ستاد امربه معروف شهرستان بابلسر
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 62 👇 گوشه رینگ گیر افتاده بودم. حق با بابا بود.
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 63👇
صدای قار و قور شکمم بلند شده بود...
حس اینکه تا سر یخچال برم رو نداشتم.
هر طوری بود بدن همیشه سبک اما سنگین امشبم رو تا آشپزخونه همراه خودم آوردم.
مامی نبود ولی دستپخت کوکب خانم روی گاز صدام میزد.
روغن زرد که با برنج ایرانی ترکیب بشه عطر و طعمش رو محشر میکنه.
از خجالت شکمم در اومدم و به اتاقم رفتم و روی تخت ولو شدم..
صدای بلند خوابم میاد خوابم میاد چشمام نمیذاشت که بخوابم.
البته دلیل اصلی نخوابیدنم خبری بود که منتظرش بودم.
یه ضرب المثل آلمانی هست که میگه موفقیت نصیب افراد خواب آلوده نمیشه!
جنگی بین چشم هام و دل نگرونم راه افتاده بود..
قرار بود امشب نتایج دور دوم آزمون رو اعلام کنن.
گوشی به دست توی رختخواب غلت میزدم.
مدام ساعت رو چک میکردم و توی سایت وزارت علوم پرسه میزدم.
ساعت هم که انگار نون نخورده تا ثانیه هاش رو هل بده!
بالاخره عقربه های چاق و لاغر ساعت بعد یه مسیر طولانی به عدد 12 رسیدن ..
از قبل توی سایت منتظر بودم و بی معطلی صفحه سایت رو Refresh کردم.
تازه نبض و قلبم یادشون افتاده بود که در بدن وظیفه ای به نام تپیدن هم دارن!
خوشبختانه راس ساعت اطلاعیه نتایج دور دوم آزمون در سایت وزارت علوم بارگزاری شده بود.
واقعا آزمون سختی بود. یاد دسته گل هایی که تقدیم این ملت کردید بیفتید متوجه عرض میشید.
نفهمیدم کی اطلاعیه رو بازش کردم..
4 چشمی بهش خیره شده بودم
یه لیست از اسامی با یه سری توضیحات...
کاش فائزه و الناز هم اینجا بودن تا وقتی اسمم رو دیدم از ذوق موهاشون رو میکشیدم!
حتما یه روزی اون نیشگون سبک انبر قفلی الناز رو جبران میکنم..
دوست داشتم سریع برم سراغ اسمم و جیغ بزنم.
باید داد و هوار راه مینداختم و خونه رو میذاشتم روی سرم!
فقط کافی بود یکی از این 14 اسم، اسم من باشه.
چشمام رو برای لحظاتی بستم!
مرضم گرفته بودم هیجانش رو بیشتر کنم!
کنترل احساسات هم سخته ها.
ولی حال میده گاهی آدم به خودش نه بگه!
تونستید این تمرین رو انجام بدید.
یه روزی به دردتون میخوره.
چشمام رو باز کردم.
یه نفس عمیق...
دونه دونه از اول شروع کردم به خوندن لیست.
سعی کردم چشمام خط های بعدی رو نبینه..
دل تو دلم نبود ولی شمرده شمرده اسامی رو میخوندم.
به ته لیست رسیدم..
فکر کنم اسمی رو از قلم انداختم
دوباره از اول تا آخر لیس رو نگاه کردم...
البته این بار با سرعت و اضطراب بیشتر!
چشام به صفحه مانیتور خیره شده بود!
پلک هام از بهم خوردن امتناع میکرد..
به دستور قلب عرق سردی روی پیشونیم در حال پیاده روی بود.
اون از روزم که با کلی استرس و بدبختی گذشت. اینم از شبم که ..!
حیف حسی که گرفته بودم....
اسامی برنده ها بود ولی اسم من نبود!
