❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى السَّيْفِ الشَّاهِرِ وَ الْقَمَرِ الزَّاهِرِ...
🌺سلام بر مولایی که با تیغ #عدالت، زمین دردکشیده را از دست ظالمان نجات خواهد داد،
🌼سلام بر او و بر روزی که با #دیدن روی ماهش، دردهای زمین تسلی خواهد یافت.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
13940312_11625_128k.mp3
3.38M
🔹مهمترین وظایف منتظران واقعی🔹
#امام_خامنهای
#سربازی_امام_زمان
#مهدویت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🍃🌸🍃🌸🍃
💢توی اوج درگیری با تکفیری ها در #خان_طومان بودیم. تلفات زیادی از دشمن گرفته بودیم دشمن هم تلفاتی هرچند کم و به تعداد انگشتان یک دست از ما گرفتند.
💢نیروهای فاطمیون روحیه شان را از دست داده بودند و نیاز به #تجدید_روحیه داشتند.
💢در آن وضعیتِ درگیری ها و تیراندازی هیچکس فکرش را نمی کرد که ناگهان سیدرضا فریاد بزند:(( آقا! مسئول چای اینجا کیه؟ یکی بره یه کتری آب بار بذاره میخوایم #چای دم کنیم.))
همه #خندیدند.
💢همیشه از این شوخطبعی های بهموقع، بهجا و سنجیده داشت...
📚طاهر خان طومان
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
#شهید_مدافع_حرم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
مسلم علاقہ زیادی بہ قرآن داشت وهرشب پس ازنماز عشاء سوره
#واقعـہ راتلاوت میکرد😍
وپس ازنمازصبح زیارت #عاشوراو
#سوره_حشـر رامیخواند.🌷🍃
همچنین پس ازهرنماز #ایت_الکرسی
تسبیحات حضرت زهرا،سہ بـار سوره
توحیدصلوات وآیاٺ دو وسہ سوره
طلاق راحتما تلاوٺ میکرد.🌸🍃
تاکید ویژهای بہ #نماز_شب داشت
واگر نمازشبش قضا میشد میگفت:
شاید در روز #گناهی مرتکب شدهام
کہ برای نماز شب بیدارنشدم.😔
#شهیـدمسلـمخیزاب🕊
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
اونقدر تو تشییع جنازه #شهدا گریه کرد و بهشون #متوسل شد تا بالاخره برات شهادتشو گرفت. خوشا به سعادتشو
:
💠 #پدر بزرگوار شهید سعید بیاضی زاده:
🌷وقتی پسرم به راهيان نور می رفت از شلمچه با من تماس میگرفت و از نحوه #شهادت برادرزاده و برادرم سؤال می پرسيد. از مناطق عملياتی و از عمليات دوران جنگ اطلاعات می گرفت.
راوی راهيان نور بود.برای همين كتابهای زيادی را در اين زمينه مطالعه كرده بود.
سعيد از سن 11سالگی به خاطر تحصيل و حوزه از پيش ما رفت. وقتی به مناطق محروم می رفت براي آنها يادواره شهدا ميگرفت. هميشه هم سعی بر اين داشت كه شهدا و راه و رسم زندگی شان را الگوی خود قرار دهد.
🌷ارادت خاصی به سيد اهل قلم #شهيدمرتضی_آوينی داشت و از ايشان خيلی حرف ميزد. سعيد علاقه خاصی به رزمندگان و شهدای لشكر #فاطميون داشت. بعد از شهادتش همرزمانش از او بسيار برايمان گفتند، از اينكه ايشان استاد اخلاق بوده و همواره در كنار رزمندگان فاطميون حضور داشت صحبت كردند.
با بچههای لشكر فاطميون هم ارتباط داشت. ميگفت بچههای فاطميون خيلی مظلوم هستند. در جنگ با دشمن واقعاً مردانه می جنگند و از صميم قلب برای خانم زينب(س) جانفشانی می کنند و سختی زيادی می کشند.
🌷من 23 ماه در جبهههای حق عليه باطل حضور داشتم و به يقين رسيدهام كه شهادت لياقت میخواهد. هر كسی كه می خواهد شهيد شود، اگر به آن درجه كه بايد نرسد، شهيد نميشود. به نظر من راه در دست خود انسان است.
آنطور كه سعيد میخواست شهيد شود، من نخواستم.
من ماندم و امروز سعيد شهيدمدافع حرم شد.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
خاطره هم رزم شهید مرتضی آوینی:
در ایامی که شبانه روز برای تدوین و مونتاژ در صدا و سیمابودیم،به محض اینکه وقت نماز می رسید،همین که قرآن شروع می شد سید قلم را زمین می گذاشت،لباس را می پوشید و بچه ها را صدا می زد:حرکت کنید که وقت نماز است.
سپس به طرف مسجد بلال حرکت می کرد. سید همیشه از اولین کسانی بود که وارد مسجد می شد.
#رهرو_شهدا_باشیم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از شهید اسماعیل دقایقی
جان به هر حال قرار است
ڪه #قــربان بشود...
پس چه خوب است
ڪه قربانـی #جانــان بشود...
👈درست مثل #اسماعیل که #قربانی خدا شد...
علمدار احرار بدر
سردار شهید اسماعیل دقایقی🕊❤️
@shahiddaghayeghi
دیروز مادرم گفت: شما ناهار بیایید خونۀ ما,خواهرم شب میاد!
گفتم: نه! جواد شاید زنگ بزنه خونه، موبایل آنتن نمیده!
یکهو مادرم زد زیر گریه...
تازه فهمیدم چی گفتم!
اصلاً حواسم نبود که جواد دیگه نیست, دیگه تلفن نمیزنه, دیگه مأموریت نمیره...
.
سلام عزیــز دلم... سید جوادم!!
