eitaa logo
ستاد امربه‌ معروف‌ شهرستان‌ بابلسر
354 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
38 فایل
💎 ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان بابلسر 🌱 احیای واجب فراموش شده 💥 مطالبه گری و گره گشایی 💥 دریافت گزارشات و مستندات مردمی 💥 پیگیری تخلفات ادارات و اصناف تا حصول نتیجه قانونی 🆔 @amrbemaruf_bbs 01135332465 ‏‪‏ ☎ 📲 09927304406
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاد امربه‌ معروف‌ شهرستان‌ بابلسر
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» #قسمت_بیستم_چهارم 🎬: فاطمه مشغول اماده کردن نهار بود و بوی عطر برنج ایرانی
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» 🎬: روح الله عازم مأموریت شد و دل فاطمه تنگ تر از همیشه به هول و ولا افتاد و گویا به او هشدار خطر میداد. انگار روح الله با رفتنش، آرامش به وجود آمده چند روزه را هم با خود برد. فاطمه به توصیه روح الله مشغول عبادت و ریاضت کشی بود، مدام ذکر می گفت و بر هالهٔ معنوی خود می افزود تا شیاطین جنی و انسی را از خود و فرزندانش براند. شب از نیمه گذشته بود، فاطمه سجاده را جمع کرد و می خواست به قصد خوابیدن به اتاق خوابش برود، حالا که روح الله نبود، حسین مونس شبهای او شده بود. زینب و عباس به جای اتاق خواب داخل هال خوابیده بودند، فاطمه پتوی بچه ها را مرتب کرد و به سمت اتاق خواب رفت. در اتاق را باز کرد و حسین چون فرشته ای پاک و معصوم روی تخت خوابیده بود.فاطمه روی تخت نشست، نگاهی از سر مهر به حسین کرد و همانطور که لبخند میزد، بوسه ای از سر او گرفت و کنار ته تغاری خانه دراز کشید. نفهمید چقدر طول کشید اما خوابی او را در ربود، باز هم صحرایی سوزان و بی انتها با صداهایی وحشتناک در پیش چشمش بود. فاطمه انگار حیران در این صحرا بود، تشنگی شدیدی بر جانش افتاده بود و به هر طرف نگاه می کرد جز ریگ بیابان چیزی نبود، ناگهان متوجه سیاهی شد که از دور با سرعتی زیاد به او نزدیک میشد، فاطمه با دیدن آن سیاهی که چیزی شبیه یک هیولای شاخدار و بسیار ترسناک بود، شروع به دویدن کرد و همزمان جیغ هم میکشید، نفسش تنگ شده بود که با حس دست هایی داخل موهایش از خواب پرید. چشمانش را باز کرد، عرقی که روی پیشانی اش نشسته بود غلطید و داخل یکی از چشم هایش افتاد، فاطمه همانطور که تخم چشمش احساس سوزش میکرد، با دیدن حسین در دید نگاهش، نفس راحتی کشید و زیر لب گفت: خدایا شکرت که خواب بود و در همین موقع با احساس دستی داخل موهایش لبخندی روی لبش نشست و به خیال اینکه روح الله متوجه کابوس دیدن او شده و مشغول نوازش موهایش هست به سمت مقابل برگشت و ناگهان با دیدن شخصی قد بلند و نیمه عریان با تنی سیاه و کبود و موهای بلند و آشفته که پشت در ایستاده بود و دستش را آنقدر دراز کرده بود که داخل موهای فاطمه بود، جیغ بلندی کشید. فاطمه مثل برق گرفته ها از جا بلند شد و حسین هم همزمان بیدار شد، بچه، درست به نقطه ای که آن جسم وحشتناک بود خیره شده بود و انگار نفسش بند آمده بود. فاطمه که متوجه حال حسین شده بود، حسین را محکم به سینه چسپانید و همانطور که او را ناز می کرد شروع به گفتن«یاصاحب الزمان الغوث و الامان » کرد، لحظه ای تنفس حسین عادی شد و دیگر خبری از