✍️ مجتبی مختاری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂
امروز سه شنبه متعلق است به وجود نازنین #امام_سجاد علیه السلام، #امام_محمدباقر علیه السلام و #امام_جعفرصادق علیه السلام
و برابر است با؛
🗓 31 مرداد 1402ه.ش
🗓 5 صفر 1444ه.ق
🗓 22 آگوست 2023 میلادی
🥀 ذڪر روز 🥀
#یا_ارحم_الراحمین
ای مهربانترین مهربانان
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
و
#مقام_معظم_رهبری
و
هدیه به روح #امام_راحل
#و_شهدا صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
💠 حدیث روز 💠
💎 هدف از امر به معروف
🔻حضرت زهرا سلام الله علیها:
فَرَضَ اللّهُ ... الأمرَ بِالمَعُروفِ مَصلَحَةً لِلعامَّةِ
❇️ خداوند #امربهمعروف را برای اصلاح مردم قرار داد.
📚 بحارالأنوار: ج ۶، ص ۱۰۷
#حدیث
#امر_به_معروف_نهی_از_منکر
📌به ما بپیوندید
🆔@setadeabm_bbs
36.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید| استدلال در بی حجابی❗️
⭕️ حکومت هم وظایفی دارد...
🎙استاد رحیم پور ازغدی
#فرهنگ_عمومی
#انتخابات #مطالبه_گری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
ستاد امربه معروف شهرستان بابلسر
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 63👇 صدای قار و قور شکمم بلند شده بود... حس اینک
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 64👇
من و زانوی غم... 2 تایی با هم.... کنج اتاق..
یک هوای بارونی کم داشتیم..
کاش اینطور نمیشد.
آه و ناله و فغان و اشک و زاری و ناراحتی و عصبانیت و افسردگی
و غم و غصه و حسرت و پشیمونی هم دیگه فایده نداشت.
(تونستید یک نفس بخونید؟)
خوش به حال برنده ها..
پکر و افسرده گوشه تخت نشسته بودم
وااای اگر فائزه بفهمه که اون قبول شده ولی من پر ادعا نه!
کاش لااقل کمتر براش کُری میخوندم!
حتما تا آخر عمرش توی گوشم پز همین یه مورد رو میده!
بیچارم میکنه بیییچاره!
چرا اینطوری شد آخه!
دیگران شاااااااانس دارن منم شانس!
واااای.... ! حالا همه این ها فدای سرم!
مامانم رو بگو چه کارش کنم؟!
یعنی بدبخت شدم اساسی!
از فردا باید تن به خواستگاری اجباری بدم.
اگر با مامانم این شرط بیخود رو نمیکردم شاید بعدها بهونه بهتری پیدا میشد!
ولی الان.... خودم دستی دستی خودم رو بیچاره کردم!
طبق قرارمون اگر همه مراحل رو برنده میشدم من ملکه خونه میشدم!
اونوقت خواستگار بی خواستگار. مگر با اجازه خودم.
اما از بخت بلندم برنده نشدم!
و این یعنی جیک زدن تا آخر عمر ممنوع!
جرئتم ندارم دیگه لب تر کنم!
دهن باز کنم بی تردید گردنم رو با گیوتین از دست خواهم داد.
هانیه خانم! با دوران خوشی و راحتی خداحافظی کن!
حرف زدی حالا باید تاوانش رو پس بدی!
دیگه مامان امپراطور خونه هست!
هر وقت هر خواستگاری که دلش خواست راه میده حق دم زدن و غرغر کردن هم نداری!
نه اینکه مامانم بگه با کی ازدواج کن با کی ازدواج نکن ها، نه!
خوشبختانه توی این یه مورد همچنان صاحب اختیارم!
ولی واسه خواستگار راه دادن یا ندادن دیگه حرفم برو نداره.
کاش کیفم پیدا نمیشد ولی اسمم توی لیست میبود.... کاش!
یه صحنه جوگیر شدم...! ببخشید.
من غلط بکنم برنده بشم ولی کیف به اون مهمیم پیدا نشه.
توی فکر بدبختی های خودم بودم که متوجه صدایی شدم...
صدا از سمت پنجره بود...
یکی از توی کوچه داشت یه ریز به شیشه میکوبید
شیشه پنجره اتاق من!
یعنی کیه این موقع شب!
مگه در گاراژه که اینطور میزنه!
دست بردار هم نبود!
حالا مگه خونه در نداره؟
الانا بود که شیشه خرد و خمیر بشه!
صبر کن ببینم!
اتاق من که طبقه بالاست!
کی چه جوری داره به شیشه میزنه!
اونم پشت سر هم و بدون مکث
✍️ مجتبی مختاری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc