🍃🌹🍃🌹🍃🌹
امروز سالگرد #شهادت مردیه که :
تو اخلاق
تو عشق به همسر
تو معرفت
تو کار
تو ورزش
و...
همیشه #بهترین بود
شهیدی که به قول خودش، هدف همیشه باید #قرب_الهی باشه.
شهیدی که وقتی داشتم #کتاب زندگی نامه ش رو میخوندم، واقعا احساس #حقارت بهم دست میداد..
کجای کاریم واقعا..
من واقعا نمیدونم از کدوم ویژگی #اخلاقی شهید براتون بگم..
تنها چیزی که میتونم بگم اینه که حتما حتما کتاب #یادت_باشد رو مطالعه کنید..
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
اینکه برای #زحماتی ک همسرتون میکشه ازش #تشکر میکنید خیلی خوبه...اما تشکر فقط #زبانی نباشه گاهی به پا
#خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا
✍همسرشهید:
🔰داشتم با #حمید صحبت میکردم که از صدام فهمید حال خوشی ندارم🤒نمیخواستم اون وقت شب نگرانش کنم ⚡️ولی انقدر اصرار کرد که گفتم:"دل پیچه ی شدیدی دارم_نگران نشو_نبات داغ میخورم خوب میشم"از خداحافظی مون یه ربع⌚️ نگذشته بود که حمید اومد دنبالم و گفت حاضر شو بریم #بیمارستان.
🔰گفتم چیزخاصی نیست #حمیدجان نگران نشو⭕️اما راضی نشد.تشخیص اولیه این بود که #آپاندیس عود کرده،وقتی دکتر جواب سونوگرافی رو دید گفت چیز خاصی نیست❌ اما بهتره خانوم #تحت_مراقبت باشن
🔰از کنار تخت من 🛌تکون نمیخورد
خوابم برد که نیمه شب🌒 با صدای گریه حمید😭 بیدار شدم. #دستم رو گرفته بود و اشک میریخت😢گفتم چرا گریه میکنی چیز خاصی نیست.گفت میترسم برات #اتفاقی_بیفته
🔰تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر میکردم اگه قراره روزی #بین_ما جدایی💕 اتفاق بیفته. اول من باید برم والّا #طاقت نمیارم😔. آن شب تا صبح کنار تخت من پلک روی هم نگذاشت و #نماز و #مفاتیح میخوند..
#یادت_باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا
✍همسرشهید:
🔰داشتم با #حمید صحبت میکردم که از صدام فهمید حال خوشی ندارم🤒نمیخواستم اون وقت شب نگرانش کنم ⚡️ولی انقدر اصرار کرد که گفتم:"دل پیچه ی شدیدی دارم_نگران نشو_نبات داغ میخورم خوب میشم"از خداحافظی مون یه ربع⌚️ نگذشته بود که حمید اومد دنبالم و گفت حاضر شو بریم #بیمارستان.
🔰گفتم چیزخاصی نیست #حمیدجان نگران نشو⭕️اما راضی نشد.تشخیص اولیه این بود که #آپاندیس عود کرده،وقتی دکتر جواب سونوگرافی رو دید گفت چیز خاصی نیست❌ اما بهتره خانوم #تحت_مراقبت باشن
🔰از کنار تخت من 🛌تکون نمیخورد
خوابم برد که نیمه شب🌒 با صدای گریه حمید😭 بیدار شدم. #دستم رو گرفته بود و اشک میریخت😢گفتم چرا گریه میکنی چیز خاصی نیست.گفت میترسم برات #اتفاقی_بیفته
🔰تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر میکردم اگه قراره روزی #بین_ما جدایی💕 اتفاق بیفته. اول من باید برم والّا #طاقت نمیارم😔. آن شب تا صبح کنار تخت من پلک روی هم نگذاشت و #نماز و #مفاتیح میخوند..
#یادت_باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌸🌸📚📖📚🌸🌸
برشی از کتاب #اسم_تو_مصطفاست
❣می گفتی : 《تو بچه ی شمالِ بارون دیده کجا سمیه خانم و منِ بچه ی جنوبِ آفتاب دیده کجا؟
❣قلیه ماهی و خورشت بامیه و ماهی هَشوُ و فلافل کجا، میرزاقاسمی و فسنجون ترش و کاله کباب و ماهی شکم پر کجا؟
❣ولی قدرتِ خدا رو ببین! تو با چه #لذتی قلیه ماهی و ماهی هشو می خوری و من میرزاقاسمی و فسنجون ترش! این نشونه ی این نیست که #روحِ ما به قواره یِ جسمِ همدیگه س ؟ نشونه ی این نیست که از روزِ اول نافِ ما رو به نام هم بریدن؟ 》
آخرین کتابِ سالِ ۹۷ 📖♥️
به شیرینی و دلنشینیِ کتابِ #یادت_باشد
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
برشی از کتاب #یادت_باشد
حمید هم مثل من وضعیت روحی مناسبی نداشت،چیزی نمی گفت ولی همین سکوت دنیایی از حرف داشت،راهش را انتخاب کرده بود ولی مگر می شد این دل عاشق را آرام کرد، از هم دوری می کردیم در حالی که هر دو می دانستیم چقدر این جدایی سخت و طاقت فرساست، به چند نفری زنگ زد و حلالیت طلبید،این حلالیت گرفتن ها و عجله برای به سرانجام رساندن کارهای نیمه تمام خبر از سفری بی بازگشت می داد، هیچ مرهمی برای دل عاشقم پیدا نمی کردم.
