ستاد امربه معروف شهرستان بابلسر
شاهزاده ای در خدمت قسمت چهاردهم🎬: روزی دیگر از پشت کوه های سر به فلک کشیده دنیا ،سر زد و کاروان قصه
شاهزاده ای در خدمت
قسمت پانزدهم🎬:
مرد جوان نگاهی به افق و اشعه های زیبای خورشید انداخت و ادامه داد : آری، به گوش یهودیان مکه رسیده بود که عبدالله عازم سفر است ، پس بهتر دیدند که در همین سفر به نحوی او را مسموم و از بین ببرند تا او که هنوز مجرد بود ،بدون اینکه نسلی از ایشان پا بگیرد ، از دنیا برود. اما غافل از این بودن که چند روز قبل از سفر ، عبدالمطلب که عمق کینهٔ یهودیان را می دانست ، دختر عفیفه و نجیبه و خدا پرست برای عبدالله عقد کرده بود و عبدالله ،آن داماد پنهانی ، تازه از حجله درآمده و عازم سفر است.
عبدالله در آن سفر به طرز مرموزی کشته شد و وقتی خبر به یهودیان رسید ، از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند، اما دیری نپایید که دوباره منجمان یهود خبر دادند که نطفهٔ آخرین فرستاده خدا بسته شد و از صلب عبدالله هم هست .
و آنزمان این خناثان دوران تازه متوجه شدند که عبدالمطلب عروسی به خانه آورده به نام آمنه، پس با تمام توان ،خانه عبدالمطلب و عروس بیوه را زیر نظر گرفتند تا لااقل در هنگام تولد پیامبر ،به نوعی او را بربایند و از بین ببرند ...
اما فراموش کرده بودند که براستی بالاترین دست ها ،دست خداوند یکتاست و او خود مراقب بهترین بنده اش خواهد بود.
محمد به دنیا آمد و رشد کرد و با حمایت پروردگارش از کمند حیله های یهود جان سالم بدر برد.
پیامبر هنوز کودک بود و طعم شیرین مادر داشتن را نچشیده بود که مادرش آمنه را از دست داد و گویا تقدیر خداوند بود که پیامبرش را با انواع سختی ها آبدیده نماید.
محمد جوانی بلند بالا و زیبا شده بود و بعد از مرگ عبدالمطلب پدر بزرگش، حضانتش به سفارش پدر بزرگ به عمویش ابوطالب سپرده شد و تحت نظر ایشان بزرگ شد و قد کشید و در جوانی شغل بازرگانی را پیشه نمود ، بانوی بزرگوار و متدینی به نام خدیجه که جزء اعیان و اشراف آن زمان بود ، ثروتش را در اختیار محمد قرار داد تا با آن تجارت کند و انگار تقدیر خداوند بود تا محمد به این شغل درآید تا در این بین ، خدیجه محو امانت داری محمد و محمد غرق دینداری خدیجه شود و ازدواجی بس میمون و مبارک شکل گیرد...
و اینچنین شد که یکی از ثروتمندترین زنان عرب، زنی جوان و زیبا و پرهیزکار به عقد بهترین بندهٔ خدا در روی زمین درآمد و این رشک دیگران را برانگیخت...
ادامه دارد....
🖍به قلم :ط_حسینی
ستاد امربه معروف شهرستان بابلسر
شاهزاده ای در خدمت قسمت پانزدهم🎬: مرد جوان نگاهی به افق و اشعه های زیبای خورشید انداخت و ادامه داد
شاهزاده ای در خدمت
قسمت شانزدهم🎬:
سرباز جوان لختی ساکت ماند و میمونه دل در سینه اش به تپشی سخت افتاده بود برای شنیدن ادامهٔ داستان و برای همین گفت : دیگر چه شد؟ باز هم بگو از محمد و از علی...
سرباز جوان نفسش را آرام بیرون داد و نگاهی به پردهٔ محمل انداخت و لبخندی روی لبش نشست ، او خوشحال بود که همسفر چنین فرشتهٔ زیبایی شده و خوشحال تر بود که این دخترک به علائق او ، علاقه دارد ، پس اینچنین ادامه داد:
ماه رجب بود و در شبی تاریک ، زنی هراسان کوچه پس کوچه های مکه را می پیمود ، ناگاه دردی در وجودش پیچید که از شدت آن درد، کودک درون شکمش ،شروع به حرکت نمود.
درد ، لحظه به لحظه بیشتر میشد ، ناگاه آن زن چشم باز کرد و متوجه شد مسیر رسیدن به کعبه را پیموده، همانطور که دست به کمر داشت و لباسش را در دهان برده بود تا از شدت درد صدایش بیرون نیاید ،نزدیک کعبه شد و بر پردهٔ آن چنگ انداخت و آرام زیر لب زمزمه کرد : ای خدای کعبه، ای خدای ابراهیم نبی ، ای خدای نادیده ، به فریادم برس...گمانم موقع وضع حملم است و چه کنم منِ بینوا در این تاریکی شب و تنهایی که گرفتارش شدم.