آن جسم سیاهرنگ نبود. فاطمه حسین را به سینه چسپانید و خودش را داخل هال رساند. زینب و عباس در خواب بودند و حسین از ترس و بی صدا داخل آغوش مادر کز کرده بود. فاطمه به سمت آشپزخانه رفت، با یک دست لیوانی برداشت و مقداری اب از شیر برداشت و آرام آرام به گلوی خشک حسین ریخت و سپس داخل هال شد و کنار تشک عباس نشست و شروع به نوازش حسین کرد و آنقدر او را تکان تکان داد که بچه خوابید. فاطمه می خواست آرام حسین را کنار عباس بخواباند که صندلی های آشپزخانه شروع به صدا دادن کردند، انگار کسی آنها را جابه جا می کرد. فاطمه سرش را بالا گرفت تا آشپزخانه را نگاهی کند که ناگهان همان موجود وحشتناک را کنار ورودی آشپزخانه دید. فاطمه اینبار جیغ و فریاد نزد، اما تمام تنش مثل گوشی موبایلی که روی ویبره است و زنگ می خورد، شروع به لرزیدن کرد. فاطمه حسین را داخل اتاق خواب بچه ها برد و برگشت و هنوز آن موجود نفرت انگیز با لبخندی ترسناک به او خیره شده بود، فاطمه به هر زحمتی بود، زینب و عباس را کشان کشان داخل اتاق برد و دوباره به هال برگشت و باز هم آن موجود را دید که چشم از او برنمیداشت. فاطمه خیره در چشمهای قرمز او شد و آرام آرام به سمت میز عسلی که قران رویش بود رفت، قران را برداشت و به سینه چسپاند و شروع به خواندن آیه الکرسی نمود، هنوز آیه اول ایه الکرسی تمام نشده بود که آن موجود غیب شد، فاطمه با قدم های بلند خودش را به اتاق خواب بچه ها رسانید، در را بست و پشت در نشست. با نشستن فاطمه، دوباره سر و صدا از داخل هال بلند شد، فاطمه قران را باز کرد و برای اینکه از صداهای بیرون نترسد صدایش را بالا برد و شروع به خواندن قران نمود، خواند و خواند و خواند و آنقدر قران خواند که متوجه نشد کی خوابش برد... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جزء 15✨ 💞📖هر روز با یک صفحه قرآن ✨ شادی ارواح طیبه شهدا مخصوصا شهید سید حسن نصرالله، شهیدحاج قاسم، شهید رئیسی، شهید هنیه 🌷 و همه شهدای مقاومت ، صلوات بر محمد و آل محمد 🌺 اللهم‌صل‌علی‌محمد‌وال‌محمدوعجل‌فرجهم 🌹🌹🌹🌹 ┏━━━🍃🌷🔰🌷🍃━━━┓ 📌به ما بپیوندید 👇👇 🆔 @setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc ┗━━━🍃🌷♻️🌷🍃━━━┛
2.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ لشکرکشی خیابانی⁉️ ⭕️ وقتی پشت تریبون رسمی اینطور وقیحانه ، گرای لشگرکشی خیابانی می دهند ، در جلسات خصوصی چه توطئه‌هایی را برنامه ریزی می کنند ⁉️ ❎ در هیچ یک از اخبار رسمی و غیر رسمی و داده کاوی های اطلاعاتی نهادهای امنیتی اشاره ای به قصد مردم یا جمعی از مخالفان فیلترینگ به انجام راهپیمایی نشده است . 😡 اینکه سخنگوی دولت اینگونه مستقیم گرای انجام لشکر کشی خیابانی را می‌دهد ، باید برای نهادهای امنیتی حائز اهمیت باشد . 👈 یقینا یک اراده و‌برنامه‌ ای باید پشت این سخنان باشد. 👈 این فرد سابقاً مواضع مشکوک داشته و اینگونه سخنان را نباید ساده از کنارش گذشت.👌 ❌ حضور یک فعال حامی فتنه گران و فردی که سابقا مواضع مشکوک در همراهی با فتنه گران داشته در جایگاه سخنگوی دولت قطعاً پاشنه آشیل دولت بوده و خسارات جبران ناپذیری برای رئیس جمهور و مهمتر از آن به کشور وارد خواهد کرد . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔@setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
