رمضاناست،...🌙
راستیحسرتکرببلا
راخوردنروزهرا
#باطلنمیکند؟!؟🍃
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
دم افطار ڪہ بيتابتـر و تشنہتـرم
ميشوم غرق علمدار، عمو، آب، حرم
بعد یاد تو ميافتم ڪہ غریبي مہـدے جاڹ
تو ڪجا دعوتي افطار، چرا بيخبرم!؟
⛅أللَّہمَ؏َـجِّڸْ لولیِڪَ ألْفـرج⛅
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
#مادرمعززشهیدمحمدامین_کریمیان بزرگترین آرزوی محمدامین شهادت بود/پسرم میگفت فردای قیامت جواب امام
آنچه میخوانید عاشقانههای مادر طلبه شهید مدافع حرم "محمدامین کریمیان است که هویت وی روز گذشته به اطلاع خانواده اش رسیده است.
پلاک حضرت زهرا(س) را همیشه بر گردن داشت و عاشق شهادت بود و همیشه به من میگفت برو سر قبر شهدا و برایم دعا کن شهید بشم. همیشه میگفت دلم میخواهد مثل بی بی حضرت زهرا(س) گمنام باشم. نمیدانم چه معامله ای با خدای خود کرده که پیکرش به وطن برنگشت اما هر معامله ای که کرده باشد، راضی ام.
تسنیم: چگونه مطلع شدید که فرزندتان به درجه رفیع شهادت نائل آمد؟
ساعت حوالی 10 و نیم شب بود که عموی فرزندم به اتفاق همسر و فرزندش به منزل ما آمدند و از من پرسیدند که از محمد امین خبری داری، منم گفتم بله چند روز پیش تلفنی باهاش صحبت کردم و به من گفت حالم خیلی خوبه و یک ماشین تویوتا هم زیر پام هست و با اون رانندگی میکنم. در همین حین دیدم عموی فرزندم حاج قدرت شروع کرد به اشک ریختن و من پرسیدم چرا اشک میریزید، گفتند هیچی، پرسیدم امین جانم شهید شد؟ دیدم گریههای حاج قدرت بیشتر شد، دوباره پرسیدم، امین جانم شهید شده؟ وی هم که دید من آمادگی شنیدن خبر شهادت رو پیدا کردم گفتند بله محمدامین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
تسنیم: وقتی مطمئن شدید که محمدامین شهید شدند چه حس و حالی داشتید؟
خدا را شکر کردم و از خدا خواستم شهید ما را قبول کند. بزرگترین آرزوی محمدامین شهادت بود و دیگه به آرزویش رسید. نمیدانم چه معامله ای با خدای خود کرد اما هر معامله ای که کرد من راضی هستم.
تسنیم: آیا با رفتنش مخالفت میکردید؟
محمدامین خیلی با شعور بود و از معلومات بالایی برخوردار بود. یک روز به او گفتم پسرم تو معلوماتت بالاست درست خوب است بمان چون مردم اینجا به تو نیاز دارند. محمدامین در جوابم گفت: مادر این حرفها را نزن. روز عاشورا هم همین حرفها را میزدند و امام حسین (ع) را تنها گذاشتند. فردای قیامت جواب امام حسین(ع) را چگونه می دهید؟ دیگر حرفی برای گفتن نداشتم چون به هدفش ایمان داشتم و میدانستم با علم و آگاهی در این مسیر قرار گرفته است.
محمدامین دنیایی نبود و چیزی از دنیا نمیخواست، بزرگترین آرزویش شهادت بود و امروز به آرزویش رسیده است.
تسنیم: چه حرفی با هم سن و سالهای محمدامین و آنهایی که این مصاحبه را میخوانند دارید؟
راه شهدا را ادامه دهند. شهادت فقط خون ریختن نیست بلکه ذوب شدن در ولایت فقیه است. ولایت فقیه خط قرمز محمد امین بود و نماز اول وقت و زیارت عاشورا از تاکیدات ایشان بود. به نظر بنده هر کس که این مسیر را ادامه دهد عاقبت بخیر میشود.
طلبه شهید مدافع حرم محمدامین کریمیان در تاریخ 1373/06/31 در بهنمیر متولد شد و در تاریخ 27 خرداد امسال در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. شهید کریمیان بر اثر اصابت دو گلوله به پا و سینه در حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
مصاحبه از هومن رمضانیان
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از 🌹محب الشهدا🌹 شهیدسعیدبیاضےزاده❤
✍ بچه که بود فلج شد
نذر حضرت زینب(س) کردمش
نذرم قبول شد
فرزندم خوب شد...
