه تعجب می کردند. موقع بازی توی محل، سر مجتبی دعوا بود! همه می خواستند در تیم مجتبی باشند. با مجتبی بودن یعنی برنده شدن!فوتبال محبوبترین رشته ای بود که مجتبی به آن مسلط شد. همه دوستانش نیز به یاد دارند. قدرت بدنی بالا و دریبلهای ریز مجتبی هرگز از یاد دوستان نخواهد رفت.
رفقایش می گفتند که مجتبی در آینده حتمًا وارد تیم ملی خواهد شد! آنها
در سالهای بعد وقتی بازیهای علی کریمی را در تیم ملی می دیدند خاطره بازیهای سید مجتبی برایشان زنده می شد.
البته علاقه او به ورزش، فقط اختصاص به فوتبال نداشت. سید در والیبال و بسکتبال هم حریف نداشت. اصلًا همه فن حریف بود. به قول یکی از دوستانش
سید مجتبی، یا یک ورزش را یاد نمی گرفت، یا اینکه خیلی خوب پیش می رفت و سنگ تمام می گذاشت؛ مثلًا، چند بار با هم پینگ پنگ بازی کردیم. یک بار هم مجتبی را در مدرسه دیدم که به بازی پینگ پنگ بچه ها خیره شده بود. آنها خیلی خوب بازی می کردند. مجتبی هم می خواست این ورزش را خوب یاد بگیرد. بعد از مدتی دیگر کسی حریف مجتبی نبود! آنچنان به این ورزش مسلط شده بود که گویی کاری غیر از این ندارد.
یکی از جوانان محل، که استاد پینگ پنگ بود، با مجتبی بازی کرد. ابتدا با حالت تمسخر شروع به بازی کرد. سرویس های حرفه ای ميزد تا قدرت خود را به رخ مجتبی بکشد. اما بعد از چند دقیقه دید که عقب افتاده! با اینکه خیلی تلاش کرد اما با اختلاف زیاد بازی را باخت.
در مناطق جنگی هم برنامه ورزشی مجتبی ترک نمی شد. نیروهای گروهانی، که مجتبی فرماندهی آن را بر عهده داشت، در ساعاتی از روز حتمًا مشغول
ورزش می شدند. بیشتر مواقع فوتبال بازی می کردند و فرماندة محبوب آنها
ستاره بازیها بود! در فاو تیم فوتبالي تشکیل داد. با نیروهایش در مسابقات شرکت کرد. کسی حریف تیم سید نبود. همیشه زمانی که تیم او مسابقه داشت بچه های زیادی برای تماشا می آمدند. این کارهای سید باعث روحیه دادن به نیروها شده بود.
رشته های ورزشی که مجتبی در آنها مسلط بود محدود به همین چند رشته
نمی شد. مجتبی در شنا و بعدها در غواصی هم بسیار مسلط بود. او دوره چتربازی را هم سپری کرد.
در ورزشهای رزمی هم مدتی کار کرد. در نوجوانی در کشتی و بوکس مسلط شده بود. اما شرایط انقلاب و جنگ باعث شدکه این رشته ها را ادامه ندهد. آخرین مسئولیت سید نیز در محل کار، مسئولیت امور ورزشی بود.
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