ستارگان آسمانی ولایت⭐️
❤️به دنبال تو میگردم نمی یابم نشانت را ❤️بگو باید كجا جویم مدار كهكشانت را؟ ❤️تمام جاده را رفتم،غ
مبطلات روزه را دیدم
خوردن هم جزئش بود!
اما حسرت دیدار رویت را
نمےتوانم نخورم مہدے جان ..
بیا ڪہ منتظرت
عمرے ڪفارهے روزه خوارے
بہ عہده دارد!
🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ
🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از محسن قنبریان
وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیهای که از آقا گرفته با او دفن شود،
جا خوردم نمیدانستم از آقا چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم،
همیشه در ارادت به آقا خودم را بالاتر از او میدانستم، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیدهام
در این چند وقت، یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمیکنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتادهایم
،
شهید مدافع حرم #محمودرضابیضایے🌹
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
◈☜ســالروز شهــادت☞◈ معـرفےشهیـــــــد🔻 #شهیدسیدمجتبی_هاشمـے تاریخ تولد:۱۳۱۹ تاریخ شهادت:۶۴/۲/۲۸
🔺▫️🔺
#خـــــــــاطــــــــــره🔻🔻🔻
قبل از هر حمله یا شبیخون، نماز جماعت را برپا می کرد. او حتی یکبار هم نماز جماعت را ترک نکرد. چون عقیده داشت، نماز است که ما را حفظ می کند. در فدائیان اسلام نماز اول وقت و جماعت همیشه بپا بود. قبل از انقلاب هم، وقتی صدای اذان را می شنید، حال چه در کوچه بود، چه بازار، چه سر چهار راه، چه منزل، در هر کجا که بود شروع می کرد به اذان گفتن. ظهر روز عاشورا بود. درست 72 نفر بودیم. یکی از نیروها بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. 71 نفر شدیم. شهید هاشمی دستور داد از سنگرهت بیرون بیاییم تا به نماز بایستیم، این در حالی بود که رگبار گلوله و خمپاره دشمن از هر سو می بارید. دیده بانهای دشمن به خوبی ما را می دیدند. مشغول خواندن نماز جماعت شدیم. به خدا قسم با آنکه آتش دشمن بی امان بود، اما آن روز خون از دماغ کسی جاری نشد. شهید با این عمل حسینی خود به عراقیها فهماند که سلاح اصلی ما سلاح ایمان است و ما می توانیم با این سلاح هر متجاوزی را سرکوب نماییم و از هیچ چیز هم ترس و واهمه نداریم.
🌹✨🌹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#وصیـــتنـــــــــامــه🔻🔻🔻
بسمه تعالی
امید وارم که خداوند گناهانم را مورد بخشش قرار دهد.
از کلیه کسانی که به طریقی دینی به آنها دارم طلب مغفرت میکنم، خواهش میکنم مرا ببخشید تا خدای مهربان هم شما را ببخشد. کسانی که به من دینی دارند، همه آنها را میبخشم، امید که خدای قادر متعال همه آنها را بیامرزد.
از پدر و مادر عزیزم حلالیت میطلبم و همسر و فرزندانم را به شما میسپارم، امید که آنان را در جهت دین مبین اسلام به رهبری امام تشویق کنید. از همسر و فرزندانم که نتوانستم بیش از این وسیله آسایششان را فراهم نمایم، طلب بخشش میکنم. از خواهران و برادرانم حلالیت میطلبم. توصیه من به شما عزیزان این است که خدا را فراموش نکنید.
سید مجتبی هاشمی.
شادی روحش #صلوات🌹
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روضه قالی سوخته
🎤حاج حيدر خمسه
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_سو
~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_چهارم4⃣
بیرون رفتن آقاجواد از ماشین همانا و ترکیدن فاطی از خنده هم همانا😂
_کوفت😡 سر قبر شوور نداشتت بخندی الهی😡
فاطی: این پسره ناجور تو رو کرده تو دیوار ها😂 اخ اخ دلم😂 تو به پسرا نگاهم نمیکردی تا دیروز نه از امروز که پسر مردمو قورت دادی یه بشکه آبم روش😂
_هه من اصلا اینو آدمم حساب نمیکنم😏
هردو ساکت شدیم و نشستیم منتظر آقا😑اوه اوه فاطیم فهمید چقدر امروز ضایع بازی در آوردم(البته خواننده محترم مدیونی فکر کنی من کلا ضایع هستم دیگه احتیاجی به ضایع بازی نیس😃) دیگه باید عین آدم رفتار کنم عین یه دختر گل مثل خودم سنگین و رنگین☺️
آقا جوادم بالاخره تشریف مبارکشون رو آوردن و دوربین 📷منم آوردن 😍
_آخی دوربین جوووونم😍 چقدر دلم برات تنگ شده بود 😘
اوه اوه بلند گفتم 😱 برادر جواد داره عین بز نگام میکنه.
_عه چرا منو نگاه میکنید😳 حرکت کنید دیگه😤
سید: مگه من راننده شخصی جناب عالیم😳 دستورم میده😡 اومدیم ثواب کنیم ها...
_اگه میخواید منت بزارید ما همینجا پیاده میشیم😡
دستمو تا گذاشتم روی دستگیره در که بازش کنم سید گفت : لازم نکرده پیاده شید شهر غریب گم میشید😁خودم میرسونمتون 😤
تصمیم گرفتم تا ترمینال حداقل خفه خون بگیرم و دیگه حرفی نزنم.
وااای نه رسیدیم😨 ولی چه رسیدنی😕ماشین کرمان رفته😖
فاطی: فائزه بدبخت شدیم چیکار کنیم😨
_نمیدونم😢
سید: از ترمینال قرار بود مستقیم برن کرمان؟
_عه نعععع😳 میرن جمکران😍 اخ جوووون جواد جوون بزن بریم😊
اوه اوه😳
یا همه امام زاده ها😱
چی گفتم😁
چه جو سنگینی حاکم شده هیچ کس حرف نمیزنه😐
جوادم منو فقط تو چشمای من نگاه میکنه😳
منم دارم تو چشماش نگاه میکنم😔
این اولین باره با یه پسر اینجوری چشم تو چشم شدم
جواد نگاهشو ازم گرفت و راه افتاد😥 ودیگه نه اون منو نگاه کرد نه من اونو😢
#ادامه_دارد...
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_پنجم5⃣
تقریبا یه رب تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم جمکران😒
در ورودی ماشینو پارک کرد😒
😒(چیه خب حالم گرفتس)
سید: بفرمایید بریم ببینیم پیدا میکنیم کاروانتون رو
فاطی:ممنون چشم
من😒
فاطی: چرا کشتیات غرق شده😁
_هیچی بابا ولم کن
آقا سیدم مشکوک شده بود شدیدددد😐لابد پیش خودش میگه این دختره پرحرف چرا زبون به دهن گرفته😳
اصلا بزار بگه😢
سید: خب یه نگاهی بندازید ببینید دوستاتون رو میبینید.
فاطی: نه من آشنایی ندیدم میخوای من میرم داخل مسجد رو بگردم فائزه جان شما با آقاجواد توی صحن بیرون رو بگردید😝
هر موقعیت دیگه ای بود قطعا از خوشحالی هم قدم شدن باهاش غش میکردم😍ولی الان اصلا حالم خوب نیست....😞 نمیدونم چی تو نگاهش داشت که اینجوری پریشونم کرد...😢
فاطی از ما جدا شد و رفت طرف مسجد من و آقاسیدجوادم همراه هم راه افتادیم... هم قدم هم آروم حرکت میکردیم... انگار نه انگار که قرار بود دنبال کاروان بگردیم... هیچ کدوممون تو این دنیا نبودیم اصلا...
من تو فکر اون و حسی که تو این یکی دو ساعته تو دلم جوونه زده.. 😔
اونم تو فکر...😕 هی...
سید: چرا سرتون پایینه خانوم. نگاه کنید ببینید دوستاتون رو نمیبینید😐
چه قدر صداش قشنگه... چرا دقت نکرده بودم...
_چشم😞
سرمو که گرفتم بالا یه گنبد فیروزه ای جلوی چشمام نقش بست... خدای من اینجا جمکرانه... آرزوم دیدن اینجا و زیارت آقا بود... ولی حالا این قدر درگیر یه جفت چشم عسلی شدم که حتی نفهمیدم کجام...😭
_السلام علیک یا بقیه الله فی العرضه...😭
به زبون آوردن سلام همانا و جاری صدن اشکام همانا😭
جواد با بهت سرشو طرف من چرخوند و وقتی دید نگاهش نمیکنم اومد جلوم عسلی چشماشو تو قهوه ای خیس چشمام دوخت😭
سید: چیشد یهو😳
_هیچی...😢
یهو یه صدای آشنا اسممو از پشت سر صدا کرد...
صدا:فائزه السادات خودتی...؟
#ادامه_دارد...
❤❤❤
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_ششم6⃣
این صدای آشنا کیه😳
این صدا...
این صدای...
این صدای علی😭
به سمت صدا بر میگردم
با دیدن علی خودمو تو بغلش پرت میکنم و میزنم زیر گریه😭
_علی😭
علی: جان علی😢
_علی دلم برات تنگ شده بود... خیلی زیاد...
