گمنام:
#جنگ_با_تفنگهای_شکستہ
📝ما افسران جنگ نرم نہ، سربازانی تفنگ شکستہایم؛ داوطلب و بی پشتوانہ. بہ میدان آمدیم چون دیدیم این میدان عرصہی بزم ضدانقلاب شده و کسی جز بہ زبان "فیلتر" کاری نمیکند. دنیای مجازی برای ما عرصہی تفریح نیست. مثل خیلی از مقامات برایمان عرصہی جمع آوری رای و اداهای روشنفکری هم نیست. ما آمدیم کہ جنگ یک سویہ نباشد؛ کہ مغلوبه نباشد؛ کہ نگویند انقلاب اسلامی حرفی نداشت بزند.
♦️این سو از مسئولین کسی پشتمان نبود و نیست؛ آن سو در خط مقابل، هزار و یک تهمت روبرویمان بود و هست... این سو هنوز در پیچ و خم رسانہ و مدیریت افکار عمومی و جنگ روانی مانده؛ شبکہ های اجتماعی کہ بماند! آنسو خدایگان جنگ روانی و نفوذ در افکار عمومی مقابلمان صف کشیدند...
♦️نہ کسی دستمان را گرفت، نہ کسی سلاممان را علیک گفت. همہشان فقط از فساد و ابتذال و دروغ و شبکہهای پیچ در پیچ صهیونیست و مجاهدین و سلطنتطلب و چہ و چہ در نت گفتند، کسی ما را نمیدید...
♦️ما همچنان ایستادهایم؛ از دایال آپ بہ مودم و وایرلس؛ از وای فای بہ اینترنتهای کذاییِ فورجی. هر چندسال باروبندیلِ جنگ نرممان را روی دوش میگذاریم، از این وبلاگ بہ آن وبلاگ، از گوگل ریدر بہ گوگل پلاس، از فیسبوک بہ توییتر، از واتساپ و وایبر بہ تلگرام، از تلگرام بہ سروش و بلہ و ایتا و آی گپ و پراکنده در هزار و یک جا! از کامپیوتر و لب تاب تا تبلت و گوشی؛ و وسط این همہ کوچ فکر میکنیم این همہ تصمیمگیرانِ پرتعداد فضای مجازی را چرا در فضای مجازی نمیبینیم و اصلاً چند نفرشان بلدند حداقل یک ایمیل و اکانت در شبکہای اجتماعی برای خودشان بسازنند!
♦️ما همچنان ایستادهایم؛ روضہ نخواندم کہ بگویم میرویم؛ درددل کردم کہ جماعت پر تعدادِ تصمیمگیران پیرامون فضای مجازی، در وزارت ارتباطات، وزارت اطلاعات، شورای عالی امنیت ملی، سپاه، دادستانی، دادسرای فرهنگ و رسانہ، شورای عالی فضای مجازی، وزارت ارشاد و شورای فیلترینگ یا بہ قول خودشان کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانہ! بدانند حواسمان هست چہ افتضاحی را بہ نام مدیریت فضای مجازی درست کردهاند و حواسمان هست چقدر دیکتہ ی نانوشتہی پرغلط دارند و چہ بودجہها میلیارد میلیارد دور ریختهاند. بہ وقت فخرفروشی، ما را افسران جنگ نرم میگویند؛ بہ وقت جنگ اما سربازان داوطلبی هستیم کہ تفنگمان نمیدهند و آنچہ را هم داریم، میشکنند.
♦️ما همچنان ایستادهایم؛ اما همیشہ نہ همینقدر ساکت. برای همین است کہ این نوشتار حتماً ناتمام است...
#پی_نوشت
این نوشتار قرار بود نوشتارِ آغاز باشد در سروش و بلہ وایتا؛ درددل شد از حرفهایی کہ نگفتہایم. شاید این آغازِ حرفهایی باشد کہ باید بیشتر بزنیم... https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سلام خدمت شما بزرگوان،☺️✋
در جهت توسعه کانال و بهره مندی از خاطرات و دلنوشته های شما،
دعوت میکنیم از شما بزرگواران،☺️
تا با ارسال داستان های خود با دوستان شهیدتان،ویا کرامات شهدا،و دلنوشته های خود با شهدا
در ترویج فرهنگ شهید و شهادت سهیم باشید.😍👌
منتطر ارسال مطالب شما عزیزان هستیم.🙏🙏
ارسال مطالب به آیدی 👇
@shsaeedbayazizadeh313_76
التماس دعا،
یاعلی.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#طنز_جبهه😉
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ،
داد میزد : آهــــای ...😃
سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...
