@Maddahionlin1_12797417708.mp3
زمان:
حجم:
3.09M
ذکر تموم هفتم ،
چرا حرم نرفتم😭😭۔
💔به همه گفتم مسافرم
#نماهنگ_آه_فراق
@setadeabm_bbs
💠 خمس ماشین ثبت نامی
💬سوال: پولی که به عنوان خرید ماشین به نمایندگی پرداخت شده و بعد از سال خمسی تحویل داده می شود، خمس دارد؟
✅ جواب:
🔹 #مقام_معظم_رهبری: اگر ماشین مورد نیاز شخصی شما است و پول پرداخت شده بابت خرید بوده نه مشارکت در تولید و مبلغ پرداخت شده در اثنای سال خمسی بوده خمس ندارد.
🔹 آیت الله #مکارم: اگر به عنوان پیش خرید به حساب ریخته شود و برای استفاده شخصی (نه کسب درآمد) ثبت نام نموده اید و به آن نیاز دارید، مبلغ واریز شده مشمول خمس نیست ولى چنانچه به صورت ودیعه باشد، خمس دارد.
🔹 آیت الله #سیستانی: اگر معامله انجام گرفته باشد و مالک ماشین در ذمه شرکت باشید به همان قیمت ماشین با این اوصاف خمس تعلق می گیرد.
📚 پینوشت:
[1]. استفتاء از پایگاه اینترنتی آیت الله خامنه ای، کد استفتاء: 542114.
[2]. استفتاء از پایگاه اینترنتی آیت الله مکارم، کد استفتاء: 9805120094 .
[3]. استفتاء از پایگاه اینترنتی آیت الله سیستانی
#احکام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔 @setadeabm_bbs
😳دانش آموز 13 ساله انگلیسی به خاطر پوشیدن جوراب کوتاه جریمه شد
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
جزء 12✨
💞📖هر روز با یک صفحه قرآن ✨
🏴 هدیه به روح شهدای راه آزادی قدس
شهدای خدمت شهید آیت الله رئیسی و همراهان شهیدشان
اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم
🌹🌹🌹🌹
┏━━━🍃🌷🔰🌷🍃━━━┓
📌به ما بپیوندید 👇👇
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
┗━━━🍃🌷♻️🌷🍃
2.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد و نام شهید عالیمقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس و جمیع شهدای مدافعین حرم وحریم انقلاب اسلامی گرامی باد .🌷
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
دانلود+زیارت+اربعین+با+صدای+استاد+فرهمند.mp3
زمان:
حجم:
5.26M
🏴🎼🎧زیارت اربعین
🏴🎙با نوای استاد فرهمند
🥀عزاداریتون قبول درگه حق
🥀التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_شصت_چهارم🎬:
هال پر نور تر از همیشه بود، انگار اشعه های درخشان خورشید ، درخشان تر از همیشه از پشت پنجره به داخل می تابید.
اثری از مبل ها نبود و به جای آن پتوهای مخملین کنار دیوار به چشم می خورد ، پتو هایی سبز با پشتی هایی به همین رنگ در کنار دیوار دو طرف هال چیده شده بود، ناگهان در هال باز شد، عطر عجیبی به مشام رسید،عطری که تا به حال نمونه اش را حس نکرده بود، انگار عطر بهشت بود که در اینجا پراکنده شده بود.
مریم خانم در انتهای هال نشسته بود و در کنارش همسرش به در هال خیره شده بود.
انگار نور شدیدتر شد و اینبار اشعه های خورشید نبود که میدرخشید، چهره هایی نورانی وارد هال شدند، دوازده مرد که لباس روحانیت به تن داشتند و از عمامه های سیاه رنگی که بر سر داشتند، مشخص بود که از سادات هستند، شش نفر از انها یک طرف هال و شش نفر دیگر روبه روی آنها طرف دیگر هال نشستد، در این هنگام پیرمردی با چهره ای ملکوتی و نورانی در حالیکه عصایی کنده کاری شده در دست داشت وارد شد، آن دوازده مرد به احترام ورود این پیرمرد نورانی از جای برخواستند، مریم و همسرش هم ایستادند.
پیرمرد بر تنها کرسی که در صدر مجلس گذاشته بودند نشست و رو به مریم و آقای مقصودی گفت: آمده ایم به خواستگاری دخترت...
شوری دیگر در جان مریم بانو پیچید و ناگهان از خواب پرید، در حالکیه هنوز آن بوی عطر عجیب در مشامش بود و آن چهره های نورانی در خاطرش مانده بود.
صدای اذان صبح به گوشش رسید، از جا بلند شد، انگار آقای مقصودی زودتر از او بیدار شده بود، به سمت سرویس ها رفت و وضو گرفت، وارد هال شد نگاهی به دور و برش کرد، چقدر آن خواب واقعی بود، همین هال بود منتها خبری از پتو های مخملین و پشتی نبود.
آقای مقصودی اشاره ای به همسرش کرد و گفت: من نمازم را خوندم، بیا روی این سجاده بخون ،جمش نمی کنم.
مریم بانو لبخندی زد و گفت: ممنون..
آقای مقصودی به سمت آشپزخانه رفت که با صدای همسرش میخکوب شد: آقا! فاطمه را به روح الله بده...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
بر اساس واقعیت