خوبِ خوب
آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد
عاقبت هم فدائی بی بی شد..
🌷#شهیدرضاکارگر🌷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
جزء۱۲...التماس دعا.mp3
4M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء دوازدهم۱۲
🎤استاد معتز آقایے
💈حجم فایل : ۳/۸ مگابایت
🌷هدیه به شهیدان #حبیب_الله و #حمیدشمایلے
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از هیات میثم تمار
💢کدام روزه مقبول است؟
#شهید_مطهری
اگر ما ماه رمضانی را گذراندیم، شبهای احیایی را گذراندیم، #روزههای متوالی را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان #احساس کردیم که بر شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر عصبانیت خودمان از #سابق بیشتر مسلّط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلّط هستیم و بالاخره بر #نفس خودمان بیشتر مسلّط هستیم و میتوانیم #جلو نفس امّاره را بگیریم، این علامت قبولی روزه ماست.
📚 آزادی معنوی، ص۵۰
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/maisamtammar
AUD-20170805-WA0005.mp3
4.1M
صبحت بخیر آقای من ،آقای دلتنگی
صبحت بخیر آقای من ،آقای تنهایی
#التماس_دعای_فرج
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از (ریپورررتم)❌️ hesam karimi
(2)دعای یستشیر .apk
6.95M
دعای پرفیض یستشیر با صوت دلنشین
با خواندن این دعا، زندگی دنیا و آخرت خود را بیمه کنید!
🔴 #فوری 🔴 #بسیارمهم
🔴 #نشرحداکثری
هموطنان با غیرت به هوش باشید📣📣
#فقط ۳ روز تا یک هفته دیگر
تاتصویب قرارداد استعماری #FATF فرصت داریم
#مطالبه عمومی پیامکی از اعضای کمیسیون امنیت ملی
09121360218 بروجردي
09123274001 دهقانی
09124759065 نقوی حسینی
09122973598 گودرزی
09171286842 برومندی
09181347182 جاسمی
09173135694 رضایی
09153063035 شوشتری
09121473148 فلاحت پیشه
09111188509 نانواکناری
09126478290 نوریان
09122995892 چنارانی
09121239031 جمالی
متن پیامک پیشنهادی برای مطالبه از این بزرگواران:
"ما موکلین خواستار مخالفت صریح شما بصورت رسانه ای نسبت به FATF بوده و خواهان اقدام انقلابی و وطن پرستانه در پیشگیری در تصویب برجام گونه آن توسط مجلس هستیم و سکوت جنابعالی را نشانه رضایت به این قرارداد استعماری میدانیم."
فقط ۵ دقیقه از وقت خود را برای دفاع از وطن خود و جلوگیری از دچار بحرانی شبیه سوریه شدن کشورتان بگذارید...
#جبههسایبریحیدریون
دعای مجیر.mp3
3.87M
🎵 دعای مجیر
ویژه ایام البیض (۱۳ و ۱۴ و ۱۵)ماه مبارک رمضان
🎤 باصدای دلنشین حاج مهدےسماواتی
هدیه به روح شهدا از جمله شهیدان #سعیدبیاضےزاده و #احسان_فتحے
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
شرم دارم که بگویم العطش یا تشنه ام
فکر شاه تشنه لب بر زیر تیغ و دشنه ام
السلام علیک یا ذبیح العطشان
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🎵 دعای مجیر ویژه ایام البیض (۱۳ و ۱۴ و ۱۵)ماه مبارک رمضان 🎤 باصدای دلنشین حاج مهدےسماواتی هدیه
*"بسم الله الرحمن الرحیم*
*"ایستگاه دعا"*
✍ *امشب شب سیزدهم ماه مبارک رمضان است و خواندن "دعای مجیر" که یکی از دعاهای مهم و پرفضیلت است در طول سه شب از ماه رمضان (شب سیزدهم شب چهاردهم شب پانزدهم)وارد شده ان شاءالله خواندن این دعا فراموش نشود*
*در روایت دارد که هر کسی این دعا را در طول این سه شب بخواند گناهانش آمرزیده شود اگر چه به عدد دانه های باران و برگ درختان و ریگ بیابان باشد و برای شفای مریض و اَدای دِیِن و رفع هُمّ و غم سفارش شده*
*از خداوند متعال می خواهیم توفیق خواندن این دعا را به همه ی ما عنایت فرماید ان شاءالله*
*این دعا در اوایل مفاتیح الجنان هم آمده است*
#التماس_دعا🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_سی_
~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_سی_و_چهارم4⃣3⃣
من شما و خاطراتتون رو کاملا فراموش کرده بودم که همه چیز دست به دست هم داد تا یه سفر کرمان بریم و علی هم زنگ زد بهم برای احوال پرسی و وقتی فهمید دعوتمون کرد خونتون... دوباره دلم آشوب شد... از رو به رو شدن باهاتون میترسیدم و از طرفی هم علی با بابام هماهنگ کرده بود و نمیتونستم بگم نمیام... مطمئن بودم اگه بیام و ببینمتون دوباره اون حسی که تو وجودم کشته بودم سرباز میکنه و من اون وقت نمیدونستم چی قراره پیش بیاد.... سر نماز از خدا خواستم یه راهی پیش روم بزار که یهو یه سفر جهادی پیش اومد... بچه های مسجد محل از طرف بسیج سازندگی میخواستن برن مناطق محروم... مامان بابا اومدن خونتون و این شد بهانه خوبی چون علی هم دیگه از دستم ناراحت نمیشد... ما رفتیم برای کمک به یه روستا توی حوالی قم... ولی اونجا همه چیز عوض شد... توی فکرتون بودم... خیلی زیاد.... اونجا یه دختر کوچولو بود که هر روز میومد پیش ما و شیرین زبونی میکرد... وقتی اسمشو پرسیدم گفت... فائزه... هر روز صدای فائزه و شیطنتاش منو یاد شما مینداخت... تا اینکه برگشتم قم... اول با بابا صحبت کردم... بهم گفتی وقتی دیدی من نیستم حالت بد شده... این خیلی نگرانم میکرد... اینکه این قدر زیاد دوسم دارید منو نگران میکرد.... درد و دل کردم... به بابا گفتم همه حسمو بهتون... بابا با مامانم صحبت کرد.... ولی اونجا بود که قیامت به پا شد و آمد به سرم از آنچه میترسیدم...
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
❤🍃
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_سی_و_پنجم5⃣3⃣
مامان دوس نداشت عروسش غریبه باشه.... دوس داشت عروسش دختر خواهرش باشه... ولی من واقعا حسی به دختر خالم یا بقیه کیس های مامانم ندارم... خونه ما شد جهنم... از من و بابا اصرار و از مامانم انکار... تا اینکه مامانم گفت چطور حاضری بخاطر یه دختر غریبه مادرتو عذاب بدی.... دیگه هیچی نگفتم... میتونستم فراموشتون کنم پس دوباره شروع کردم.... دوباره فراموش شدید.... تا اینکه با دوستم حمزه اومدیم مشهد... شب قبلش وقتی پا تو حرم گذاشتم خاطرات شما برام تداعی شد... از امام رضا کمک خواستم... گفتم آقا اگه این عشق هوس و شیطانیه کمک کن کلا فراموششون کنم و دیگه هیچ حسی بهشون تو دلم نباشه... و اگرم این تقدیر منه و این عشق پاکه یه نشونه سر راهم بفرست.... فرداش که توی مجتمع آرمان شمارو دیدم فهمیدم من شما رو دوس ندارم... بلکه عاشقتونم.... عشق خیلی مقدسه ها.... اون لحظه سریع فقط خواستم ازتون دور شم.... از دیدنتون آرامش گرفته بودم و نمیخواستم خدایی نکرده نگاهی بهتون داشته باشم که اون ارامش رو حرام کنه.... رفتم و چهار روز همه شرایط رو سنجیدم و با توکل به خدا و توسل به امام رضا با گوشی تون تماس گرفتم... راستی باید حلالم کنید چون اون روز تو ماشین وقتی فاطمه خانوم شمارتون رو گفتن من حفظ کردم... خب داشتم میگفتم... شما گفتید فرودگاهید... ولی من تصمیمم رو گرفته بودم و گفتم با خانواده خدمت میرسم... وقتی برگشتم قم و گفتم الی و بلا من فلانی رو میخوام مامانم محکم جلوم ایستاد و گفت نه.... ولی من گفتم مامان اگه من با فائزه خانوم ازدواج نکنم تا آخر عمرم ازدواج نمیکنم... چون با هر دختری ازدواج کنم دارم به اون بنده خدا خیانت میکنم چون دلم پیش یکی دیگس... بالاخره با اصرارای من و بابا مامان موافقت کرد و الان اینجاییم... و اینکه من شمارو دوس دارم و مردونه هم پای حرفم هستم... ببخشید خیلی پرحرفی کردم... حالا شما بفرمایید...