در این هنگام دردی شدیدتر در جانش پیچید ،چون احساس می کرد ،وقت به دنیا آمدن کودکش است ، خواست از حریم خانهٔ خدا دور شود ،آرام پرده کعبه را رها کرد و می خواست از آنجا دور شود ، ناگاه با صدای شکسته شدن چیزی به عقب برگشت...
از آنچه که میدید شگفت زده شده بود، براستی که دیوار کعبه از هم شکافته شده بود و فرشته ای زیبا و نورانی او را به داخل کعبه فرا می خواند : یا فاطمه بنت اسد ، داخل شو...
فاطمه داخل خانهٔ خدا شد و دیوار کعبه به هم آمد.
صبح زود اهالی مکه ، مشرکان و بت پرستان، دور خانهٔ خدا جمع شدند و همگان از تَرَکی که خانهٔ بزرگ و مستحکم کعبه ،برداشته بود ، شگفت زده شده بودند و هر یک به دنبال جواب این سؤال بود : براستی چه اتفاق افتاده و چرا دیوار کعبه اینچنین شده؟
در این میان ابوطالب جلو آمد و امر نمود قفل درب کعبه را باز کنند...
درب باز شد و زمانی که فاطمه بنت اسد ،همسر ابوطالب با کودکی در آغوشش که به زیبایی آفتاب بود ، از آنجا بیرون آمد، تعجب جمع بیشتر شد و وقتی که از علت حضور ایشان سؤال کردند و فاطمه واقعه را گفت هرکس سر درگوش دیگری برد و چیزی زمزمه نمود... و ابو طالب از داشتن چنین فرزندی خوشحال بود و با خود فکر می کرد : بی شک ارزش این فرزند که متولد کعبه بود از عیسی مسیح نیز بالاتر است ،چرا که وقتی حضرت مریم علیها السلام ، درد زایمان بر او مستولی شد ، به ایشان امر شد که از حریم قدس که خانهٔ خدا بود بیرون رود و فرزندش را درصحرا به دنیا آورد ولی در اینجا برعکس شده بود و دیوار کعبه به یمن ورود این کودک از هم شکافته شده بود تا «علی» قدم به این دنیا نهد....
ادامه دارد
🖍به قلم :ط_حسینی
جزء 16✨
💞📖هر روز با یک صفحه قرآن ✨
هدیه به ساحت مقدس حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها، ارواح طیبه شهدا از صدر اسلام تا به امروز، علی الخصوص شهید سید حسن نصرالله، شهیدحاج قاسم سلیمانی ، شهید سید ابراهیم رئیسی
🌷صلوات بر محمد و آل محمد 🌺
اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم
🌹🌹🌹🌹
┏━━━🍃🌷🔰🌷🍃━━━┓
📌به ما بپیوندید 👇👇
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
┗━━━🍃🌷♻️🌷🍃━━━┛
006.mp3
زمان:
حجم:
1.61M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر
🌴 بخش ششم
⭕️ پر کردن ظرف روان انسانها، مهمترین عامل دوری اعضای خانواده از یکدیگر
🔴 #دکتر_حبشی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔@setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
▪️حکم شک در خواندن سوره
🔹سؤال:👇
اگر نماز گزار شک کند سوره خوانده یا نه تکلیفش چیست؟
✅پاسخ:👇
اگر شک کند سوره را خوانده یا نه، چنانچه وارد جزء بعد نشده باشد، باید آن را به جا آورد و اگر وارد رکوع یا قنوت یا ذکرهای مستحبی بعد از سوره شده باشد، به شک خود اعتنا نکند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔@setadeabm_bbs
20.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 جامعه صالح
#مسئول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔@setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
ستاد امربه معروف شهرستان بابلسر
شاهزاده ای در خدمت قسمت شانزدهم🎬: سرباز جوان لختی ساکت ماند و میمونه دل در سینه اش به تپشی سخت افتا
شاهزاده ای در خدمت
قسمت هفدهم 🎬:
سرباز جوان به اینجای حرفش که رسید ، میمونه با شور و شوقی که در صدایش موج میزد، به میان حرف او دوید و گفت : براستی که خانهٔ خدا ترک برداشت و از هم شکافته شد تا مادر این مرد بزرگ داخل شود و کودکش را به دنیا آورد؟!