26.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴علی علیزاده نکاتی رو از سخنرانی حضرت آقا استخراج کرده که شاید مهمترین تحلیلگران ما از درک اون عاجز بودن؛حتما گوش بدید چی میگه پ.ن: لطفا نیاید بگید علیزاده اله، علیزاده بله!! فوقش شما نگاه نکن که می‌گوید، نگاه کن چه می‌گوید! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔@setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
💠 حکم ورزش ایروبیک 💬 سؤال: حكم ورزش ايروبيك چيست؟ ✅ پاسخ: به طور کلی حرکات منظمی که دارای هدف است؛ مانند حرکات ژیمناستیک یا ورزش‌های رزمی، رقص صدق نمی‌کند و انجام آن، جایز است. بنابراین ورزش مذکور اگر همراه با موسیقی حرام و مستلزم مفسده نباشد، اشکالی ندارد. 🔹 موسیقی حرام یعنی به سبب ویژگی هایی که دارد انسان را از خداوند متعال و معنویات و فضائل اخلاقی دور کرده؛ و به سمت بی بند و باری، بیهودگی و گناه سوق دهد. 📚 پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت‌الله خامنه‌ای. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔@setadeabm_bbs
24.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اهداف ستاد امر به معروف و نهی از منکر 🔹 آیت‌الله صدیقی، رئیس ستاد امر به معروف و نهی از منکر در گفت‌وگو با روابط عمومی این ستاد تشریح کرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔@setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
🔆 امروز :: توصیه دقیق آیت الله مکارم (حفظه الله) به مسعود پزشکیان ✅ حل مسأله به صورت اجباری، نه عملی است و نه صحیح... بلکه باید به صورت تدریجی و گام به گام اقدام شود و ابتدا از در ادارات شروع کند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔@setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاد امربه‌ معروف‌ شهرستان‌ بابلسر
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» #قسمت_بیستم_پنجم 🎬: روح الله عازم مأموریت شد و دل فاطمه تنگ تر از همیشه به
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» 🎬: روح الله هنوز در مأموریت به سر میبرد، روزها با کسالت می گذشت و شبها که زمان فعالیت اجنه بود، باز هم حمله های بی وقفه آنان شروع میشد. فاطمه موضوع را تلفنی با روح الله در میان گذاشت و روح الله اذکاری را به او تعلیم داد که همچون سپر دفاعی برایش عمل می کرد و بر روحانیت و هالهٔ معنوی فاطمه اضافه می شد. فاطمه عادت کرده بود که شبها به بستر نرود چون خواب رفتن همان و کابوس های واقعی دیدن همان، در خواب نه تنها آرامشی نداشت،بلکه روح و روانش خسته و زخمی تر میشد، پس برای جلوگیری از این احوالات مدام مشغول ذکر و ریاضت بود. باز هم شبی دیگر فرا رسید، بچه ها یکی یکی داخل اتاقشان شدند و روی تختشان خوابیدند، فاطمه که انگار نگهبان این خانواده بود،داخل هال بیدار بود و تسبیح به دست و ذکر به لب بود، ساعت از نیمه شب گذشته بود که با صدای جیغ بلند حسین، فاطمه از عالم دعا و ذکر بیرون آمد، از جا بلند شد و به سرعت خودش را به اتاق رسانید. از صدای جیغ حسین،زینب و عباس هم بیدار شده بودند، فاطمه حس می کرد هاله ای سیاه رنگ اطراف حسین می گردد، خودش را به حسین که هنوز چشمانش بسته بود رساند، حسین را در آغوش گرفت و همانطور که موهای او را نوازش می کرد گفت: جیغ نکش پسرم، گریه نکن عزیزم، همه اش یه خواب بود گلم، چشمای خوشگلت را باز کن و ببین که تو بغل مامان هستی، ببین هیچ چیز ترسناکی اینجا نیست، اما صدای نگران فاطمه که سعی در آرام کردن پسر کوچکش داشت در جیغ های بلند و مداوم حسین گم می شد. حسین جیغ بلند می کشید و گاهی نفس نفس میزد و بین همین فریادها با لکنت نام ما.. ما.. ن را بر زبان می آورد و عجیب اینکه هر چه فاطمه تلاش می کرد حسین بیدار شود، تلاشش بی فایده بود و حسین چشمانش را باز نمی کرد، فاطمه که حسین را در آغوش گرفته بود رو به زینب مضطربانه گفت: دخترم برو برو اسپند دود کن و بیار اینجا بگردون، زینب که از ترس و استرس صورتش بی رنگ شده بود چشمی گفت و از جابلند شد و فاطمه مدام پشت سر هم صدا میزد: گلاب هم بیاور...سرکه هم بیاور...آخ خدای من قران هم بیاور..اضطراب فاطمه با دیدن وضعیت حسین بیشتر و بیشتر میشد و میترسید حسین از ترس و کابوسی که انگار تمامی نداشت زهر ترک شود و قالب تهی کند، پس همانطور که گریه می کرد و اشک میریخت بلند بلند میگفت: آاااخ خدا چرا تمام نمیشه؟! چرا بچه ساکت نمیشه...حسین داره میمیره.. انگار مغزش قفل کرده بود،یک ساعتی میشد که حسین در همین حالت بود، با چشمان بسته گریه می کرد، ناله میزد و گاهی جیغ های بنفش می کشید، حتی زمانی که فاطمه با دست مقداری آب به صورت حسین پاشید،بچه باز هم چشمانش را باز نکرد، انگار توان باز کردن پلک هایش از او گرفته شده بود و به نظر میرسید کسی روی پلک های حسین را محکم با دست گرفته.. در این هنگام عباس که بغض گلویش را گرفته بود، گوشی فاطمه را به سمت او داد و گفت: مامان چرا به بابا زنگ نمیزنی و فاطمه تازه یادش افتاد که بهترین راه همین بوده.. فاطمه شماره روح الله را گرفت و با دومین زنگ صدای گرم روح الله در گوشی پیچید، فاطمه همانطور که هق هق می کرد گفت: میشنوی روح الله؟!این صدای گریه و جیغ حسین توی خواب هست، الان چند ساعت هست به این حاله، تو رو خدا یه کاری بکن.. روح الله با حرارتی در کلامش گفت: فاطمه! تو الان باید به خودت مسلط باشی، من از این طرف یک سری کارهایی می کنم، تو هم همین الان اگه مداحی، یا روضه ای چیزی روی گوشی داری بگذار و صدای گوشی را زیاد کن تا توی اتاق بپیچه... فاطمه چشمی گفت و گوشی را قطع کرد و با دستان لرزانش وارد صفحه مداحی ها شد و اتفاقی یک مداحی را انتخاب کرد و گذاشت و صدا در اتاق پیچید: یا حسین غریب مادر، تویی ارباب دل من، یه گوشه چشم تو بسه واسه حل مشکل من... و انگار این مداحی آبی بود که بر آتش کابوس حسین ریخته شد، حسین گریه اش قطع شد، چشمانش را باز کرد و چون خود را در آغوش مادر دید، خودش را محکم به او‌چسپاند و گفت: مامان اون آدمای سیاه و ترسناک می خواستند منو از کوه بندازن پایین، من می خواستم بیام پیش تو، اما منو محکم گرفته بودند، خواستم صدات بزنم که جلو چشمام و دهانم را با دست های گنده و زشتشون گرفتن، مامان من خیلی ترسیدم و فاطمه همزمان با اینکه اشک میریخت و سرو صورت حسین را غرق بوسه می کرد، همراه مداحی، نوحه را تکرار می کرد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت