دیگه هیچوقت جدی نگرفتمش که بخوام براش بجنگم.
این جدی نگرفتنه توی همهی مسائل و تصميمات زندگیم تاثیرات خوبی گذاشت.
خیلی نگاها و رفتارا و برو و بیاها برام معنی دیگهای گرفت.
الان فقط میخوام درمورد شعر حرف بزنم،
نه قسمتهای دیگهی زندگیم.
توی این همه سال و این همه جلسه شعری که من توی مشهد رفتم، کلی آدم شناختم. کلی عقیده دیدم که یا موافق بودم و یا مخالف.
اما من تکلیفم با خودم همیشه مشخص بود.
من برای خودم شعر میگفتم. خیلیا اینطوری بودن و هستن.
برای به جایی رسیدن نبوده واقعا.
برای دست زدن و بهبه و چهچه نبوده واقعا...
الانم توی شعر به جای بالایی نرسیدم.
دنبالشم نبودم.
نه ميگم کمم، نه میگم زیادم.
بر خلاف نظرات خیلی آدما، جایگاه خودمو با جلسهای که توش پا میذارم، تعیین نمیکنم.
من هروقت هرجا دلم خواسته رفتم.
همین آدمی که هستم، همه جا بودم.
هيچوقتم نگفتم شان خودمو با زیاد جلسه رفتن پایین میارم.
اصصلا مطرح نیست این چیزا برام.
صدبار، صدتا شعر تکراریمو ازین جلسه به اون جلسه هم خوندم و برامم مهم نیست بگن ذوق شعر خوندن داره!
یا بگن پز شاعرانه نداره!
مثل شاعر بزرگا رفتار نکردم!!!
دلم خواسته خوندم، نخواسته نخوندم.
من آرزوی بزرگی دارم که برای آدمای دوروبرم انقققدر ریزه که خندهشون میگیره از پوچی من.
اما برای من عزیزه و بزرگ.
من اگه شعری مینویسم و کاری دارم انجام میدم، امیدم فقط به گوش محسن چاوشی رسیدنه.
ترانهای که برای مامانم گفتم رو با غم صداش بشنوم.
شمام میتونین بخندین
همیشه توی گوشم بوده که کتاب اولی که از شاعر چاپ میشه، خیلی سرنوشتسازه براش.
بقیه که مخاطب شعرن، اونو با همون کتاب اول میشناسن.
درگیر این عقیده بودم تا مدتی...
اما واقعا دیدم من نمیخوام منتظر بهتر شدنم بشم.
هی حرص قویتر شدن داشته باشم.
که یه روزی بهترین کتاب و بینقصترین کتاب رو از خودم چاپ کنم.
من به همینی که توی همین لحظه هستم امید دارم.
دنبال بهتر بودن نیستم.
دنبال رقابت نیستم.
من خودمم با چارتا شعر از درون خودم... از غم خودم...
با کلی اختیارات شاعری و سادگی و بی قر و فری...
خب روضه خوندم که بگم مجموعهای که مدتی پیش جمع کرده بودم و برای انتشارات فرستاده بودم،
به لطف خدا تایید شده و کتابم رفت توی نوبت چاپ انشاالله.
کتابی که با شعراش، بوی مامان قشنگمو میده.❤️🕊