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
❤🍃
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_سی_و_ششم6⃣3⃣
تمام مدت وقتی حرف میزد سکوت کرده بودم.
گاهی با حرفاش بغض گلومو میگرفت و دلم میخواست بمیرم.😭
گاهیم با شنیدن حرفاش نمیتونستم لبخند نزنم
وجودم پر از احساس ضد و نقیض بود... دوس داشتم سنجیده حرف بزنم و برای این کار وقت برای فکر کردن میخواستم... ولی فعلا وقت فکر کردن نبود... احساس و افکارمو شوت کردم گوشه ذهنم تا بعدا بهشون فکر کنم الان باید حرف بزنم... بیش از این سکوت جایز نبود با لرزش خفیفی که توی صدام مشهود بود شروع کردم.😖
_آقا محمدجواد... من دربرابر صداقت حرفاتون هیچی نمیتونم بگم و فقط ممنونم که همه چیزو بهم گفتید... من واقعا نمیدونم چی باید بگم... فقط اینکه مامانتون... (سکوت کوتاهی کردم و دوباره ادامه دادم) میخواید عروسشو بهش تحمیل کنید؟😔
محمدجواد: فکر میکنم تحمیل عروس خیلی قابل تحمل تر باشه تا تحمیل همسر آینده...😞
_ولی من نمیخوام بزور وارد زندگی کسی بشم... نمیخوام یه پسرو از مادرش بگیرم... من... من... حاضرم پا بزارم روی دلم... ولی شما خوشبخت بشید و مادرتون ازتون راضی باشه...😢
محمدجواد: آدما زمانی خوشبخت میشن که کنار کسی که بهش علاقه دارن نفس بکشن... مطمئن باشید من با هیچ کس غیر از شما احساس خوشبختی نمیکنم... مامان من عزیزمنه... برام مقدسه... ولی وقتی اهل بیت و خدا بهم فهموندن عشقم درسته و والا اینجاست که باید مامانمو قانع کنم تا کنار بیاد با خواسته من که خواسته خداهم هست... شما دوس دارید کسی از طبیعی ترین و مسلم ترین حق زندگیش بگذره؟ دوس دارید کنار دختری زندگی کنم و فکرم پیش شما باشه و به اون دختر خیانت کنم؟ دوس دارید تا آخر عمر حسرت داشتنتون توی قلبم باشه؟ دوس دارید زندگیم نابود شه؟ دوس دارید پیوندی که خدا هم از اون راضیه ایجاد نشه؟
با بغض توی گلوم و قطره اشکی که جلوی چشمامو گرفته بود بهش خیره شدم... سرش پایین بود... سرشو گرفت بالا و نگاهمون بهم گره خورد... دیگه نه اون نگاهشو گرفت نه من... دقیق شدم تو چشماش... دیگه اون اظطراب و نگرانی توی چشماش نبود... حالا چشماش پر از حس آرامش و اطمینان بود....
محمدجواد: فائزه خانوم.... من دوستون دارم... برای به دست آوردنتونم میجنگم... با همه....
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
❤🍃
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
قبل ازدواج...💍
هر خواستگاری کہ میومد،🚶💐
به دلم نمےنشست...😕
اعتقاد و #ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...👌
دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ😇
نه بہ ظاهر و حرف..😏
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...😌
شنیده بودم چله #زیارت_عاشورا خیلی حاجت میده...
این چله رو #آیت_الله_حق_شناس
توصیه کرده بودن...✍
با چهل لعـن و چهل سلام...✋
کار سختی بود😁
اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...
ارزششو داشت،
واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم.
۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...
۴،۳روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم...
چهره ش یادم نیست ولی یادمہ...
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...💚
دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدے..."
به فاصله چند روز بعد اون خواب...
امین اومد خواستگاریم...🙂
از اولین سفر #سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
زهرا،
این یه تسبیح مخصوصه💕
به همه جا تبرک شده و...
با حس خاصی واست آوردمش...❤️😌
این تسبیحو به هیچکس نده!
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره...
بعد شهادتش…💔
خوابم برام مرور شد...
تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود...
✍ #همسرشهیدامین_کریمی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌸🌸🌸🌺🌺🌺.