هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
لبخند که میزنی، دلم میلرزد!
دَر پنجره سقف منزلم میلرزد!
😔😔
توبامن بینواچه کردی ای دوست!؟
تا میشنوم #یمن ، دلم میلرزد!
😪😪
✍هر ۱۰ دقیقه یک کودک در یمن جان میدهد و این است حقوق بشر آمریکایی و غربی، و جنایتهای آل سعود...😣
#یمن_را_دعا_کنیم...
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶 قسمت هشتم 🔶 #کردستان روزهای دوران آموزشی بسیار سخت بود. تعد
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت نهم
🔶 #شوخ_طبعی
سید مجتبی در موقع کار بسیار جدی بود. اما زمانی که پای شوخی به میان می آمد انسان بسیار شوخ طبعی بود. همین جاذبه و دافعه، سید را برای همه دوست داشتنی کرده بود.
شوخی های سید فقط برای خنده نبود، بلکه همه کارهایش هدفمند بود. مادرش ميگفت: »در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم انتظار سیدبودم؛ چشم انتظار لحظه ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم.
ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز کردم.
پشت در پسر عمو سید ، سیدآقا مصطفی بود. دیدم چهره اش درهم و پشت در پسرعموی سید، آقا سید مصطفی ناراحت است! بعد از احوال پرسی گفت: ”زن عمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.“ دل توی دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: ”چی شده!؟“گفت: ”یکی از برادرهای پاسدار آمده و با شما کار دارد.“ برای لحظاتی از خود بی خود شدم. خدایا یعنی چه خبری برایم آورده اند. ترسی عجیب وجودم را فراگرفت. نكند سید مجتبی ...
سید مصطفی به سمت چپ نگاه کرد. به آرامی قدمی به جلو گذاشتم و از منزل خارج شدم تا آن پاسدار را ببینم. در این چند لحظه کوتاه چه فکرها که از سرم نگذشت!
تا صورتم را برگرداندم صدای سلام شنیدم.چهره نورانی پسرم، سید مجتبی، در مقابلم بود.
گفتم: ”مجتبی خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی تو که من را کشتی!“
پسرم را در آغوش گرفتم. بعد درحالیکه می خندیدیم، به داخل خانه رفتیم.
مجتبی رو به من کرد و بعد از معذرت خواهی گفت: ”مادر جان خیلی شما را دوست دارم. اما می دانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر شهادت مرا برای شما بیاورند. می خواستم آماده باشی.در کردستان بر روی ارتفاعات مستقر بودیم. چشمه زلالی در آنجا قرار داشت. بچه ها با کمک یک لوله، آب را به قسمتهای پایین منتقل کرده بودند. آب دائم در جریان بود. بقیه نیروها از سنگرهایشان برای بردن آب به کنار سنگر ما می آمدند. دبه آب را پر ميکردند و می رفتند.
یک روز سید نشسته بود کنار سنگر. یک بسیجی با دبه آب جلو آمد و مشغول پر کردن دبه شد. در حال برگشتن بود که سید گفت: برادر، نشنیدی اسراف حرام است! چرا شیر آب را نبستی!؟
بنده خدا معذرت خواهی کرد. سریع برگشت و گفت: ببخشید، حواسم نبود. بعد دنبال شیر آب گشت. هر چه به اطراف نگاه كرد شير آب نبود! وقتی به مسير لوله نگاه کرد خندید و برگشت!
زمانی که در منطقة فاو دوره آموزش غواصی را می گذراندیم، یکی از کارهای ما این بود که بعد از مدتی شنا کردن، با لباس غواصی به درون یک کشتی، که در دوران جنگ صدمه دیده بود، می رفتیم وآنجا مستقر می شدیم.سید به دلیل آمادگی جسمانی بالایی که داشت، معمولًا جزء اولین نفرات بود. او زودتر از بقیه وارد کشتی می شد. به محض ورود طناب کشتی را باز می کرد!هر کسی که به طناب آویزان بود به حالت بامزهای به درون آب پرتاب می شد. این کار سید موجب شور و نشاط بچه ها می شد. شوخ طبعی های سید باعث می شد که دوره آموزشی با همه سختی هایش برای ما شیرین شود.
