@ostad_shojae1_13442616473.mp3
زمان:
حجم:
14.54M
🔖 یک راه میانبُر که امام رضا علیهالسلام برای سرعتگیری و قدرتگیری ما در رسیدن به اوج رشد و بلوغ روحی برایمان به ارث گذاشتهاند!
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_حیدری_کاشانی
منبع : اوج عشق به امام زمان در دعای امام رضا(علیهم السلام)
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
❌تیری که به قلب المپیک ضد فرهنگ، ضد خانواده، ضد اخلاق و ضد دین پرتاب شد...
همه دنیا دیدند که نمایش افتتاحیه و اختتامیه المپیک پر بود از نمادهای شیطان پرستی و همجنسبازی!
در چنین المپیکی باید هم کسی که نام سرور آزادگان رو بالا میبره مورد غضب قرار بگیره!
به نظرتون اگر ورزشکاری پرچم همجنسگرایان رو بدست میگرفت هم چنین میکردند ؟
بیت سیاح ؛ عزیز ملت ایران
ناراحت نباش
تمام تصاویر و فیلمها گویای طلایی شدن شماست🥇🏆
📣ثبت نام آغاز شد...
دوره آموزشی #خانواده_متعالی
(زیست عفیفانه)
به صورت مجازی و رایگان در ۱۸ جلسه
📚سرفصل های دوره :
🔸 آشنایی با زیست عفیفانه
🔸مهارت های ارتباطی زوجین
🔸 جمعیت و اهمیت فرزندآوری
🔸 حقوق و احکام اسلامی خانواده
🔸 خانواده متعالی در اندیشه امامین انقلاب
🔸 خانواده و فضای مجازی
🔸 طرحواره ها و شخصیت شناسی در خانواده
🔸 آشنایی با عصب زیست شناسی عفاف (نوروبیولوژی عفاف)
📌 ما را دنبال کنید:
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
▪️تاخیر انداختن عمدی نماز
🔹سؤال:👇
اگر عمدا نماز را به تأخیر بیندازیم چه حکمی دارد؟
✅ پاسخ:👇
سبك شمردن نماز شرعاً حرام و موجب استحقاق عقاب است و در غير اين صورت معصيتى نكرده، بلكه فضيلتى را از دست داده است.
#احکام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔@setadeabm_bbs
جزء 12✨
💞📖هر روز با یک صفحه قرآن ✨
🏴 هدیه بروح حضرت سکینه خاتون
اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم
🌹🌹🌹🌹
┏━━━🍃🌷🔰🌷🍃━━━┓
📌به ما بپیوندید 👇👇
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
┗━━━🍃🌷♻️🌷🍃━━━┛
▪️فراموشی رکوع
🔹سؤال:👇
تکلیف کسی که در نماز رکوع را فراموش کرده است چیست؟
✅پاسخ:👇
۱- پیش از رسیدن به سجدهی اول یادش بیاید: باید بایستد و از حال ایستاده به رکوع برود، و چنانچه به حالت خمیدگی به رکوع برگردد کافی نیست، و اگر به این رکوع اکتفا کند نمازش باطل است.
۲- پس از رسیدن به سجدهی دوم یادش بیاید: نمازش باطل است؛ (زیرا یک رکن را ترک کرده و وارد رکن بعدی شده است).
۳- پیش از رسیدن به سجدهی دوم یادش بیاید (یعنی در سجدهی اول یا بعد از آن و پیش از آن که وارد سجدهی دوم شود): باید برخیزد و بایستد و رکوع کند و پس از آن، دو سجده را به جا آورد و نماز را تمام کند، و بعد از نماز به احتیاط (واجب) دو سجده سهو برای سجدهی زیادی بگزارد.
#احکام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔@setadeabm_bbs
💢 حجاب یک چادر نیست
شهید محمد امیری مورنانی:
🍃 حجاب فقط به یک چادر نیست، حجاب، در تمام حرکات و در تمام جزء جزء اعضای خود داشته باشید. در مورد حجاب سختتر باشید و با افرادی که نمیتوانند حجابی خداپسندانه داشته باشند، معاشرت نکنید.
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥حرفهای تأمل برانگیز
کودک دست فروشی که به صورت خودجوش در مترو تئاتر شهر، تذکر حجاب میداد...🤌
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
✅ پاسداشت ارزشهای ملی، دینی و فرهنگی به مثابه یکی از والاترین معروفات
📝 ستاد امر به معروف و نهی از منکر کشور از عملکرد ورزشکاران ایرانی در مسابقات پارالمپیک پاریس که ضمن افتخارآفرینی در عرصه ورزش، آرمانهای ملی، دینی و فرهنگی را نیز گرامی داشتند، تقدیر به عمل آورد.
🔹 ورزشکاران ایرانی بار دیگر ثابت کردند که احتزاز پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران و پاسداشت ارزشهای ملی، دینی و فرهنگی ایران اسلامی را، به مثابه یکی از والاترین معروفات، سرلوحه زندگی خویش قرار دادهاند.
