🌺 متن کوتاهی به بانوی محترم زهرا عباسی همسر شهید محسن حججی
📌 سلام زهرای عزیزم! دیروز بود که خبر ازدواجت را شنیدم از صمیم قلب برایت آرزوی بهترین ها دارم.
هرگز به دل نگیر برخوردهای تند و متحجرانه ی کاربرانِ مجازی را ، اینجا هر طور باشی دشمن با تمام قوا آماده ی شلیک است و زمینی جز فضای مجازی ندارد....
برخی کامنت ها رو خوندم آنجا سختم شد که با پروفایل #شهید_حججی رکیکانه ابراز وجود میکردند.
زهرا جان! ازدواجت ساختارشکنی مثبتی بود که جامعه ی ما میطلبید ...
اینجا فرقی نمیکند چه کسی باشی...
🌹 بدان ! حامی ات همان خدایی است که این ازدواج را بر تو #حلال کرده است.
🌸 چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
✍ #پرستومروجی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#عاشقانه_شهدا
من_بودم_و_دلبر_حرم_و_شوق_زیارت…♥️
رویای_اجابت_شده_ی_این_دل_شیدا...♥️
در_آرزوی_شهادت...
اول تابستون سال ۶۱ بود که به عقد هم دراومدیم...💕
یه ماه بعد...
عروسیمون بود و...
سه_چهار روز بعد...
دوتایی رفتیم مشهد...💕
یادمه وقتی واسه زیارت...
مشرف شدیم حرم...
نگاهی بهم کرد و گفت : "طیبه خانوم...❤️
میخوام یه دعا کنم...
دوست دارم تو آمین بگی ...❤️"
با خنده گفتم :
"تا چی باشه…❤️"
جواب داد :
"تو کارت نباشه..."
گفتم :"باشه...
هر چی شما بگین آقااا...❤️"
ای کاش این حرفو نمیزدم...💔
چون تا این جمله رو گفتم...
رو کرد به گنبد طلایی امام رضا (علیه السلام) ...
دستاشو بلند کرد و گفت :
#خدا_کند_به_دلت_مهر_این_غلام_افتد ...♥️
#به_رنگ_سرخ_شهادت_در_آوری_من_را ...♥️
أَلْلّهُمَّ أَرْزُقْنَا تُوفِيق َأَلْشَّهَادَةَ فِي سَبِيلِک...
دلم لرزید...💔
عرق سردی به تنم نشست...
قطرات اشک بود که بی امون...
رو گونه هام سرازیر میشد...
♥️ #رفتنت _رفتن-_جان _است _خودت_میدانی♥️
اما چه کنم که بهش قول آمین گفتن داده بودم...
با صدایی حزین و گرفته از بغض...💔
گفتم....
"آمین...💔"
(همسر شهید،حسین علی پور کناری )
#خداوندا_اگر_جایی_دلی_بی_تاب_دلدار_است ...♥️
#نمی_دانم_چطور_اما_خودت_پا_در_میانی_کن ...
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از شهید اسماعیل دقایقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشق که باشی
شب و روز ندارد ،
برای لبخند معشوقه ات
حاضری از خواب شبت هم بگذری...
شهدا اثبات کردند عشقشان را که خدا هم عاشقانه خواهانشان شد..
📎 #ارسالی_کاربران
@shahiddaghayeghi
💢جوان ترین شهید ناجا را بیشتر بشناسید
🔹او سیزدهم خرداد ۷۸ در رامهرمز متولد میشود
🔹در سال ۹۳ جهت گذراندن دوره بهیاری و آموزشی استخدام ناجا میشود
🔹در سال ۹۵ به عنوان بهیار در خوزستان مشغول به کار می شود
🔹او که پدرش رئیس بازرسی انتظامی رامشیر بود هرگز از رانت پدرش برای جابجایی خود استفاده نکرد
🔹سرانجام در بیست و یکم خرداد ۹۷ زمانی که در حال انتقال متهم بود، اشرار با حمله به وی قصد آزادسازی او را داشته که با مقاومت شهید این امر مسجل نشد و با اصابت گلوله به شهادت می رسد
#نوید_حقیقت_شناس
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷 فرازی از وصیتنامه 🌷
اینجانب بنده گناهکار خداوند
از شما امت شهید پرور تقاضا دارم
که مطیع محض ولایت امامخامنهای
نه در حرف بلڪہ در عمـل باشید؛
اینگونه نباشید ڪہ به خاطر حرفِ
عدهای منحرف ، حرف ولی بر روی
زمین بماند یا اگر حرف ولـی را
مخالف با میل شخصی دیدیم
به آن عمـل نڪنیم.
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_محمدرضا_فخیمی
#روزتون_شهدایی🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
#کلام_شهید🌷 💢توی ذهنت باشد که #یکی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم❌ 🔸مهدی فاطمه(س) خجالت بکش
#خاطرات_شهدا 🌷
💠رنگ
🔰از طرف لشکر بهم گفتند: برای مراسم اربعین #سیدمجتبی که فردا است یک تابلو بزرگ🎆 از تصویر سید نقاشی کن. رفتم خونه شروع کردم به کشیدن تصویر سید. #همسرم آن موقع ناراحتی شدید اعصاب🗯 داشت.
🔰بهم گفت: اگه میشه این تابلو را ببر #بیرون، می ترسم رنگ🎨 روی فرش بریزه. به خانمم گفتم: بیرون هوا سرد☃ است. من زیر تابلو #پلاستیک پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزد❌
🔰تصویر را قبل از #اذان_صبح تمام کردم. آمدم وسایل را جمع کنم که آخرین قوطی #رنگ از دستم سُر خورد و ریخت روی فرش😱 نمی دانستم جواب همسرم را چه بدهم. به من گفته بود #برو_بیرون اما من نرفتم😥
🔰بالاخره بیدار شد. با آب💧 و دستمال هم خواستیم رنگ را پاک کنیم #ولی بی فایده بود. خانم من همین طور که با دستمال روی فرش می کشید گفت: خدایا، فقط برای اینکه این شهید🌷 #فرزندحضرت_زهرا (س) بوده سکوت می کنم.
🔰میگن اهل محشر در قیامت، سرهارا از عظمت✨ حضرت زهرا (س) به زیر می گیرند. بعد خانمم نگاهی به #چهره_شهید انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را #شفاعت کنند.»
🔰صبح با هم از خانه🏡 بیرون آمدیم. آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه جلو آمد و به خانم من گفت: شما #شهید_علمدار را می شناسید⁉️ یکدفعه من و همسرم با تعجب😟 به هم نگاه کردیم.
🔰خانم من گفت: بله، #چطور مگه؟! خانم همسایه گفت: من یک ساعت پیش⌚️ خواب بودم. یک جوان با چهره نورانی✨ شبیه #شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از #خانم_غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم. شفاعت شما در قیامت با #مادرم_زهرا (س)😭
📚کتاب علمدار، صفحه 202 الی 20
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/setaregan_velayat313