كهنه پيراهن چو بر سر افكنى در روز حشر
غرقه در خون خدا برپا نمايى محشرى
با چه ذنبى كشته شد مؤوده آل رسول
بود آيا اينچنين، أجرِ چنان پيغمبرى
قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر
جز خدا در حق تو كس را نشايد داورى
شمع جمع آل طه بضعه خير الورى
دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى
آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف
ليلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن كه بنشاندش به جاى خود امام الانبياء
وان كه بُد آمينِ او شرط دعاى مصطفى
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت
منتهاى روح پاك او حريم كبريا
ز آدم و عيسى نبودش كفو و مانندى به دهر
شد در اوصاف كمال او هم تراز مرتضى
در مديحش عقل شد حيران و سرگردان چو ديد
هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى
پا ورم كرد از نماز و دست و بازو از جهاد
سينه او شد سپر در راه حق روز بلا
رفت از دار فنا بشكسته دل آزرده تن
آن كه بُد آزردنش ايذاء ختم الانبياء
گفت حيدر در غروب آفتاب عمر او
تار شد دنيا و روشن شد به تو دار بقاء
دختر خير الورى و همسر فخر بشر
علم مخزون، غيب مكنون در ضميرش مستتَر
ليلة القدر، نزول كل قرآن مبين
مطلع الفجر ظهور منجى دنيا و دين
آسمان يازده خورشيد تابان وجود
روشن از نور جمالش عالم غيب و شهود
شمع جمع اهل بيت و نور چشم مصطفى
مهجه قلبى كه آن دل بود قلب ماسوى
آيه تطهير وصف عصمت كبراى او
هل أتى تفسيرى از دنيا و از عقباى او
تا قيامت شد به او روشن چراغ عقل و دين
منتشر از او به دنيا نسل خير المرسلين
اندر آن روزى كه وا نفسا بگويند انبيا
شيعتى گويان بيايد او به درگاه خدا
مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر
در حديث لوحِ او برنامه اثنى عشر
اشعار شهادت حضرت موسی بن جعفر (ع) - مجید رجبی
آن که در کنج قفس مرگ طلب کرده منم
هم چو شمعی شده از جور و جفا آب تنم
روزها پیش دو چشمم چو شب تاریک است
هم دم و هم نفسی نیست مرا جز رَسَنم
بین زنجیر و غل و کند نیفتد یک دم
ذکر و تسبیح و مناجات و دعا از دهنم
بس که در قعر سجون روز و شبم طی گشته
مانده آثار غل و سلسله روی بدنم
از جفا کاری سندی چه بگویم که کشد
آه جانسوز زبانه ز دل پر محنم
تازیانه زدنش جای خودش حرفی نیست
ناسزا گفتنش افکنده شرر بر چمنم
حاجتم گشت روا و عجلم می آید
دم آخر شده و یاد شه بی کفنم
گرچه گردید تنم از اثر زهر کبود
ولی از سم ستوران بدنم چاک نبود
***مجید رجبی***
اشعار موسی بن جعفر (ع) - سید رضا موید
آن که عالم همه در دست توانایش بود
مرکز دایره غم دل دانایش بود
هفتمین حجت معصوم ز ظلم هارون
چارده سال به زندان ستم جایش بود
دل موسای کلیم از غم این موسی سوخت
که به زندان بلا طور تجلایش بود
معنی قعر سجون باید و ساق المَرضُوض
پرسی از حلقه زنجیر که بر پایش بود
یاد حق هم نفس گوشه تنهایی او
آهِ دل روشنی خلوت شب هایش بود
بس که غم دیدز زندان و زندان بانش
زندگی بخش جهان مرگ تمنایش بود
نه همین زهر جفا بر دلش افروخت شرر
ز شهادت اثری بر همه اعضایش بود
یوسف فاطمه یا رب چه وصیت فرمود
که پس از مرگ همی سلسله بر پایش بود
***سید رضا موید***
خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب!
دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب
در مغرب شانه های ترکان سیاه
بی غسل و کفن به روی یک تخته ی چوب
روح القدسی که بر صلیبت زده اند؟
ای کشته ی زهر، ای شهید مصلوب
این تخته ی پاره چیست! تابوت کجاست؟
در شهر شما مگر شده قحطی چوب؟
بر پیکرتان چقدر گل می ریزند!!
با چشم به خون نشسته نوح و یعقوب
با ضربه ی تازیانه ها روی تنت
شرح غم جانگدازتان شد مکتوب
در سوره ی صبر عمرتان آمده است
یک آیه ی کوتاه ز رنج ایوب
زنجیر به زخم ساق ها چسبیده
زنگار به مغز استخوان کرده رسوب
***وحید قاسمی***
غمت دانم هزاران دسته بوده
تنت موسی بن جعفر خسته بوده
تو را باب الحوائج خواندهاند چون
که عمری در به رویت بسته بوده
همه عمرم به زندانها سپر شد
نگاهم ماند بر ره بی اثر شد
مرا زنجیر و غل از پا نینداخت
ز دشنام عدو عمرم به سر شد
در عزایت شده، فاطمه نوحه گر
بر دل دخترت، رفتنت زد شرر
فدای تو، که زندگی ات پر بلاست
آخر سر، گریه کن تو امام رضاس
یا امام موسی کاظم(ع)
کن روان اشک غم ای شیعه به دامان امروز
تسلیت ده به شهنشاه خراسان امروز
کشته شد موسی بن جعفر ز جفای هارون
زیر زنجیر بلا، گوشه ی زندان امروز
انا مجنون الرقیه س
سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنم
دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا
گاه چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم
آرزویم به جهان دیدن روی پسر است
سوختم ، سوختم از آتش هجران چه کنم
پروانه غریبی
هدایت شده از کانال انامجنون الرقیه علیه السلام
یا امام موسی کاظم(ع)
کن روان اشک غم ای شیعه به دامان امروز
تسلیت ده به شهنشاه خراسان امروز
کشته شد موسی بن جعفر ز جفای هارون
زیر زنجیر بلا، گوشه ی زندان امروز
انا مجنون الرقیه س
کسی که روح الامین است طایر حرمش
هجوم حادثه بر هم زد آشیانش را
به حبس و بند و شهادت اگرچه راضی شد
به جــان خرید بلاهــای شیعیــانش را
امشب رضا ز سوز جگر گریه می کند
مانند سیل ز ابر بصر گریه می کند
تنها پسر نه، دختر چشم انتظار هم
از داغ جانگداز پدر گریه می کند