🔹 ورزشکارانی که با پایبندی به آرمانهای انقلاب اسلامی و تقدیم مدالهای خود به شهدای مقاومت، در عرصه پاسداشت ارزشهای ملی و دینی تلاش کردند و همچنین بانوان ورزشکاری که با رعایت حجاب اسلامی مصداق عملی بر پا داشتن امر به معروف در عرصه جهانی بودند، چه در نزد مردم قدرشناس ایران و چه در پیشگاه پروردگار متعال، صاحب منزلت و جایگاهی رفیع هستند.
🌐 متن کامل: https://setad-abm.ir/fa/14970
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
ستاد امربه معروف شهرستان بابلسر
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_هشتاد_یکم🎬: روزها مثل برق و باد می گذشت، فاطمه دور درس و دانشگاه را خط
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هشتاد_دوم 🎬:
شراره آهی کشید و نگاهش را به پنجره ای که پرده اش کشیده بود دوخت، تا اینجای خاطرات، روایات مادربزرگش بود و اینک به جایی رسیده بود که تکرار قصه های خودش بود.
شراره خیره به نقطه ای نامعلوم بر روی دیوار شد و غرق در خاطرات چند سال پیش شد، درست یادش می آمد آن روز را:
با دوست پسر جدیدش قرار گذاشته بود، سیامک پسری پولدار که تک پسر خانواده بود و توی یک روز بارانی جلوی پارک شراره را که چتری قرمز با توپ های سفید برسر گرفته بود سوار کرد و شراره متوجه شد اگر قاپ سیامک را بدزد شاید بتواند عمری راحت بخورد و بخوابد و کیف دنیا را کند و مطمئن بود که میتواند، چرا که او دختر جمشید بود، جمشید قمار باز که سر همه را کلاه میذاشت و هیچ کس هم بو نمیبرد، به گفتهٔ پدرش، از بین بچه هایش شبیه ترین فرد به او شراره بود و همیشه روی شراره حساب ویژه ای داشت.
حالا بعد از یک مدت ارتباط با سیامک، قرار بود باهم بروند به نمایشگاه اتومبیل تا سیامک با پسند شراره،یک ماشین شاسی بلند و شیک پسند کند.
شراره زیباترین لباسش را تنش کرد، مانتویی جلوباز و کوتاه و مشکی با یقه کتی و قرمز رنگ و آستین های قرمز، شاید نزدیک یک ساعت از وقتش را جلوی آینه گذرانده بود تا با آرایشی ملیح، دل سیامک نگون بخت را بلرزاند.
سر موعد ماشین سیامک، جلوی همان پارکی که اول آشنایی همدیگر را دیدند، منتظر شراره بود.
شراره با ناز و افاده ای پسرکش سوار ماشین شد و سلام کرد، سیامک خیره در چشمان او لبخندی زد و همانطور که لپ شراره را در دستش میگرفت گفت: سلام خانم خانما، بزنم به تخته چه خوشگل شدی...راستش را بگو پیش کدوم آرایشگر رفتی که همچی حوری ساخته؟!
شراره همانطور که لبخند میزد دست سیامک را آرام از گونه اش جدا کرد و گفت: هیچ ارایشگری، فراموش نکن اولا من کلا زیبا هستم درثانی از هر انگشتم یه هنر میباره و باید یادآوری کنم که انگار خودم عمری توی آرایشگاه هنرنمایی کردم..
سیامک دنده را عوض کرد و گفت: آی قربون خانمی هنرمند خودم و پایش را روی گاز گذاشت و ادامه داد: پیش به سوی مقصد، میخوام یه ماشین بگیرم که خانمم عشق کنه..
شراره لبخندی زد و گفت: حالا قبل ماشین گرفتن، بگوبه پدر و مادرت راجع به من نگفتی؟!
سیامک اخمی کرد و گفت: خودت میدونی بابام خارج از کشوره، مامان هم که بدون اجازه بابا آب نمیخوره، بعدم از نظر اونا من نامزد دارم، اونا رزی را برام لقمه گرفتن، باید کم کم پیش برم، آروم آروم و با نقشه بگم که همون اول راه با خانم خانمی مخالفت نکنند.
شراره آه کوتاهی کشید و سرش را به نشانه تایید تکان داد و در ذهنش به اینهمه وابستگی سیامک به پدرش فحش میداد، سیامک اونی نبود که نشان میداد، اما میشد تیغش زد، پس حالا حالاها باهاش کار داشت.
بعد از یک ربع رانندگی، جلوی نمایشگاه ماشین بزرگی که انگار از دور به آدم چشمک میزد ایستاد.
سیامک پیاده شد و در ماشین را برای شراره باز کرد، شراره با ناز و افاده پیاده شد، کیف قرمز رنگش را روی شانه اش مرتب کرد، سیامک همانطور که میخواست دست شراره را بگیرد متوجه شد شراره به نقطه ای خیره شده،انتهای نگاه او به پشت در شیشه ای نمایشگاه اتومبیل، پسری که پشت میز نشسته بود میرسید.
شراره خیره به آن مرد پلک نمیزد ، ذهنش او را به سالها قبل میبرد،خاطرات در ذهنش جان گرفته بود و زیر لب تکرار کرد: آره خودشه، اینکه...اینکه..اما خیلی خوشگل شده،یعنی اینجا متعلق به....
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
بر اساس واقعی