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
#وصیت_نامه
🌹🌹شهید #جواد_ناظری:
به هوش باشید که این سرمایه های الهی اسلام که به خاطر وجود مقدس امام زمان(عج) و رهبری امام امت و تلاش مسئولان و خون شهدا و مقاومت دیگر برادران و خواهران به دست ما و شما رسیده، به آسانی از دست ندهیم و این دشمنان از خدا بی خبر از دست ما نربایند. شما ای برادران! برای دنیا و آخرت خود بکوشید تا ذخیره هایی برای لشکر امام زمان(عج) و برای استقرار حکومت اسلامی در سراسر هستی باشید.
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
هدایت شده از هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
❤️ #قرار_عاشقی ❤️
قرائت دعای فرج به نیابت از
شــهید ابــراهیم هــادی🌹
⏰ قرار هرشب
✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید
🇮🇷 @seedammar
#هروز_یک_ایه_از_نور
839) 📖الَّذينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ 📖
💢ترجمه
آنان که برادرانشان را بگفتند و بنشستند: «اگر ما را اطاعت میکردند کشته نمیشدند!» بگو «پس مرگ را از خویشتن دور کنید، اگر راست میگویید!»
سوره آلعمران (3) آیه 168
1397/9/4
17ربیع الاول 1440
Ahd.mp3
2.07M
#دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امام زمانی شو👇👇👇👇
#کانال_خواهم_امد
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
#پیشاپیش_میلاد_پیامبر_اكرم_مبارك
چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش؟
همین که فاطمه داری برای تو کافی ست
☀️تعجیل در #ظهور 3صلوات☀
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
15.21M
زیارت عاشورا
با صدای دلنشین اباذر حوائجی
قرار هروز صبح😊🌹
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
❁﷽❁
💢💢💢
با آمدنت قرار دل ها آمد
محبوبترین نگار دل ها آمد
این نور محمد است و فجر صادق
با عطر دو گل بهار دل ها آمد
💢💢💢
#ولادت_پیامبر_و_امام_صادق #حضرت_رسول_ولادت #امام_صادق_ولادت
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هشتم 🔸 #قهرمان مسابقات
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت نهم
🔸 #پوریای_ولی
مسابقات #قهرمانی باشگاه ها سال ۱۳۵۵بود مقام اول هم به انتخابی کشور میرفت هم جایزه نقدی میگرفت
#ابراهیم در وزن۷۴کیلو حریف نداشت اگر کسی یک بار بازی اش را میدید این حرف را تایید میکرد تمام حریفانش به #ابراهیم نمیرسیدند ماهم مطمئن از اینکه امسال در وزن۷۴کیلو قهرمان داریم
#ابراهیم به فینال رفت حریفش همان سال #قهرمان_مسابقات_ارتشهای_جهان شده بود
قبل از شروع فینال به #ابراهیم گفتم بازی های حریفت رو دیدم خیلی ظعیفه فقط تو رو خدا دقت کن
#ابراهیم روی تشک رفت وبا حریفش دست داد حریفش چیزی به او گفت واو هم به علامت تآیید سرش را تکان داد
نمیدانم چه گفتند اما #ابراهیم خیلی بد بازی رو شروع کرد ومشغول دفاع بود راهنمایی های مربی هم هیچ چیز را عوض نکرد وآخر بازی #ابراهیم با چند اخطار بازی را واگذار کرد وبا اینکه دست حریفش بالا رفت خیلی خوشحال بود
اما من با عصبانیت به #ابراهیم گفتم این چه بازی بود کردی نمیخوای بازی کنی ما رو معطل نکن
#ابراهیم هم آروم گفت اینقدر حرص نخور
از زور عصبانیت به دیوار مشت میزدم
موقع رفتن همان حریفش من رو صدا کرد با اخم گفتم بله؟
واز من سوال کرد شما رفیق #ابراهیم هستید؟
با عصبانیت گفتم فرمایش؟ بی مقدمه گفت عجب رفیق با مرامی دارید من قبل مسابقه به #ابراهیم گفتم شک ندارم من از شما میخورم گفتم هوای من رو داشته باشید برادرم ومادرم وهمسر وبستگانم بازی من رو میبینند
رفیقتون سنگ تموم گذاشت مادرم خیلی خوشحاله تازه ازدواج کردم به جایزه نقدیش خیلی احتیاج داشتم
مانده بودم چه بگویم کمی سکوت کردم و چهره اش را نگاه کردم
آن پسر خدا حافظی کرد ونیم نگاهی به چهره خندان پیرزن انداختم
ویاد تمرینهای سخت #ابراهیم افتادم که چقدر سختی کشیده بود گریه ام گرفت
عجب آدمیه این #ابراهیم
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