eitaa logo
حسینیه شهدای مدافع حرم
693 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3هزار ویدیو
177 فایل
✅حسینیه شهدای مدافع حرم سمنان ؛ حکیم الهی ۴۷ 🌟 حسینیه همدلی 🌟 💳 شماره کارت جهت کمک های شما : 5859831183683670 انتقاد-پیشنهاد: بصورت مستقیم با ادمین: @rahyan_e_behesht بصورت ناشناس از طریق لینک 👇 https://harfeto.timefriend.net/17177765306935
مشاهده در ایتا
دانلود
حسینیه شهدای مدافع حرم
🌷 مراسم پنجشنبه های شهدایی 🌙 در آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان 🔸وعده ما پنجشنبه ۳۱ فروردین
📸 منتخب تصاویر مراسم ✨ ✅ نماز جماعت مغرب و عشاء ⏰ پنجشنبه ۳۱ فروردین آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان 👤 عکاس : آقای پوررمضان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌟@semnan_hamdeli
📸 منتخب تصاویر مراسم ✨ ✅ ضیافت افطار ⏰ پنجشنبه ۳۱ فروردین آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان 👤 عکاس : آقای پوررمضان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌟@semnan_hamdeli
📸 منتخب تصاویر مراسم ✨ ✅ قرائت زیارت عاشورا و فرازی از دعای وداع با ماه مبارک رمضان 📖 ⏰ پنجشنبه ۳۱ فروردین آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان 👤 عکاس : آقای پوررمضان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌟@semnan_hamdeli
📸 منتخب تصاویر مراسم ✨ ✅ قرائت زیارت عاشورا و فرازی از دعای وداع با ماه مبارک رمضان 📖 ⏰ پنجشنبه ۳۱ فروردین آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان 👤 عکاس : آقای پوررمضان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌟@semnan_hamdeli
📸 منتخب تصاویر مراسم ✨ ✅ اجرای دکلمه ای در وصف شهیدان 🎤 با اجرای نوجوان عزیز امیرحسین آزموده ⏰ پنجشنبه ۳۱ فروردین آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌟@semnan_hamdeli
📸 منتخب تصاویر مراسم ✨ ✅ آشنایی با شهید زین العابدین همتی با اجرای زیبای آقای مقبل ⏰ پنجشنبه ۳۱ فروردین آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌟@semnan_hamdeli
📄 متن اجرای دیشب آقای مقبل : به نام پروردگار روح‌هاي بلند همان روح‌هاي بلندي که در جسمشان نگنجيدند و سر به آسمان‌ کشيدند…   توفيق شد در این پنجشنبه از شهيد زين العابدين همتي صحبت کنيم. نگاه کردم ديدم ايشون در سن ۱۵ سالگي شهيد شده. اولش با خودم گفتم آخه از نوجووني که فقط ۱۵ سال زندگي کرده تا شهادت، چي ميشه گفت؟ اصلا چيزي براي گفتن هست؟ اما وقتي زندگي­نامه و خاطرات و وصيت­نامه ايشون رو مطالعه کردم ديدم زندگيش توي همين ۱۵ سال، به اندازه يه آدم ميان­سال وزن داره. بعضي آدم­ها روح­شون از سن­شون بزرگ­تره، پخته تره. شهيد زين العابدين همتي هم يکي از همين بعضي‌هاست. نوجوون ۱۵ ساله‌اي که روحش، پختگي ۴۰ سالگي رو هم رد کرده بود.  از اين پختگي يه مثال بزنم: زين العابدين تو ده يازده سالگي يه روز  با بچه هاي محل، توي خيابون، عليه رژيم پهلوي شعار مي­دادن که يک پاسبان با کلاه و لباس سورمه اي، باتوم به دست جلوي راهشون سبز مي­شه، يه عده با ديدنش ساکت مي­شن اما زين­العابدين بدون واهمه به شعارش ادامه مي­ده. پاسبان جلو مياد و گوش زين­العابدين رو مي­گيره مي­کشه و ميگه : جمع کنيد بساطتون رو. بعد گوشش رو رها ميکنه و ميگه : بچه تو رو چه به اين حرفا؟ بريد خونتون. زين العابدين که از عصبانيت صورتش سرخ شده بود ميگه : نه! من بچه نيستم، فهميدي؟ اگه زور داري برو زورگوها رو بيرون کن. يه کودک ۱۰ ساله رو تصور کنيد، چطور ميشه که اينقدر محکم در مقابل يک مأمور امنيتي اونم اون زمان مي­ايسته و سرش فرياد ميزنه؟ اين نتيجه تربيت در مکتب سيدالشهداست، نتيجه همون نون حلاله. آخه پدرش حاج محمد چوپاني مي­کرده و مادرش زهرا خانم با کار توي نونوايي­ها زندگي رو ميچرخوندن. مادرش مي­گه من با خون دل بچه­ ها رو بزرگ کردم و روزها رو گدروندم. زين العابدين همتي از همون کودکي اهل مسجد بود و موذن مسجد. امام جماعت بهش لقب بلال مسجد داده بود. دوستاش مي­گن به نماز اول وقت خيلي اهميت مي­داد. سال ۶۰ زين‌العابدين تصميم گرفت به جبهه‌هاي جنگ بره. با اينکه فقط ۱۴ سالش بود و حتي به سن تکليف هم نرسيده بود اما حضور در جبهه و دفاع از خاک و ناموس و وطن رو براي خودش تکليف مي­دونست. مادرش ميگفت هر بهانه­اي که به فکرم مي­رسيد جور کردم که نره ولي او درس و مدرسه رو ول کرد و رفت. هرروز التماس مي­کرد که اجازه بدم بره، اون روزها هردو برادرش جبهه بودند. گفتم بذار لااقل يکي از داداشات بيان، من تنهايي چيکار کنم؟ بايد يکي­تون بالاسرم باشين. زين العابدين چيزي نگفت اما گرفته و ناراحت بود. وقتي مجيد برگشت بلافاصله دوباره درخواست رفتن شروع شد. اين بار گفتم گندم ها مونده فعلا اينا رو ببرين آرد کنين تا بعد. رفتن و زودتر از هميشه با کيسه هاي آرد برگشتن و تمام نقشه هاي من براي نرفتنش نقش بر آب شد... پرسيد: برم؟ اجازه ميدي؟! چي مي‌تونستم بگم. تو چهره قشنگ و پرمهرش، روزهايي رو مي‌ديدم که او و برادر خواهرهاش رو با سختي و زحمت بزرگ کرده بودم. شوهرم چوپان بود و روزگارمون به سختي مي‌گذشت. دوباره گفت: ننه! برم؟ آخه من که عزيزتر از بقيه نيستم. به زور نگهش داشته بودم. مي‌ديدم که داره مثل شمع مي‌سوزه. ۱۳ ساله‌اي بود که قلبش مثل مردهاي ۳۰ ساله براي عمل به وظيفه و اطاعت از فرمان رهبرش مي‌تپيد. فقط تونستم بگم: به سلامت!   بالاخره زين العابدين به آرزوش رسيد. سيزدهم اسفند با سپاه استان در لباس بسيجي به منطقه مريوانِ کردستان رفت. توي ۶ماهي که اونجا بود هرکاري روي زمين مونده بود مي­رفت سراغ همون کار. همونطور که سردار دل­ها حاج قاسم عزيز فرمودند شرط شهيد شدن شهيد بودن است، شهدا توي زندگي­شون شهيد بودند. يعني هر لحظه نگاه مي­کردن که الان تکليف و وظيفه من چيه و دنبال همون مي­رفتن.  اون­ها انگار اقامه نماز رو سرلوحه زندگي­شون قرار داده بودند. وقتي مي­گه حي علي الصلاه، ادامه­ش يه براي چي داره و يه چطوري، براي چي؟ براي فلاح.(حي علي الفلاح) يعني چي فلاح؟ يعني رويش. عرب به کشاورز مي­گه فلاح، چون يک دونه رو توي خاک مي­کاره و پرورشش مي­ده تا به رويش برسه. اقامه به ما مي­گه حي علي الصلاه، حي علي الفلاح يعني به سمت نماز بدو براي اينکه رويش تو اونجاست. فرمود الذين في صلاتهم دائمون. خوشا آنان که دائم در نمازند. چطوري آدم مي­تونه دائم در نماز باشه؟ ادامه اقامه توضيح داده : حي علي خيرالعمل يعني هر لحظه ببين بهترين کار براي تو کدومه؟ يعني الان وظيفه تو چيه؟ اگه فهميدي و بهش رسيدي و انجامش دادي اون وقت ميشه قد قامت الصلاه. يعني نماز اقامه شد. نگفته اقم الصلاه گفته قامت الصلاه يعني اقامه شد تموم شد. شهدا في صلاتهم دائمون بودن، هر لحظه هرجا بودن دنبال خيرالعمل مي­گشتن...