مرد جوان بادی به غبغب انداخت و گویا از داشتن چنین مرادی که عشقش در جان او لانه کرده بود به خود می نازید، گفت : بله که شکافته شد ، هنوز هم که هنوز است بعد از گذشت سالیان زیادی از این واقعه، جای آن تَرَک واضح و آشکار است ، اصلا هر چه که اهالی مکی، دیوار کعبه را ترمیم کردند ، این ترک پوشیده نشد که نشد و گمانم تا قیام قیامت هم برجا بماند ، چون به نظر من، این ترک نشانهٔ عشق خداست به علی اعلی، این اوج مهر و احترام خداوند را به ابوتراب می رساند و تا دنیا دنیاست ،باید باشد و شهادت دهد بر بزرگی و عزت این مرد که اگر تمام عرب را بگردید در شجاعت و دیانت و دینداری و پهلوانی اش نخواهی یافت ، بی شک محمد برای علی خلق شد و علی برای محمد و اگر نبود علی ، هیچ کس همتای دختر پیامبر در این عالم پیدا نمی شد... آن مرد سرش را به سمت محمل نمود و ادامه داد : حال که به سرزمین مسلمانان میروی و گویا در تقدیرت نوشته شده باقی عمرت را دربین محمد و اصحابش باشی ، احتمال زیاد سعادت زیارت خانهٔ خدا و دیدن آن تَرَک را خواهی یافت..
میمونه که حسی قوی درون جانش به غلیان افتاده بود و احساس می کرد، محبتی عجیب نسبت به این بزرگ مرد تاریخ در دلش فوران کرده ،همانطور که صدایش از شدت هیجان می لرزید گفت: دل در دلم نیست برای دیدار رسول خدا و ملاقات با دامادش علی اعلی....راستی همسر این بزرگ مرد تاریخ چگونه زنی ست ؟ از او برایم بگو ....
سرباز جوان لبخندی ملیح کل صورتش را پوشانید وگفت : از این بانوی مکرمه چه بگویم که تمام عرب خواهان او بودند و لیکن ، علی همتا و همنشین او شد...
میمونه با شتاب گفت : از نامش بگو از تولدش بگو و از همه چی....هر چه می دانی بگو....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
ستاد امربه معروف شهرستان بابلسر
شاهزاده ای در خدمت قسمت هفدهم 🎬: سرباز جوان به اینجای حرفش که رسید ، میمونه با شور و شوقی که در صدا
شاهزاده ای در خدمت
قسمت هجدهم🎬:
سرباز جوان همانطور که غرق در افکارش بود گفت : من مختصر می دانم ، چون ساکن مدینه نیستم و هر سال چندبار همراه کاروان به مدینه النبی می آیم ، اما سعی می کنم در تمام اوقات سفر ،بهترین استفاده را ببرم و همنشین بزرگان باشم.
باید بگویم آنطور که شنیدم بعد از مبعوث شد محمد به پیامبری ، چون ایشان فرزندی نداشتند ،کافران و مشرکان مکه او را به سخره می گرفتند ومی گفتند اگر تو واقعا پیامبر خدا هستی از خدا بخواه که فرزندی به تو دهد تا نسلت را ادامه دهد..
بالاخره تقدیر خداوند بر این شد که فرزندی به رسولش عنایت کند، فرزندی که مقدر شده تا سروری کند بر عالم و مادر سرور جوانان بهشت که همان حسن و حسین ،نوه های رسول خدایند، باشند.
بعد از تولد فاطمه ، مشرکان مکه که در جهل و نادانی خود غوطه ور بودند و خود دخترانشان را زنده به گور می کردند، بار دیگر دست آویزی یافتند و دوباره پیامبر خدا را شماتت و مسخره کردند و به او عنوان«ابتر » دادند و این هنگام بود که خداوند سوره ای به نام «کوثر» بر پیامبر نازل کرد ، سوره ای که برای مقدم و به یمن ورود دخت پیامبر از آسمان آمد و این دختر را خیر کثیر نامید و دشمنان پیامبر را ابتر خواند.
بلی شاهزاده خانم، آن دختر را فاطمه نامیدند و آنچنان نوری به سیما دارد که ملائک آسمان از آن نور مستفیض می شوند ، پس لقب زهرا را به او دادند ، چون او نوریست درخشان در تاریکی این دنیا...
میمونه زیر لب تکرار کرد«زهرا» و هر بار که این نام را زمزمه می کرد ، مهر عجیبی نسبت به ایشان در خود احساس می کرد ، او حالا بیشتر شوق و ذوق رفتن به یثرب را داشت ، چون احساس می کرد به سمت تمام هستی این دنیا می رود...
میمونه، این شاهزادهٔ اسیر را چه باک که به کنیزی برود ، کاش کنیز کسی مثل زهرا باشد...
سرباز جوان کمی سکوت کرد وچون حرفی از سمت محمل نشنید و سر کاروان او را صدا می زد ، از شتر مورد نظرش ،فاصله گرفت.
میمونه که هنوز منتظر شنیدن بود ، اندکی پارچه مخملین را بالا داد و با لحنی محجوبانه گفت : من بی صبرانه منتظر شنیدن هستم، چه شد که دختر پیامبر به عقد علی در آمد؟
و چون جوابی نشنید ،سرش را از پنجره محمل بیرون آورد و متوجه شد آن جوان به دنبال کاری رفته...
ادامه دارد...
🖍 به قلم : ط_حسینی