4_6008032224828458762.mp3
6.46M
استاد دارستانی
🔖 داستان نذری پیرزن 🔖
◾️ ویژه ماه محرم ◾️
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷بعد از ظهر #عاشورای پارسال پشت ترک موتورش🏍 بودم. تو اصفهان رسیدیم به یه چهار راه خلوت پشت چراغ قرمز🚦 ایستاد بهش گفتم:
🌷امید چرا نمیری⁉️ ماشینی که اطرافت نیست بهم گفت: رد کردن چراغ #خلاف_قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی #خلاف_شرعه
🌷پس اگر رد بشم گناهه🚳 داداش، من #شب تو هیئت اشک چشمم😢 کم میشه....
#شهید_امید_اکبری🌷
#شهید_حادثه_تروریستی_سیستان_و_بلوچستان
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی سیدرضا نریمانی نوحه معروف "منم باید برم..." رو میخوند #امید_اکبری ذکر حسینش رو داشت...
حالا #سیدرضانریمانی داره بالای پیکر شهید امید اکبری ذکر میگه و حسین حسین میکنه...😭
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
4_6003727941748393323.mp3
6.47M
#شور احساسے
🍃حسین آقام ...
🍃همه میرن تو میمونی برام😭🙌
🎤 #سید_رضا_نریمانے
سیدرضا براے #خادم_هیئتش خونده😔☝️
آهاے #رفیق تو نوڪرے رو یادمون یادے
با گریههات تو میدون اومدےو خون دادے💔
تو خوب بودے ندیدم از تو حتی یک بدے
تو سوختیو دل رفیقاتو آتیش زدی😭
سفر بخیر گمونم از مدینه اومدے💔
#به_یاد_شهیدامیداڪبرے
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#سلام_بر_شهدا
#خاطرات_شهید
❇ معتقد بود که خانم خانه نباید سختی بکشد. هیچ وقت اجازه نمی داد خرید خانه 🏡 را انجام بدهم
به من می گفت 🗣 : فکر نکن من تو را در خانه اسیرکرده ام، اگر می خواهی بروی در شهر بگردی، برو؛ ولی حاضر نیستم تو حتی یک کیلو بار دستت بگیری و به خانه بیاوری.
وقتی می آمد خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم. لباس بچّه 👶 را عوض می کرد. شیر 🍼 براش درست می کرد. سفره را می انداخت و جمع می کرد. پا به پای من می نشست لباس ها👕 را می شست، پهن می کرد، خشک می کرد و جمع می کرد.
#شهید_محمدابراهیم_همت 🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
Gomnam-ShahadatHazratRoghayyeh1392[01].mp3
12.45M
روضه شب سوم - شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها...😭
حاج میثم مطیعی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
خاطره ای از سید رضا علیزاده از ذاکرین اهل بیت از #شهید_مدافع_حرم حسین محرابی🌹:
او گفت: یک روز به بهشت رضا رفته بودم در کنار مزار شهید مدافع حرم رضا اسماعیلی خلوت کرده بودم🌱. شهید حسین محرابی کنارم آمد و دستم را گرفت و گفت بیا. گفتم کجا؟ گفت بیا یک #روضه_حضرت_رقیه(س) برام بخون💔. گفتم شما برو من میام. یک ربع منتظرم شد تا رفتم پیشش. خانواده شهید محرابی هم اونجا حضور داشتند. کنارش نشستم. گفت برام روضه حضرت رقیه(س) را بخون✨
گفتم کدوم روضه ایشان را بخونم. گفت روضه ای که تو همه ی مراسمات او می خونی بعد ادامه داد روضه ای که سه ساله امام حسین(ع) را زدند.😔😔
گفتم من روضه را می خونم ولی نقد چی بهم میدی؟ گفت: شفاعت.👌 بعد ادامه داد وقتی من را میارن چهره غرق به خون من را خواهی دید.☝️
سپس ادامه داد من روضه را با دو سه مصرع شروع می کنم شما بقیه اش را بخون...👇
موهامو کشید بابا بابا😭
هی گفتم بهش میام میام
موهام و نکش میام میام😭😭
صدای شهید که همین روضه رو خوندن👇👇👇
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
20181129_005.amr
1.22M
صدای شهیـد محـرابی🌹
روز سوم #حضرت_رقیه💔
التماس دعا از همگی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
حسین رو دیدم اشک تو چشمش حلقه زد و گفت الهی به رقیه (س)
#بخوانید 🌸
صبح یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی
جلوی در اداره گذرنامه بودم
حسین زنگ زد
+سلام داداش خوبی
نوکرم توخوبی
+گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔
داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس
+باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه
باشه چشم
قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا...
بابغض زنگ زدم حسین
بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید
حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم
گفتم ن برنامه هاتون خراب میشه
گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم منوتوبا اتوبوس میریم
دلمو گرم کرد
داخل جانبود بشینم ایستاده بودم
ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه
گفتم دارم ازاسترس میمیرم
گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد( اخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت)
گفتم باشه داداش بگو
گفت تسبیح داری
گفتم اره
گفت بگو الهی به رقیه س حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم
قطع کردم چشممو بستم شروع کردم
الهی به رقیه س الهی به رقیه س...
10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن
بغضم ترکید باگریه گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم
وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد
اشک توچشمش حلقه زد گفت الهی به رقیه س
#شهید_حسین_معز_غلامی
#خاطره
#اربعین
#عزیز_برادرم 😔❤️
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
✍ برگی از خاطرات
یه پسری همیشه خندون ، شوخ طبع، مهربون، دل بزرگ، با معرفت و خوش قول اگه کاری بهش سپرده میشد به خوبی از عهدش بر میومد
مجید مثل برادرم بود تو خیلی از کارها باهاش مشورت میکردم و کمکم میکرد.
روز آخر دیدمش گفت داداش دارم میرم گفتم کجا گفت عازمم دارم میرم سوریه گفتم مجید داداش تو تنها پسر باباتی تنهاس نری بمونی برگردیا، گفت من به خاطر بی بی زینب میرم دیدم بغض کرد گفت برام دعا کن آرزو شهادت دارم دوستدارم مثل خانوم زهرا (س) شهید بشم که همینطور هم شد مجید یه تیر به پهلوش خورد و شهید شد ....
🌹 شهید مجید قربانخانی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱#استوری_اینستاگرام
🎥لحظات وداع دختران شهید مدافع حرم سعید انصاری در معراج شهدا
#صلوات
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#شهدای_حسینی
▪️از 2_3 ماه مانده به محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله الحسین. با شوق خاصی برنـامه ریزی میکرد.
▪️هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه راه اندازی میکرد ؛
خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو با وسـواس و سلیــــقه خاصی خریداری میکرد. تمامی رو هم از بهترین ها .
▪️معتقد بود برای اهل بیـــــت نباید کـــــم گذاشت،
تا زمانی که اونها دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی.
خادم امام زاده و هییت بود . ولی همیشه جلوی در هیئت می ایستاد.
▪️معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد . میگفت : هر چی کوچکتر باشی برای امام حسین (ع) بیشتر نگاهت میکند.
#شهید_امیر_سیاوشی🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313