هــــمـــه رو بردن !!!😂😄🙈
شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات 🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
کانال ستارگان ولایت۳۱۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلایه ی شهید حسین مشتاقی از کسانی که به مدافعین حرم تهتمت می زنند💔
16اردیبهشت
دومین سالگرد آسمانی شدن شهید🕊
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا بگو قیمت چند؟؟؟؟ روی چشماش چه قدر قیمت میذاری؟؟ بازی #شهید_حسین_مشتاقی با دوقلوهای نازنینش، امیرمهدی و نازنین زهرا💞
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🌸🍃 🍃 #تلنگرانه #دایرکتیها #قسمتدهم با اینکه همه چتا رو پاک کرده بودم و دیگه خبری از صفحه های م
🌸🍃
🍃
#تلنگرانه
#دایرکتیها
#قسمتیازدهم
غلط کردم کیوان..
غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭
همه چی تموم شده...من سرم به سنگ خورده... تروخدا منو ببخش کیوان..
[کیوان]
ببخشم!!؟؟چیکار کردی با من..؟😑
چیکار کردی با خودت؟😠
چی کم داشتی ها!!!
گیرم که کم داشتی،باید با اون مرتیکه چت میکردی؟!
دردی داشتی به خودم میگفتی
چرا به یه نامحرم آخه!!!چراااا..😩
هر چی من گریه و عذر خواهی میکردم بی فایده بود،به پاش افتادم...
همه چی رو براش توضیح دادم🗣
اما کیوان عصبی بود و گوششـ👂 به این حرفا بدهکار نبود!چشماش آماده باریدن بود،اما غرور مردونه اش اجازه باریدن نمی داد..کتشو برداشت رفت سمت در..
گفتم نرو کیوان..یه چیزی بگو.. اصلا بزن درگوشم..چرا هیچی نمیگی..تنهام نذار کیوان..برگشت زل زد تو چشمـ👀ـام
چشماش کاسه ی خون شده بود
گفت فرشته سقوط کردی،بدجوری ام سقوط کردی
از چشمم افتادی..حیف اسم فرشته که رو تو گذاشتن،دیگه فرشته نیستی!!!
در کوبید و رفت🚶♂
تو چشماش نفرت رو دیدم...
تو چشماش غرور له شده شو دیدم..
نشستم پشت در و زانوی غم بغل کردم
و های های گریه کردم
کیوان 3شب تموم خونه نیومد!!🙎♀
تو این چند سال سابقه نداشت یه شبم تنهام بذاره. اما سه شبانه روز تنهام گذاشت گوشیشـ📲ـم خاموش بود
از ترس آبروریزی نمیتونستم ازخانواده و دوست و آشنا سراغش رو بگیرم
سه شبانه روز اشک ریختم و اشک..
دریغ از یه لحظه آروم گرفتن..
بلند شدم وضو گرفتم دو رکعت نماز خوندم،از خدا خواستم منو ببخشه و آبرومو حفظ کنه..
انقدر با خدا حرف زدم و گریه کردم که نفهمیدم کی سر سجاده خوابم برد...
شب بالاخره کیوان به خونه برگشت
داغون داغون...انگار عزیزی رو از دست داده باشه!!!کیوان شکسته شده بود و من مسبب این بدبختی بودم..
ادامه دارد...
#فاطمهقاف
#کپیبدونذکرنامنویسنده
#شرعاجایزنیست
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌸🍃
🍃
#تلنگرانه
#دایرکتیها
#قسمت_دوازدهم
چند روز گذشت..
کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..!
حتی نگاهمم نمیکرد☹️
حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت..
صبـ🌤ـح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت..منتظر بودم بره دادگاه ⚖و تقاضای طلاق بده،منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم😞
اما چند ماه گذشت و خبری نشد..!
توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد
فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد🗣 و حفظ ظاهر میکرد!فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..!
چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم
اما جدا از هم...
جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه
کلامی رد و بدل نمیشد..
طلاق عاطفی
زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی..
ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم!
این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد
اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم!کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد..
دیگه صبرم سر اومد..
یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی..
اما باز بی اثر بود
گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!!
چرا طلاقم نمیدی؟؟؟
چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟!
میخوایی چی رو ثابت کنی؟!😤
پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت..
من یه غلطی کردم..بهت بد کردم کیوان..میدونم!
من به خودمم بد کردم..
لعنت به من..
اما تو بزرگی کن و ببخش!
همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی...
اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه🛋 خوابیدنت چیه؟
حرف نزدنات چیه؟
بی محلیات چیه؟!
جلوی مردم نقش بازی میکنی؛توی خونه زجر کشم میکنی؟!
تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده!
راحتم کن
دیگه تحمل ندارم...