علی: الهی فدای دلت بشم گریه نکن عزیزدلم تو گریه کنی منم گریم میگیره ها😢
_چشم گریه نمیکنم😢
از بغل علی بیرون اومدم توی چشمای عسلی جواد یه غم به بزرگی دریا دیده میشد...😭
نگاهشو ازم گرفت..😢
علی: فائزه جان نمیخوای معرفی کنی ؟
_علی جان این آقا امروز خیلی به من کمک کردن😊 از صبح من و فاطمه از کاروان جا موندیم آقا سیدمحمدجواد زحمت کشیدن از صبح دارن مارو میبرن این ور و اون ور😊
علی: آقامحمدجواد خیلی ممنون واقعا شرمنده کردی داداش😃
سید: خواهش میکنم وظیفه بود جای خواهر بنده هستن😔
به خداقسم یه جوری با غم داشت حرف میزد😳 جوادی که دیدم این قدر با غرور حرف میزد صداش غم داشت حالا😳😔
علی: واقعا لطف کردی داداش هرچی بگم کم گفتم😘
علی رو به کرد و گفت : فائزه جان فاطمه کوش پس😳
_رفته داخل مسجد😊
علی: فائزه جان تا من با آقامحمدجواد آشنا میشم بیشتر توهم برو دنبال فاطمه بیاین باهم بریم😜
_چشم😊 با اجازه...
وارد مسجد جمکران شدم...
زبون آدم از وصف اونجا عاجزه...
بوی یاس میومد... بوی نرگس...🌼🌸
بی اراده زانو زدم و سجده کردم...
از سجده که بلند شدم چشام خیس بود... بلند شدم و دو رکعت نماز شکر برای اینکه تونستم جایی که پاهای مولام روش قدم گذاشته رو لمس کنم خوندم...
نمازم که تموم شد به طرف محراب رفتم بعد تبرک پلاکم دنبال فاطمه گشتم... توی اون شلوغی تونستم تشخیصش بدم...
نشسته بود یه گوشه و داشت دعا میخوند...
_فاطمه😍
فاطی: فائزه کاروانا رفتن...😭 بدبخت شدیم...😭
_فاطمه...😊
فاطی: چیه😭
_علی اینجاست☺️
فاطی😳
_بخدا راس میگم پاشو بریم 😊
فاطی: وای خدا😍اخ جووون علی😍
_هوی دختر حیا کن ناسلامتی من اینجا نشستم ها😡
فاطی: برو بابا😜 بدو بریم پیشش
از مسجد اومدیم بیرون و به سمت در ورودی رفتیم سید و علی کنار هم بودن و داشتن صحبت میکردن😁
چقدرم باهم صمیمی شدن ها صدای خنده شون تا اینجا میاد😳
از پشت بهشون نزدیک شدیم فاطمه نزدیک علی شد.
فاطی: سلام علی آقا😊
علی: سلام فاطمه خانم😍 خوبی عزیزم؟
فاطی: ممنون شما چطوری😊
فاطی: ای وای ببخشید اقاجواد سلام
سید: سلام فاطمه خانوم
این چرا یهو صمیمی شد😳فاطمه خانوم😡 بعد به من میگه خانوم😢
علی: سادات... کجایی ؟؟ تو فکری😉
_همینجام علی جان...😔
#ادامه_دارد...
💕💦
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
اولين جمعہے ماه رمضان مےخوانم
من دعاے فرجش را بہ لب عطشانم
و قسم بر جگر تشنہے اطفال حسين
روز جمعہ اسٺ، خدا، صاحب ما را برسان
اللهم عجل لولیڪ الفرج🙏🙏
🌹سلامتی و تعجیل در امر فرج 14صلوات🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
AUD-20180518-WA0026.mp3
3.53M
🔊در وا کنید بنده شرمنده آمده...
🔹 مناجات بسیارزیبا با خدا
🎤حاج مهدی رسولی
#پیشنهاد_دانلود
ازدست ندهید
التماس دعای فرج
#یازهرا سلام الله
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
یک سلامی هم بکنیم به اون رعیس جمهوری که تو ١٠٠ روز میخواست مشکلات کشور حل کنه؟
چطوری مشکل گشا😂
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از نخ و سوزن
eftetah.taheri_YasDL.com.mp3
8.88M
دعای افتتاح
با صدای : محمد رضا طاهری
@madahi313
یکی ازاعمال مخصوص و واجب شبهای ماه رمضان که خیلی هم سفارش شده:
دعا واسه منه!
که متأسفانه توی مفاتيح نیومده،
خواهشاً یادتون نره✋️☺️😂😂😂التماس دعا🙏🙏🙏
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#یارقیه
ماه رمضان يا كه محرم،نكند فرق
سوم سحرِ آن متعلق به #رقيه است...
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313