چند دقیقه که گذشت حمید به آشپز خانه آمد و روی چهار پایه نشست،با این که مشغول آشپزی بودم سنگینی نگاهش را حس می کردم،بغض کرده بودم، سعی می کردم گریه نکنم و خودم و عادی جلوه بدهم،تا کنارم ایستاد و نگاهش به نگاهم گره خورد دیگر نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم، با گریه من اشک حمید هم جاری شد.
دستم را گرفت و با صدای لرزان پر از حزن و دل تنگی در حالی که اشک هایم را پاک می کرد گفت:«فرزانه،دلم رو لرزوندی ولی ایمانمو نمی تونی بلرزونی!».
تا این جمله را گفت تکانی خوردم ،با خودم گفتم :«چکار داری می کنی فرزانه؟تو که نمی خواستی از زن های نفرین شده روزگار باشی پس چرا حالا داری دل همسرتو می لرزونی؟».
نگاهم را به نگاهش دوختم و به آرامی دستم را از دستش کشیدم وگفتم:«حمید خیلی سخته،من بدون تو روزم شب نمیشه،ولی نمی خوام یاریگر شیطان باشم،تو رو به امام زمان(عج) می سپارم،دعا می کنم همه عاقبت بخیر بشیم».
لبخند روی لب هایش نشست،لبخندی که مرهم دل زخمی ام بود،کاش می توانستم این لبخند را قاب کنم و به دیوار بزنم و تا همیشه نگاهش کنم تا ایمانم از سختی روزگار متزلزل نشود،این حرف ها هم حمید را آرام کرد و هم وجود متلاطم مرا به ساحل آرامش رساند، گفت:«یادت رفته تو بهترین روز زندگیمون برای شهادتم دعا کردی؟».
پرسیدم:«چطور؟روزهایی که پیش تو بودم همه قشنگ بوده،کدوم روز منظورته؟».
گفت:«یادته سر سفره عقد بهت گفتم دعا کن آرزوی من برآورده بشه،من همون جا از خدا خواستم زودتر شهید بشم، تو هم از خدا خواستی دعای من هر چی که هست مستجاب بشه».
شبیه کسی که سوار ماشین زمان شده باشد ذهنم به لحظات عقدمان پر کشید،روزی که حمید شناسنامه اش را جا گذاشته بود،خیلی دیر رسید ولی حالا خیلی زود می خواست برود!باید خوشحال می بودم یا ناراحت؟ برای نبودنش پیش خودم دعا کرده بودم یا برای جدایی و آسمانی شدنش؟
#یادت_باشد...
به روایت همسر شهید
حمید سیاهکالی مرادی
شهید مدافع حرم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🔻برشی از کتاب
#یادت_باشد:
❣از خانم ها فقط من بودم که از اول تا آخر بالای سرش ایستادم، دلم میخواست تا لحظه آخر چشمم به صورت و چشم های حمید باشد، طاقتِ #دوریِ حمید را نداشتم، چهره اش را که می دیدم فکر میکردم هنوز هست، خاک ها را #بوسیدم و رویِ پیکرِ حمید ریختم، گفتم: تا ابد به جای من با حمید باشید ...
❣تمام شد! خاک ها را ریختند! دیدارِ ما ماند برای قیامت! همین که خاک را ریختند، صدای الله اکبر #اذان ظهر بلند شد، این بار هم #بله را زمانِ اذان دادم ... بله به #جهادِ همسرم، بله به امتحانِ خدا، یادِ حرفِ حمید افتادم که میگفت: حتما #حکمتیه من دوبار شناسنامه ام رو جا گذاشتم تا تو دقیقا موقع اذان بله رو بدی ...
#شهید_حمید_سیاهکلی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
📕برشی از کتاب #یادت_باشد:
🔆 کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟
🍁 به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم،
🍁 حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه
🍁 بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!
🍁 حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من!
🕊🌹شهید مدافع حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
📚برشی از کتاب #یادت_باشد
📖بین این ده روز استراحت مطلقی که دکتر برای #حمید نوشته بود، تولد حضرت زهرا(س)🎉 و #روز_زن بود. به خاطر شرایط جسمی حمید، اصلا به فکر هدیه🎁 گرفتن از جانب او نبودم.
📖سپاه برای #خانمها برنامه گرفته بود. به اصرار حمید در این جشن🎊 شرکت کردم. اول صبح رفتم تا زود برگردم. در طول #جشن تمام هوش و حواسم در خانه، پیش حمید♥️ مانده بود.
📖وقتی برگشتم دود از کله ام بلند شد🤯 حمید با همان حال رفته بود بیرون و برای من دسته گل💐 و #هدیه روز زن خریده بود. قشنگترین هدیه روز زنی بود که گرفتم😍 نه به خاطر ارزش مادی، به این خاطر که #غافلگیر شدم.
📖اصلا فکر نمی کردم حمید با آن شرایط جسمی و #درد کمر از پله ها پایین برود و برایم در شلوغی بازار👥 هدیه تهیه کند و این شکلی من را #سورپرایز کند.
📖همان روز به من گفت: "کمرم خیلی درد می کرد. نتونستم برای #مادر خودم و مادر تو چیزی بخرم. خودت زحمتش رو بکش🙏"
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313