به روایت #همرزمان:
خیلی از ما در شبهای محرم در اوج روضهها زمزمه میکنیم که ایکاش بودم کربلا... میشد سرم از تن جدا... میرفت به روی نیزهها... یالیتنا کنامعک... ولی هیچکدام با اطمینان و یقین نمیگوییم در این مسیر اهل حرفیم نه اقدام و عمل.
خاطره ای از من🙈 از همرزم عزیزم آن شب، در شیشهای ( ساختمانی که ظاهرا نمای شیشهای دارد و اعزامهای سوریه ازآنجا صورت میگیرد و بین رزمندگان مدافع حرم به شیشهای معروف شده.
جایی با حال و هوای دوکوهه خودمان) صحبت از اعزامها بود. #حاج_احمد( #شهیدسعیدبیاضےزاده) را گفتند دمشق بماند. ولی او اصرار داشت به حلب برود. واسطه فرستاده بود و در همان مجلس مدام با چشم و ابرو به اینوآن اشاره میکرد که شما هم بگویید...شما هم بگویید...
کسی از قرار #عاشقانه او و پیمان #عاشوراییاش خبر نداشت. خودش میدانست و خدای خودش. دستآخر هم همان شد که میخواست. او که در منطقه #عملیاتی بیجی در عراق #حماه و #حلب در سوریه حضور داشت بالاخره به آرزوی قلبیاش رسید و رفت تا در این روزها پیکرش بالای منبر دستهای عاشق تشییعکنندگان تمام گفتنیها را بگوید. تا مصداق اتم کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم باشد و با پیکری گلگونکفن دعوت به خدایی شدن کند.