ببخش دیــر آمدم..ببــخش پریــشان آمدم...
استخوان هایــٺ را به آغوش کشیــدم و با تمام وجودم بوییـدم...بوسیدم...
دردش آشــنا بود و خــوب مےدانستم حس و حالِ این لحظات عجــیب را شاید ؛
پرده ورق میخورد به کربلا... وَ تنهـــا خدا مےداند چــه گذشــٺ بر دلم ...
.
#به_نقل_از_همسرشهید
#شهید_سید_جواد_اسدی
#مدافعان_اسلام
#اولین_دیدار
#اولین_آغوش
#اولین_فرصت_بعد_سه_سال_دوری
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
پسر :
حضرت زهرا و حضرت زینب گریه نمیخواهند، اسلام در خطر است. حضرت زهرا سر و دست و پا میخواهد.شما نباید یکی
از فرزندانت را در
این راه بدهی؟
مادر :
حالا زود است...
سردار حسین همدانی
در سن بالا به شهادت رسید.
پسر :
شما فکر نکن همه بتوانند
به سن بالا برسند و شهید شوند،
بعضی رزمنده بودند ولی
بعد از جنگ ، از انقلاب و رهبری فاصله گرفتند و بعضی
ضد انقلاب شدند.باید مواظب
بود و تا فرصت هست
باید کاری کرد.
#خادم_و_مدافع_حرم
#شهید_مهدی_ایمانی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#سلام_برابراهیم
🍃او در دوران دبیرستان در ورزش کُشتی، قهرمان بوده و می گوید: من همیشه در کُشتی مراقب بودم که روی نقطه ضعف های حریفم انگشت نگذارم. در حالی که رسم کشتی این است که طرف مقابل را از روی نقطه ضعف هایش به زمین می زنند. این نشان می دهد که ابراهیم هادی فوق قهرمان و فوق پهلوان بوده است.
#شهید_ابراهیم_هادی❤️
🌷یادش با ذکر #صلوات
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
❣﷽❣ #کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_چهل_وپنجم 5⃣4⃣ نماز صبح را د
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_چهل_وششم 6⃣4⃣
هیچ سر و صدایـے از سمت ما نمی آمد.
یڪ دفعہ احمد آقا برگشت و گفت: چرا دنبال من مے آیید!؟
جا خوردیم.
گفتم:
شما پشت سرت رو مے بینی❓
چطور متوجہ ما شدے؟ احمد آقا گفت: کار خوبی نکردید. برگردید.
گفتیم:
نمی شه، ما با شما رفیقیم.
هر جا برے ما هم می یایم، در ثانی اینجا تاریک و خطرناکہ، یک وقت کسے، حیوانی، چیزی به شما حمله می کنہ...
گفت:
خواهش می کنم برگردید. ما هم گفتیم: نه، تا نگی کجا می ری ما برنمی گردیم❗️
دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی...
سرش را انداخت پایین.
با خودم گفتم:
حتماً تو دلش داره ما رو دعا می کنه!
بعد نگاهش را در آن تاریکی به صورت ما انداخت و گفت: طاقتش رو دارید❓ می تونید با من بیایید⁉️
ما هم که از همه ی احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم :
طاقت چی رو، مگه کجا می خوای بری⁉️
نَفسی کشید و گفت: #دارم_میرم_دست_بوسی_مولا.
باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما #شُل_شد. ترسیده بودیم. من بدنم لرزید.
احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: اگه دوست دارید بیاید بسم الله
نمی دانید چه حالی بود.
شاید الان با خودم می گویم ای کاش می رفتی اما آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود. با ترس و لرز برگشتیم.
ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس می آید.
چهره اش بر افروخته بود. با کسی حرف نزد و سر جایش نشست.
از آن روز سعی می کردم بیشتر مراقب اعمالم باشم.
بار دیگر شبیه این ماجرا در حرم حضرت عبدالعظیم پیش آمد.
🌿🌿🌿
یڪے از برنامه هاے همیشگے و هر هفته ی ما زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا( السلام علیها) بود.
همراه احمد آقا مےرفتیم و چقدر
استفاده می کردیم.✅
خاطرم هست که یکی از هفته ها تعداد بچه ها کم بود.
برای ما از ارادت شهدا به معصومین و مقام شهادت و... می گفت.
در لا به لای صحبت های احمد آقا به سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمی شناختم.
همانجا نشستیم. فاتحه ای خواندیم. اما احمد آقا گویی مزار برادرش را یافته حال عجیبی پیدا کرد❗️
در مسیر برگشت آهسته سؤال کردم:
احمد آقا آن شهید را می شناختی❓ پاسخ داد: نه❗️
پرسیدم: پس برای چه سر مزار او آمدیم؟
اما جوابی نداد. فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد!
اصرار کردم.
وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: اینجا #بوی_امام_زمان(عج) را می داد.
مولای ما قبلاً به کنار مزار این شهید آمده بودند.
البته چند بار برای من گفت:
اگر این حرف ها را می زنم فقط برای این است که #یقین شما زیاد شود و به برخی مسائل اطمینان پیدا کنی.
و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی.
احمد آقا در دفترچه یادداشت و سررسید آخرین سال خود نیز از این دست ماجراها نقل کرده است.
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
منتظر بودن یعنی...
بتوانی نگاه مهدی را بخری... 💐
💠گاهی اوقات...
وقتی پنجره #نگاهت را میبندی...
پنجره نگاه مهدی به رویت باز میشود...💠
معامله زیباییست... 🌷
#چند_لحظه_ای سرت پایین است...
ولی نگاهی را میخری...
که سرت را #یک_عمر جلوی همه بالا نگه میدارد...
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات💛
https://eitaa.com/setaregan_velayat313