... زين العابدين هم همينطور بود. توي جبهه همه کار مي‌کرد؛ از تک‌تيراندازي تا کارهاي پشت خط، غذا پخش مي­کرد، آب مي­رسوند به رزمنده­ها – معروف شده بود به سقاي رزمنده ها - اگه کسي خسته بود به جاش پست مي­داد. زين العابدين مداحي هم مي­کرد. هرروز وقت نماز تو مسير تا برسه به محل نماز دم مي­گرفت و همه پشت سرش باهاش هم­نوا مي­شدن. مادرش ميگه وقتي از جنايت‌ها و بي‌رحمي‌هاي کومله در کردستان شنيدم، دلم آشوب شد. گفتم خدايا اگر قراره بچم شهيد شه، بشه، اما دست اون از خدا بي‌خبرها نيفته… مدتي بعد برگشت. با خودم گفتم: حتما حالا که جنگ رو از نزديک ديده، ديگه ترسيده و نمي‌ره. با اين خيالات گفتم: خب، ديگه بشين سر درس و مشقت! زين العابدين گفت: الان؟! ننه جان اگه من بشينم سر درس و مشقم، جواب امام حسين رو چي بايد بدم؟ شما جواب حضرت زهرا رو چي مي‌دي؟   زين العابدين بار دوم با عزمي جزم‌تر، دهم اسفند ۱۳۶۱ راهي جبهه شد و اين بار با لشکر هفده علي‌بن‌ابيطالب به منطقه جنوب پاسگاه زيد اعزام شد. حدود 2ماه اونجا مشغول خدمت بود. همرزمش مي­گه روز ۳۱ فروردين ۶۲ مشغول پخش ناهار بين رزمنده ها بود. اون روز ناهار تخم مرغ بود همراه ترشي. اومد تو سنگر ما سهميه بچه هاي سنگرو داد و رفت، بعد از چند دقيقه ديدم دوباره برگشت گفت تخم مرغ اضافه آوردم اگه کسي مي­خواد بهش بدم، گفتم خودت بردار گفت من امروز ناهار نمي­خورم، وقتي رفت ديدم از وسط جاده کنار سنگر داره مي­ره، بهش گفتم چرا از وسط مي­ري؟ بيا کنار. ديدم با انتظار گاهي به آسمون نگاه مي­کنه و جلو مي­ره، يهو با صداي صوت خمپاره ۱۲۰ پريدم توي سنگر و پناه گرفتم. وقتي تموم شد اومدم ديدم زين العابدين شهيد شده. تازه فهميدم وقتي به آسمون نگاه مي­کرد منتظر چي بود؟ تازه فهميدم چرا سهم غذاي اون روزش رو برنداشت. يعني مي­دونست امروز شهيد مي­شه. زين العابدينِ ۱۵ ساله، بلند بلند فکر مي‌کرد تا ديگران هم در پرتو انديشه‌هاش رشد کنند و افق ديدشان رو وسعت بدن. خواهر شهيد که همسر يک جانباز شده بود، مي‌گه: يادمه زين العابدين مي‌گفت: اينايي که تو جبهه دستشون قطع ميشه يا کور مي‌شن، چه کسي حاضره باهاشون ازدواج کنه؟! بالاخره اونا دارن جونشون رو فدا مي‌کنن   بزرگي روح و بلندي افکار اين مرد بزرگ رو در وصيت نامه­ش مي­بينيم : از شما عاجزانه تقاضا دارم که نماز جمعه و شب‌هاي جمعه دعاي کميل را از ياد نبريد. با امام باشيد و پيرو امر الهي‌اش. من به شما توصيه مي‌کنم که اين مرد بزرگ الهي را بشناسيد! با اسلام و انقلاب اسلامي باشيد تا رهبر عزيزمان اين نهضت را به صاحب اصلي‌اش، صحيح و سالم تحويل دهد. نکند لحظه‌اي فرا رسد که يک امر امام، حتي يک امر امام انجام نپذيرد؛ چراکه امر او، امر اسلام است و فرمايش خداوند. پس ياري کنيد او را که پيام ما در همين کمک‌ها و ايثارگري‌ها است. پدر و مادرم! در مرگ من شيون نکنيد؛ زيراکه امام در مرگ پسرش شيون نکرد. من که شهيد شدم، روي قبرم ننويسيد شهيد ناکام؛ چراکه من به حد اعلاي آرزوي خود که همانا جان باختن در راه خدا است، رسيدم. از حسين (علیه‌السلام) گرفته تا حسيني‌هاي زمان ما، از اين راه براي رسيدن به هدف خود استفاده کرده‌اند که جهاد در راه خداوند و مبارزه با ستمگران است. جهاد دري است از در‌هاي بهشت که تنها به روي بندگان ويژه خداوند باز مي‌شود. من اين راه را آگاهانه و عاشقانه براي رسيدن به معبود خويش انتخاب و براي هرگونه ازجان گذشتگي و به خون سرخ خويش غلتيدن، در راه خدا يعني شهادت، حاضر کرده‌ام. پدر و مادرم! اگر جنازه‌ام به دست شما رسيد، مرا در امامزاده اشرف (ع) دفن کنيد و اگر جنازه‌ام به دست شما نرسيد، اصلاً ناراحت نباشيد.   پرکشيدند چه مستانه و رفتند و ما در ميان قفس نفس چه محصور شديم شهدا در همه جا فاتح اصلي بودن عجب اينجاست که ما اين همه مغرور شديم   تعجيل در امر فرج صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷@semnan_hamdeli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا