eitaa logo
ستاد امربه‌ معروف‌ شهرستان‌ بابلسر
354 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
38 فایل
💎 ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان بابلسر 🌱 احیای واجب فراموش شده 💥 مطالبه گری و گره گشایی 💥 دریافت گزارشات و مستندات مردمی 💥 پیگیری تخلفات ادارات و اصناف تا حصول نتیجه قانونی 🆔 @amrbemaruf_bbs 01135332465 ‏‪‏ ☎ 📲 09927304406
مشاهده در ایتا
دانلود
ستاد امربه‌ معروف‌ شهرستان‌ بابلسر
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 60 👇 حدود ساعت 8 شب بود که رسیدیم تجریش. عجب چه
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 61👇 چه قدر این صدا بهم آرامش میداد. دلم همچین نوایی رو نیاز داشت.. نوحه خون با صوت زیبا زمزمه میکرد.. مردم هم با گریه عشق بازی میکردن... منی که زندگیم شده با تو عجین نگاهی بکن منو سپه سالار دین دارم صدات میزنم پای حرفام بشین خبر داری ازم که بدخوردم زمین یه کاری بکن برام مه نیزه نشین گرفتار اومدم یله ام البنین با تسبیح تربت 133 بار اسمتو با گریه بردم گره گشایی کردی همیشه تا اسمی از رقیه بردم توی اون تاریکی چراغ های سبز رنگی اشارشون به کتیبه روی دیوار بود... اسم یا ابالفضل من رو به خاطرات شیرین کودکیم میبرد. قطره مرواریدی جا روی صورتم خوش کرد. نوحه خون همچنان میخوند دخیل ذکر یا کاشفم اسیر این ندای هاتفم دم مسیحایی داری به قدرت دستت واقفم ای کلید حاجات السلام. ای عموی سادات السلام. نگاهم رو از کتیبه ها گرفتم مرواریدها رو از گونه هام کنار زدم. تازه متوجه حضور زهرا کنار خودم شدم.. از کی کنارم نشسته نمیدونم. نگاهش کردم...مهربون نگاهم کرد. دوست داشتم بغل کنمش و کلی گریه کنم ولی اینجا جاش نبود. کیف پول رو توی دستم گذاشت - خوشبحالت هانیه... به حال خوشت حسودیم شد. سرم رو زیر انداختم.. نور صفحه گوشیم توجهم رو به خودش جلب کرد. هفت تماس بی پاسخ! دخلم اومده! اصلا از بابا فراموشم شده بود! فوری کیف دستیم رو برداشتم و آماده رفتن شدم. زهرا که دید دارم میرم تا دم در بدرقم کرد و 2 تا غذا دستم داد... - تبرکی هیئت هست. - ممنون از محبتت. خداحافظی کردم و با عجله پله ها رو دوتا یکی کردم اومدم بیرون. به سمت ماشین رفتم. بخار همه ماشین رو گرفته بود! فکر کنم بابام آمپر چسبونده بود! - معلوم هست کجایی؟ - ببخشید بابا. پیش اومد. - چی پیش اومد؟ یکساعته رفتی! خبر هم که بی خبر! - چرا پس گوشیت رو جواب نمیدادی! - واقعا شرمندم.. سر و صدا زیاد بود اصلا متوجه نشدم. - گرفتی دیگه؟ - آره تبرکی هیئته... بابا طوری نگاه میکرد انگار خل و چل دیده! تازه متوجه سوتیم شدم! با نیش باز گفتم: - آها کیفو میگید ؟ آره گرفتم. میتونیم بریم. چشمکی زدم و گفتم : خوش شانس بودیم! نگاه بابا همچنان نگاه عاقل اندر سفیه بود! - همش بود دیگه؟ من عاشق رو باش! اینقدر توی حس و حال رفتم کلا یادم رفته بود! - الان میبینم.. بابا سری تکون داد... - خسته نباشی دلاور! کیفو از طرف گرفتی توش رو یه نگاه ننداختی؟! ✍️ مجتبی مختاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔 @setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂 امروز متعلق است به وجود نازنین امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها و برابراست با؛ 🗓 29 مرداد 1402ه.ش 🗓 3 صفر 1445 ه.ق 🗓 20 آگوست 2023 میلادی 🥀 ذڪر روز 🥀 ای صاحب جلال و بزرگواری جهت سلامتی و و هدیه به روح صلوات https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
✨﷽✨؛ 💠مقام معظم رهبری (حفظه الله تعالی): همه مسئولان کشور موظفند کار جهادی و شبانه‌روزی کنند و خستگی نشناسند. وظیفه امروز ما، کمک کردن به مردم به خصوص به طبقات ضعیف است. 🔖بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با فرماندهان سپاه پاسداران ۱۴۰۲/۵/۲۶ 📌 ما را دنبال کنید؛ @setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
🔷 وظیفه مسافر مردّد در اقامت ده روز 🔷 سوال: مسافری که در جایی اقامت کرده و نمی داند ده روز می‌ماند یا خیر، وظیفه اش نسبت به نماز و روزه چیست؟ 🔷 پاسخ: 👇 نماز او شکسته است و روزه اش صحیح نیست، مگر اینکه سی روز به حالت تردید در یک جا اقامت نماید که در این صورت از روز سی و یکم ـ تا زمانی که در آنجا حضور دارد ـ نمازش تمام و روزه اش صحیح است هر چند قصد اقامت ده روز نداشته باشد. 〰️🔹〰️🔹〰️🔹〰️ 🔷 سایت آیت الله خامنه ای/ کانال فقه و احکام 📎 📎 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔@setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاد امربه‌ معروف‌ شهرستان‌ بابلسر