ادامه دارد...
#فاطمهقاف
#کپیبدونذکرنامنویسنده
#شرعاجایزنیست
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#عـاشـقـانـہشـهـدا💗
از اول نامزدیمون...💍
با خودم کنار اومده بودم که من،
اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت...💔
یه روزے از دستش میدم...😞
اونم با #شهادت...
وقتی كه گفت میخواد بره...🚶
انگار ته دلم ،آخرین بند پاره شد...💔
انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده...
اونقد ناراحت بودم...
نمیتونستم گریه کنم...
چون میترسیدم اگه گریه ڪنم،
بعداً پیش ائمه(ع) #شرمنده شمـ 😞
يه سمت #ايمانم بود و
يه سمت #احساسم...
احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره...❌
ولی ایمانم اجازه نمیداد...
یعنی همش به این فکر میکردم
که #قیامت...
چطور میتونم تو چشماے #امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و...
انتظار شفاعت داشته باشم...😕
در حالےکه هیچ کاری تو این دنیا نکردم...
اشکامو که دید...😢😭
دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت...😭
"دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـــــا..."
راحت کلمه ی...
❤...دوستت دارم...❤
💕...عاشقتم...💕
رو بیان میڪرد...
روزی که میخواست بره گفت...
#عاشقت_هستم_شدیدا_دوستت_دارم_ولی…
#دلبری_ها_یت_بماند_بعد_فتح_سوریه…
"من جلو دوستام،پشت تلفن نمیتونم بگم...
❤...دوستت دارم...❤
میتونم بگم...
💔...دلم برات تنگ شده...💔
ولی نمیتونم بگم #دوستت_دارم...
چیکار کنم...؟!"
گفتم...
"تو بگو یادت باشه،
من یادم میفته...☺️
از پله ها که میرفت پایین...
بلند بلند داد میزد...
❣یادت باشـہ...
❣یادت باشـہ...
منم میخندیدم و میگفتم:
💕یادم هسسست...
💕یادم هسست
#شـهـیدمـدافعحـرمـ💔
#حـمـیـدسـیـاهـڪالـےمـرادے❤️🍃
#صـبـرزیـنـبـے💞
💞🌸
https://eitaa.com/setaregan_velayat313 💞
#مـأمـورسرشـمارے:
سلام مادرجان
ميشه لطفا بیای دم در؟
سلام پسرم...
بفرما؟
از سرشماری مزاحمت میشم.
مادر تو این خونه چند نفرید؟
اگه ميشه برو شناسنامههاتونو بیار که بنویسمشون...
مادر آهسته و آروم لایِ در رو بیشتر باز کرد...
سر و ته کوچه رو یه نگاهی انداخت...
چشماش پراشک شد و گفت:
پسرم، قربونت برم، ميشه مارو فردا بنویسی...!!!؟؟؟
مأمور سرشماری، پوزخندی زد و گفت:
مادر چرا فردا؟
مگه فردا میخواید بیشتر بشید؟
برو لطفاً شناسنامت رو بیار وقت ندارم.
آخه...!!!
پسرم 31 سالِ پیش رفته جبهه...
هنوز برنگشته...
شاید فردا برگرده...!!!
بشیم دو نفر...!!!
میشه فردا بیای؟؟؟
توروخدا...!!!
مأمور سرشماری سرشرو انداخت پایین و رفت...
مغازه دار ميگفت:
الان 29 ساله هر وقت از خونه میره بیرون،
کلیدِ خونشرو میده به من و میگه:
آقا مرتضی...!!!
اگه پسرم اومد، کلیدرو بده بهش بره تو...
چایی هم سرِ سماور حاضره...
آخه خستس باید استراحت کنه...
#شـهـداشـرمـنـدهایـم💔
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#شـھـیـدشدنـ💔 #اتفـاقے نیـسـتـ😞
اینطور نیست ڪہ بگویـے:گلولہ اے خورد و مُرد..
#شهــــید...❤🕊
رضایت نامہ دارد...
و رضایت نامہ اش را اول حسین(ع)
و علمدارش امضا میڪنند...
بعد مُھر
حضرت زهـــــرا(س)میخورد...
#شهـــید...❤️🕊
قبل از همہ چیز دنیایش را بہ قربانگاه برده...
او
زیر نگاه مستقیم خدا زندگے ڪرده...
#شھادتـ❣ اتفاقے نیست...
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از کوچه شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 #مستند
حکایت سرداران
سردار شهید #مسعود_پیشبهار
(جوان ترین فرمانده #شهید دفاع مقدس)
قسمت اول
✅ http://eitaa.com/joinchat/3222667264Ce1674d6654