eitaa logo
قرارگاه جهادی مردمی وکانون فرهنگی تبلیغی سه شنبه های مهدوی سبزوار
731 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
38 فایل
مهدی و مهدویت(problem solver) قرارگاه جهادی مردمی وکانون فرهنگی تبلیغی سه شنبه های مهدوی سبزوار، جهت ترویج فرهنگ مهدویت وترویج کارخیروجهادی تاروزی که هیچ فقیری برروی کره زمین وجود نداشته باشدتادولت جهانی مهدوی شماره کارت جهت واریزنذورات 5047061026268892
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋•• 📜خلاصه ای از زندگی: سلام‌علیکم بنده‌ طیبه‌ واعظی‌ دهنوی هستم🧕 متولد سال 1337، در یکی از روستاهای اصفهان.من‌ در خانواده ای مذهبی و با وضع مالی نه چندان خوب رشد کردم و به هــــمین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شدم.😊 در سن 7 سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرم آموختم و در سال 1350 با پسر خاله مجاهدم ابراهیم جعفریان ازدواج کردم و این نقطه‌عطفی در زندگی من بود و همین ازدواج بود که مـــــسیر زندگی من را به طور کلی دگرگون ساخت.☺️ من با کمک همسرم به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداختم و چون آقا ابراهیم همان علاقه و صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مــــــــبارز است در وجود من یافت، من را در جریان مبارزات تــشکیلاتی قرار داد و من به عضویت گروه مــــــــهدیون در آمدم.🌼 به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرم از سال 1354 به همراه هــــــمسر و کودک شیرخواره ام به زندگی مخفی روی آوردم.✨ /🌹
🦋°° روز سی ام فروردین 1356، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به همسرم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. طبق قرار قبلی که من و ابراهیم داشتیم اگر ابراهیم دیر به‌خانه می آمد،من‌باید اسناد و مدارک را می سوزاندم و خانه را ترک می کردم. و من آنروز همین کار را انجام دادم، غافل از آنکه خانه زیر نظر است.😔 صبح بر سر قرار با برادرم مرتضی رفتم، غافل از آنکه مأموران در پی من هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را گفتم و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی شد.😢 سپس به خانه باز گشتم تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کـــنم غافل از اینکه ساواک منتظر من است. پس از اتمام فشنگ هایم به هـــــمراه فرزند شیرخوارم مـهدی دستگیر شدم. وقتی ساواک من را دستگیر و به‌دست هایم دستبند زد تنها نگرانی ام برای حـــــــجابم بود و به آنهایی که مرا دستیگر کرده بودند گفتم: مرا بکشید ولی چادرم را برندارید.🥺 من، ابراهیم و پــــــسرمان محمدمهدی را پس از چند روز شکنجه از تبریز به کـــــمیته تـهران مــــــــــنتقل کردند و یـک مـاه تـــــــمام مـــا را زیر‌ سخت ترین شکنجه ها قرار دادند و سرانجام در سوم خرداد56 زیر شکنجه به تنها آرزویم، یعنی شـــــ🌷ـــــــهادت رسیدم. /🌹
🪴🙂 آقــاابراهیـم‌مــےگفت: هـروقت‌نـمره‌مـا،پیـش‌خــدابیست‌شـد، آن‌مـوقـع‌شھیدخـواهیم‌شـد🌿! 🥀🍃 🌱
‹🕊› - پروازكه‌حتماپرنمیخواهدبایددلت‌هوای‌؛ کوی‌مردان‌کند . . 💣 ⃟‌🇮🇷¦↬ ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