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 61👇 چه قدر این صدا بهم آرامش میداد. دلم همچین
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 62 👇 گوشه رینگ گیر افتاده بودم. حق با بابا بود. باید زودتر میدیدم. ولی خب هانیه تسلیم بشو نیست! همینطور که داخل کیف رو نگاه میکردم، گفتم: - نگران نباش باباجون. طرف آدم درستی بود. و باز هم نگاه های پدرانه...! - آدم شناس شدی هانیه! همه چی رو 2 بار چک کردم! - بفرمائید همش هست. بالاخره نفس عمیق به ریه های بابا رسید. منم بدجوری امروز استرسی شده بودم. بابا تلفنی به کلانتری خبر داد که کیف پیدا شده. ولی خب بازم گفتن فردا حضوری باس بره اونجا گزارش پر کنه، امضا کنه و از اینجور کارا. تا خونه فاصله زیادی نبود. خیالمون که واسه چک ها راحت شد، راه افتادیم. بابا رو کرد به من... - نگفتی؟ شونه ای بالا انداختم و گفتم: - متوجه نشدم.. چیو؟ سوالی پرسیدید؟ - نگفتی چرا اینقدر دیر اومدی؟ تازه دوهزاریم جا افتاد! - هااا... ؟ هیچی... ابروهای بابا بالا رفت... - جواب چرا که هیچی نیست! مخم امروز به تعطیلات رفته بود! سعی کردم درستش کنم بدتر شد! - چیزه... هیچی هیچی که نه. راستش رفتم تو که کیف رو بگیرم دیدم جلسه دارن مجبور شدم یه کم نشستم. - جلسه بود نشستی؟ نمیفهمم! شما هم دعوت بودی؟ با یه لبخند به صورت بابا نگاه کردم و با سکوت دوباره نگاهم رو به خیابون دادم.. معلوم بود بابا هنوز واسه معطل شدنش کلافه هست... - ما اینجا زیر پامون علف سبز شد، خانم جلسه تشریف بردن. بفرمائید اونوقت چه جلسه ای بود؟ سران قوا یا پنج به علاوه یک؟ اینطوری فایده نداشت... فرمون ماشین که دستم بود... باید فرمون بحث رو هم دست میگرفتم. از مهره ماری که هر دختری پیش باباش داره استفاده کردم. هر چه مظلومیت و معصومیت بود توی چشام ریختم... دست بابا رو توی دستم گرفت. با لحن معصومانه صداش زدم.. - بابایی... ببشخید. اشتباه کردم. ناراحت نباشید دیگه. معذرت میخوام.. دیگه تکرار نمیشه. قول میدم... این بار بابا سکوت کرده بود.. ادامه دادم... - راستش نمیخواستم دیر بیام. پیش اومد. کاملا اتفاقی.. رفتم تو دیدم مجلس روضه دارن.. زهرا گفت بشین تا برم کیفت رو بیارم. یه کم یاد قدیما افتادم و حواسم پرت شد بازم معذرت میخوام که معطلتون کردم. بابا سری تکون داد که یعنی خب حالا. بخشیدمت دفعه بعد تکرار نشه زدم روی ترمز و بابا رو بغل کردم. خنده روی صورت بابا نقش بست.. بابا دستش رو روی صندلی من گذشت و به سمت من چرخید و پرسید.. - چیزی بهت نگفتن؟ چرا امشب هر چی بابا میپرسه من مثل خل و چل ها فقط نگاه میکنم و متوجه نمیشم! یعنی چی که چیزی بهت نگفتن! گفت بشین تا کیف رو بیارم دیگه. همین. متعجب پرسیدم.. - نه چه طور؟ چیزی باید میگفتن؟ نباید چیزی میگفتن؟! از نگاه بابا تازه متوجه ضایع بودن ریخت و قیافم شدم! شلوار چسب کوتاه، مانتو جلوباز، موهای بیرون ریخته، آرایش! انصافا مناسب هیئت نبود! ماشین رو توی حیاط پارک کردم سری تکون دادم و گفتم - نه چیزی که نگفتن. یعنی شایدم پیش نیومد که نگفتن. نمیدونم... اصلا همه جا تاریک بود. منم که تا آخرش نموندم و زود اومدم دیگه. بابا از اون نگاه هاش کرد و گفت: - معنی زود اومدنم فهمیدیم. تو هم مثل مامانت اهل زود اومدنی! خندیدیم و به سمت خونه رفتیم.. ✍️ مجتبی مختاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔 @setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 امروز دوشنبه متعلق است به وجود نازنین علیه السلام و علیه السلام و برابراست با؛ 🗓 30 مرداد 1402ه.ش 🗓 4 صفر 1445 ه.ق 🗓 21 آگوست 2023 میلادی 🥀 ذڪر روز 🥀 ای برآورنده ی حاجت ها جهت سلامتی و و هدیه به روح صلوات https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
✨﷽✨ ✍️ امیرالمومنین (ع) میفرمایند: " وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ " "تمام کارهای نیک و حتی جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهی از منکر، چون دمیدنیست به دریایی پرموج پهناور" 📌به ما بپیوندید 🆔@setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
40.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔍تجسس در کار فرزندان ⁉️آیا والدین حق کنترل و تجسس موبایل، رایانه و دیگر وسایل شخصی فرزندان خود را دارند؟🤨 🔻در چه صورت خانواده ها مجاز به چنین کاری هستند؟🧐 ✅ پیشنهاد دانلود 👌 💠 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔@setadeabm_bbs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا