~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_پنجاه_و_سه3⃣5⃣
با احساس خیس شدن صورتم چشمامو باز کردم.
یه زن میانسال و یه پسر جوون کنارم بودن...
چشمامو که باز کردم پسره که خیره شده بود تو صورتم نگاهشو پایین انداخت...
زن میانسال: مادر به هوش اومدی؟
نمیدونستم از چی حرف میزنه... گنگ نگاهش کردم...
زن میانسال: دخترم نشسته بودی وسط صحن داشتی گریه میکردی یهو بیهوش شدی من از پشت گرفتمت وگرنه سرت خورده بود رو زمین دور از جون یه چیزیت میشد.
ذهنم دوباره به کار افتاد... همه اتفاقای امروز مثل نوار فیلم از جلوی چشمام رد شد و اتفاق آخر مثل خنجرفرو رفته توی قلبم باعث شد از درد چشمامو ببندم😫
پسر جوون: خانم چیشدید؟ حالتون خوب نیست😮
زن مینسال: وای امیر برو ماشینو روشن کن ببریمش بیمارستان😱
_نه نه ممنون من حالم خوبه... بببخشید شرمنده شماهم اذیت شدید... زن میانسال: مادر این چه حرفیه توهم جای دخترمی . مطمئنی حالت خوبه؟
_بله ممنون لطف کردید. التماس دعا.
با کمک خانومه بلند شدم و حرکت کردم برم داخل حرم...
رفتم اول چنگ زدم به ضریح تا نگهم داره چون ممکن بود هر لحظه بیوفتم... و همین اتفاقم افتاد... کنار ضریح بی بی زانو زدم... ضریح رو توی دستم گرفتم و اشک ریختم...
خدایا باورش برام سخته... خدایا یعنی ممکنه...
از فکری که به ذهنم اومده بود داشتم دیوونه میشدم... قلبم درد گرفته بود...
حالم بد بود... خیلی بد... هیچ کس نمیتونه اون لحظه رو تصور کنه که قلبم چجوری به سینم میکوبید...
حتی توان فکر کردنم نداشتم...
_بی بی...😭 من به محمد عشق پاکی داشتم... 😭من قلبمو خالصانه بهش هدیه دادم... 😭من باهاش روراست بودم...😭من...😭
به هق هق افتاده بودم... خدایا باورم نمیشه...
خدای من دختره رو دوباره دیدم... نشسته بود یه گوشه و سرش تو گوشیش بود...
یه یاعلی گفتم و از جام بلند شدم و رفتم نزدیکش...
اول میترسیدم بخوام چیزی بگم... ولی دلمو زدم به دریا و کنارش نشستم.
_سلام
به طرف من برگشت... چشماش خیلی قشنگ بود...
فاطمه: سلام. بفرمایید
_من فائزم...
با بهت نگام کرد و یه ذره ترسید... ولی دوباره آروم شد و گفت: کدوم فائزه؟
_من نامزد محمدجوادم...
فاطمه با پوزخند: اگه تو نامزدشی پس من کی شم؟
احساس میکردم جریان خون توی بدنم قطع شد...نمیتونستم باور کنم حرفاشو... اومدم باهاش حرف بزنم شک و تردیدم تموم شه... ولی این الان داره میگه.... نه... داره دروغ میگه... من مطمئنم.... خدایا دروغ میگه... مگه نه...
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
❤🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_پنجاه_و_چهارم4⃣5⃣
نه نمیتونم باور کن این حرفو...
تردید داشتم ولی سعی کردم با اطمینان حرف بزنم...
_من نمیدونم شما چیکاره محمده منی... فقط میدونم یکی از اقوامشی قطعا.... و میخوام ازتون بپرسم...
پرید وسط حرفم و گفت: هه... 😏ببین خانومی من و محمدجواد از بچگی به اسم هم بودیم. جواد عاشق من بود برای من میمرد. تا همین یک ماه پیش که اومد خواستگاری تو. نمیدونم چجوری گولش زده بودی. ولی دوباره خودش زنگ زد و گفت فاطمه من اشتباه کردم من تورو از بچگی دوس داشتم. منم پاشدم اومدم قم پیشش خالم شوهرخالم همه دوس دارن من عروسشون بشم نه یه غریبه. جواد خودش میخواست بهت بگه از زندگیش بری بیرون ولی عذاب وجدان داشت و نگفت. برا همین قرار بود من زنگ بزنم بهت بگم پاتو از زندگیمون بکشی بیرون. الان که میبینمت چه بهتر پس الان میگم لطفا برو و دیگه مزاحم من و نامزدم نشو. بهتره هر راه ارتباطی که باهاش داری رو قطع کنی چون من راضی نیستم حتی شمارتو داشته باشی. اینو بدون اگه کنارته فقط بخاطر عذاب وجدانه وگرنه قلبش پیش منه. واقعا خیلی اعتماد به نفست بالاست که فکر کردی جواد تورو دوس داره. هه😏 امیدوارم مزاحم زندگیم نشی. چون اگه ببینم مانع رسیدن من و عشقم بهم شدی اون وقته که نفستو میبرم. خدانگهدار
این حرفارو زد و بلند شد و رفت... هنگ کرده بودم... توی بهت بودم... شاید یک ساعت طول کشید تا بفهمم چی گفته و چه بلایی سرم اومده...
فاطمه رو از پشت لایه اشکی که جلوی چشمامو گرفته بود دیدم که به سمتم میومد😭
فاطی: تو کجایی چرا گوشیتو جواب نمیدی😡
فقط تونستم اسمشو صدا بزنم.... _ف...فا...طم...ه...
فاطمه با ترس گفت: فائزه چیشده😳
نمیتونستم حرف بزنم... اصلا نمیتونستم...
فاطی: تورو قرآن حرف بزن فائزه😱
نمیتونستممممم به همون قران نمیتونستم... هق هق گریه ام بلند شده بود خیلیا نگاهم میکردن... فاطی: فائزه تورو جون جواد حرف بزن بگو چیشده😣
قسم جون اون باعث شد شدت گریه ام بیشتر بشه خودمو انداختم تو بغل فاطمه و زار زدم... اونم پا به پام گریه کرد و دوباره قسم میداد که حرف بزنم...
قسم جون جواد حتی بهم روحیه حرف زدن داد...
توی بغل فاطمه گریه کردم و گفتم... گفتم از هر چیزی که امروز دیدم و شنیدم...
دیگه تحمل نداشتم بخدا... بخدا قسم نداشتم... دنیا پیش چشمام سیاه شد.
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
❤🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#اعمـال_شب_قـدر
ادعیه و اذکـار شب 19 رمضـان
🌸🍃 شب نوزدهم مـاه رمضـان اولین شب از شبهای قدر است و شب قدر همان شبی است که در تمـام سال شبۍ به خوبۍ و فضیلت آن نمۍرسد در آن شب تقـدیـر امور سـال مۍ شود و ملائڪہ و روح به اذن پروردگـار بہ زمین نازل مۍ شوند و خدمـت امـام زمـان(عج) مشـرف مۍ شوند و هـر آنچہ بـرای هر ڪه مقدر شده است بر امام زمــان(عج) عرضه مۍ ڪنند و عمـل در آن بہتـر است از عمـل در هـزار مـاه.
🌸🍃اعمـال شب قـدر بر دو نوع است:
.
👌 یڪۍ آن که در هـر سـه شب انجـام مۍشود
👌 و دیگـر آن ڪہ مخصـوص هـر شبۍ است.
🔵 اول : مشتـرک شبهای قــدر
۱- غسل
۲- دو رکعت نماز وارد شده است
۳- قرار دادن قرآن بر سر
۴. ده مرتبه 14 معصوم راصدازدن
۵- زیارت امام حسین علیه السلام است؛
۶- احیا داشتن این شبها
۷- صد رکعت نماز
🔵 دوم: مخصوص شب ۱۹ ماه رمضـان
.
۱- صد مرتبه "اَستَغفُرِاللهَ رَبی وَ اَتوبُ اِلَیه".
۲- صد مرتبه " اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرَالمومنینَ".
۳- دعای "یا ذَالَّذی کانَ..." خوانده شود .
۴- دعای " اَللّهَمَّ اجعَل فیما تَقضی وَ..." خوانده شود.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
1528020633911.mp3
899.4K
🌷برای پیمودن راه صدساله در یک شب آمادهای؟
#کلیپ_صوتی #شب_قدر
#التماس_دعا🌷
#شب_قدر
💠 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷🌷🌷🌷
دعای جوشن کبیر.pdf
694.3K
دعای جوشن کبیر
#هدیه به روح مطهر شهدا من جمله #شهیدسعیدبیاضےزاده و #شهیداحسان_فتحے
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ﺍﻣﺸﺐ ﺷﺐ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻭﺍﺣﺪﻩ !
ﺧﺪﺍ ﺳﺎﯾﺖ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ
ﺩﻭ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺣﺬﻑ ﻭ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﻤﻮﻧﯽ !!
التماس دعا
💠 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷🌷🌷
هدایت شده از هیات میثم تمار
امام صادق(ع):
مقدّرات در شب نوزدهم تعيين،
در شب بيست و يكم تأييد👌
و در شب بيست و سوم امضا ميشود.✅
📚كافي ، ج 4،ص 159
💠 https://eitaa.com/maisamtammar
🌷🌷🌷
امشب...
🌷 #شهادت نامه ی عشاق امضا می شود...
شب ِ قدر ، امضاء میشود شهادتنــامه ها ...
جایی میان #آسمــان برایم دست و پا کنید
📎 آرزویم را #شهادت می نویسم ...
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
سَیِدی!
اَعِنی بِالبُکاءِ عَلی نَفسی
فَقَد اَفنَیتُ بِالتَسویفِ وَالامالِ عُمری
❣آقای من!
یاری کن مرا به گریه کردن بر حال خودم
پس همانا تباه گردانیدم با تاخیر انداختن و آرزوها زندگانیم را...!
#ابوحمزه_بخوانیم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از بیداری ملت
1_11474065.mp3
2.99M
شب ۱۹ شب تعیین ظهور
شب ۲۱ شب تائید ظهور
شب ۲۳ شب امضاء ظهور
اگر بخواهیم ... با دعا و گریه
همین امسال منجی الهی می آیند
#بیا_مهدی_جان
اللهم عجل لولیک الفرج
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سحـــر #نوزدهم
بی پِدرے بَد دَردیست😭
دَمِ زِینب شُده بازم
مـَـکُـن ای صـُـبح طُلوع...😭
السلام علیک یا امیر المومنین ع🏴
#بے_پدرے_نزدیک_است
#امان_از_دل_زینب😭
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#تلنگر
سال بعد ...
این ایام ...
یک عده را با نام
#شهید میشناسند !
همان هایی که میدانستند
چگونه بخواهند و بگیرند ...
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادت
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313