ستاد امربه معروف شهرستان بابلسر
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت25 فائزه مثلا خواست بحث رو عوض کنه.... - بچه ها 3 روز بیشت
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت26
از خیابون موسیوند تجریش که خونمونه تا پارک قیطریه 3 کیلومتری فاصله هست.
گاهی واسه پیاده روی میرم اونجا تا هوایی تازه کنم.
با الناز و فائزه هماهنگ کردم تا شب آخری دور هم باشیم
خیر سرمون مثلا فردا آزمون داریم!
نیم ساعتی طول کشید تا لباسم رو انتخاب کنم.
یه رژ و مداد کشیدم و زیاد خودم رو معطل نکردم و از خونه زدم بیرون.
پیاده روی توی هوای آزاد هم صفایی داره.
نمیدونم چرا اینقدر عاشق هوای پاک هستم
امشب قرار بود با الناز و فائزه خودش بگذرونیم.
اوضاع مالی اون دوتا زیاد تعریفی نبود و طبق معمول با اصرار خودم قرار بود شام مهمون من باشن.
توی مسیر چند تا غذای لاکچری از یه رستوران خاص سفارش دادم.
از ویزیتورش خواستم که یکی دو ساعت دیگه غذاها رو برامون بفرسته پارک.
اینطوری بیشتر خوش میگذشت، آب و هواشم از رستوران بهتره.
یکی دو پرس اضافه هم سفارش داده بودم تا برگشتنا به کسایی که توی راه میبینم و میدونم به عمرشون اینطور غذاها رو هم نمیبینن بدم.
بحث خوب و بد بودن من نیست!
این ها جزء انسانیته دیگه...
شما هم جای من بودین حتما همین کار رو میکردین.
اصلا اینطوری غذا به جون آدم بهتر میشینه.
یه سری هله هوله هم خریدم و خودم رو به پارک رسوندم..
چه قدر فضای سبز به آدم نشاط میده.
اون شب توی پارک نزدیک آب نما، کنار درخت نشسته بودیم
هم صدای شر شر آب... هم جلوه سبز درخت ها.. همشون عالی بودن.
نسیم ملایم برگ های جدا شده از درختا رو جارو میکرد.
تازه شاممون تموم شده بود.
اینکه غذا چی بود و چیا خوردیم عمدا نگفتم که هوس نکنید.
الناز سرش توی گوشی بود و تخمه میشکست و به کمک باد پارک رو کثیف میکرد،
من و فائزه هم بستنی میخوردیم و در مورد مسابقه فردا حرف میزدیم.
نمیدونم چرا هر چی سنگه واسه پای لنگه.
اون شب هم مثل همیشه پارک خلوت نبود
و از شانس افتضاح ما پسرای علاف و روانی هم زیاد بودن!
توی حال و هوای خودمون بودیم ولی بی توجه به اطراف هم نبودیم.
یه پسر با موهای وِز، شلوار لی طرح پاره و یه تیشرت آبی مدام اطرافمون پرسه میزد..
شش بار زمینای اطرافمون رو متر کرد و رفت و اومد و نمیدونم چیو آنالیز میکرد،
خوب که دوراش رو زد و مطالعات میدانیش تموم شد اومد سمتمون..
حالا هیچکی نه... من!
شانس رو میبینید!
گیر داده بود که مخم رو بزنه!
منی که متنفر از دوستی های بی سر و ته ام.
آخ که چه قدر روی اعصاب بود!
حالم به هم میخوره از این مدل دوستی ها!
حوصله گفتن اراجیفش رو ندارم.
حیف دخترایی که گول این پسرای کثیف و هوس باز رو بخورن!
واقعا دخترا رو چی فرض کردن؟!
جالبه همشونم یه چیز میگن:
من با بقیه فرق دارم،
تو رو واسه ازدواج میخوام
و از این مزخرفات!
آخه یکی نیست بگه اصلا تو چه جوری
با یه بار دیدن من و جد و آبادمو شناختی،
به روحیاتم پی بردی، سریع عاشقم شدی
و قصد ازدواج هم داری! اونم توی پارک!
اصلا بر فرض هم که راست بگی و در یک نگاه عاشق شدی!
مگه من دختر ولگردم که توی پارک ازم خواستگاری میکنی!
علف هرز که نیستم!
کس و کار دارم!
ضایع تر اینکه پسره رو تا حالا با دخترای زیادی دیده بودم!
کاش میشد یه موقعیتی پیش میومد دهن اینجور پسرا رو آسفالت میکردم!
قبل اینکه کسی واسه هدایتمون از راه برسه جمع کردیم و رفتیم.
پسره هم دید محلش نذاشتیم و تیرش به سنگ خورده رفت که عاشق یکی دیگه بشه!
متوجهین؟ یکی دیگه!
عذرخواهی میکنم از کلمه عشق!
نباید هوس رو عشق نامید.
