⭕ قبول دارید جنگه؟
"تهاجم، شبیخون، ناتوی فرهنگی، جهاد همه جانبه فرهنگی"
رهبر انقلاب برای این فضایی که گاها توش بازی میکنیم کاملا اصطلاحات نظامی بکار بردن؛
به تازگی هم فرمودند "شما جوانان می توانید با فعالیت در #فضای_مجازی به دشمن سیلی بزنید!"
🔹رفیق! فرمان جهاد رو گرفته ای...
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
4_6001482687464866659.mp3
2.88M
🔳 #ایام_فاطمیه
خیره به ساعت روی دیوارم
وقتشه دیگه پیرهن مشکیم در بیارم
🎤 #جوادمقدم
واحد
👌فوق زیبا
@setaregan_velayat313
🔴دلتنگ پدر شده بود با "بغض و گریه" خوابید
🔻به روایت همسر شهید:
دلتنگی خانواده شهدا هیچگاه رفع نمیشود. چند شب گذشته فاطمه زهرا #دلتنگ پدر شده بود. شب با بغض و گریه خوابید.
🔻در خواب #پدرش را دیده بود که به او میگوید، فاطمه زهرای بابا، من #زنده هستم. تو مرا نمیبینی، اما من میبینمت. #همیشه همراهت هستم.
❣من هم سخنان پدرش را تایید کردم، اما فاطمه زهرا با #بی_قراری میگفت، میخواهم بابا من را در آغوش بگیرد. میخواهم دستانم را بگیرد.
#شهید_سعید_انصاری🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💠 حجاب
⚜ ۵ ساله بود که پسرعموی بزرگترش که آن موقع حدودا #۱۶ساله بود به خانه ما آمد
در را باز کرد و خیلی #مودبانه به او گفت:"یکم میشه صبر کنید؟"
⚜ به سمت اتاق هایی که من و خواهرانش در ان بودیم آمد و به هر سه ما حضور پسرعمویش را اعلام کرد و گفت :" #حجاب کنید، مهمون نامحرم داریم."
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از مفتاححیدریون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روحیه عجیب شهید مدافع حرم محمدرضا سنجرانی هنگامی که در محاصره داعش هستند و تیر اسلحه دو انگشتش را سوراخ کرده است.
🔺خاطرهگویی جالب شهید مدافع حرم.
🇮🇷 @meftah1414
#فاطمیه
ناحلة الجسم یعنی ...
نحیف و دل شڪسته میری ...
جوونی اما "مادر"پیری ...
بہونه ی سفر میگیری ...😭
#ای_وای_مادرم😔
@setaregan_velayat313
📷 "محمد انصاری" بازیکن متعهد تیم پرسپولیس یه مدرسه فوتبال راه انداخته به اسم #شهید_ابراهیم_هادی . قشنگ اینجاست که سعی میکنن رفتارشون هم به سبک این خاطره شهید هادی باشه:
توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد.
الله اکبر...
ندای اذان ظهر بود.
ابراهيم توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت.
در فضای دبیرستان صدایش پیچید.
بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه.
او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سر ابراهيم ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313