حدود ساعتای 11 اینا خونه رسیدم.
لباسامو عوض کردم و زودتر خوابیدم تا واسه آزمون فردا خسته نباشم.
✍ مجتبی مختاری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
امروز شنبه متعلق است به
پیامبر گرامی اسلام
#حضرت_محمد_مصطفی
(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم)
و برابر است با :
🗓 24 تیر 1402ه.ش
🗓 26 ذی الحجه 1444ه.ق
🗓 15 جولای 2023 میلادی
🌼 ذڪر روز 🌼
#یا_رب_العالمین
ای پروردگار جهانیان
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
و
#مقام_معظم_رهبری
و
هدیه به روح #امام_راحل
#و_شهدا صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 /ببینید
امام خامنه ای:
☑️ بزرگترین معروف ها و منکرها
#سخن_معروف
#بزرگترین_معروفها
#آموزش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
-امام حسین علیه السلام:
«أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِيعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع »
همانا من از روى سبكسرى و گردنكشى، و نيز براى ايجاد فساد و ستمگرى دست به اين قيام نزدم، بلكه براى اصلاح اوضاع امّت جدّم قيام كردم، و مىخواهم «امر به معروف» و «نهى از منكر» كنم، و به روش جدّم و پدرم على بن ابى طالب علیه السلام عمل كنم.
(بحارالانوار جلد٤٤ صفحه ٣٢٩)
#حدیث
#امر_به_معروف_نهی_از_منکر
___________
📌به ما بپیوندید
🆔 @setadeabm_bbs
ستاد امربه معروف شهرستان بابلسر
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت26 از خیابون موسیوند تجریش که خونمونه تا پارک قیطریه 3 کیل
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت27
بالاخره روز مسابقه فرا رسید.
طبق معمول ساعت شش صبح با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم.
چشمام که اصلا انگار نه انگار صبح شده!
دستم رو دراز کردم و ساعت رو خاموش کردم.
اصلا نفهمیدم دیشب کی خوابم برد!
مثل چسب به تشک چسبیده بودم.
البته نه از این چسبایی که هنوز نچسبیده کنده میشه..
از اون خوباش...
همون هایی که وقتی به دستت میچسبه بیچاره ای!
لامصب با صدتا سیم و اسکاج و تیزی میزی هم کنده نمیشه!
فقط باید از پوستت دل بکنی تا بتونی با چسبه خداحافظی کنی!
یاد صحبت های مامانم افتادم...
دیشب بعد اینکه از پارک اومدم دیدم مامیم چه آشی برام پخته!
کاملا جا افتاده! قشنگ یه وجب روغن رو داشت!
جاتون خالی!
آخر شبی مامانم کلیک کرده بود رو من!
اونم نه یه کلیک معمولی!
بدجور و عمیق!
- تو از خودت نمیفهمی منم نباید از خودم بفهمم؟!
بسه دیگه هر چی به تماشای دست دست کردنات نشستم...
وقتی تو پا پس میکشی، من خودم باید دست به کار بشم.
نمیدونم چی شده بود که یهو ورق برگشته بود!
اصلا نمیخواست از دوتاکفش استفاده کنه.
اصرار که هر دو پاش رو توی یه کفش جا بده!
میگفت میخواد دوباره خواستگار راه بده!
و البته منم بی خود کردم که نه بیارم!
هیچی دیگه... حالا خر بیار و باقالی بار کن!
هیچ استدلال و بهونه ای هم روش اثر نداشت!
حتی ناز کردن های دخترونه هم کاراییش رو از دست داده بود!
تنها کاری که توی اون لحظه از دستم بر اومد گندی بود که زدم!
پیشنهاد یه معامله!
معامله ای که بوی حماقت میداد.
چون ریسکش خیلی زیاد بود.
یه معامله بین من و مامان!
نمیدونم...
یه لحظه جو گیر شدم
شاید هم داشتم فرصت میخریدم..
و این شد که از دهنم پرید و قضیه خواستگار راه دادن ها رو به مسابقه گره زدم.
مامانم کم و بیش از مسابقه و شرائطش خبر داشت..
یعنی خودم قبلا بهش گفته بودم!
اون شب قرار گذاشتیم که اگر من در آزمون برنده شدم دیگه مامانم کاری به کارم نداشته باشه.
دیگه بدون اجازه خودم هیچ خواستگاری حق نداره پاش رو توی خونه بذاره!
دیگه آزاد آزادم!
اگر هم برنده نشدم که بیچاره ام!
چون دیگه حق ندارم فک بزنم
دیگه نباید هیچ غری بزنم
و مثل یه دختر خوب فقط باید بگم چشم!
تنها خوبی که دلم رو بهش خوش کرده بودم این بود..
علی الحساب تا پایان رقابت ها از پذیرش هر گونه خواستگار معذوریم!
✍ مجتبی مختاری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc