eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
156 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
جزء۲۴...التماس دعا.mp3
3.94M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙 🌹جزء بیست وچهارم۲۴ 🎤استاد معتز آقایے 💈حجم فایل : ۳/۸ مگابایت 🌷هدیه به شهدای https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ڪاش ... خنثی ڪردنِ نفس را هم ، یادمـــــان مےدادیـد ... مےگوینــــــد : آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد عاشـــــــق مےشویم ... #عاشق_کہ_شدی_شهیـد_میشوی #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💠امام خامنه ای: مرگ بر آمریکا را کسی به ملّت ایران یاد نداد. از اعماق جان یکایک مردم برآمد که: "مرگ بر آمریکا" https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🔴چرا رهبر انقلاب نگران نبرد روانی و رسانه ای دشمن هستند.....؟ #شهید_شیخ_فضل_الله_نوری https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#شهیدانه❤️ 🌷🍃 شهید امیر حاج امینے 👇 اگر بہ واسطہ خونم حقے برگردن دیگران داشتہ باشم ، بہ خداے ڪعبہ قسم ! از مردان #بے_غیرت و زنان #بے_حیا نمیگذرم ... ! واے بہ حال ما ...😔💔 #ڪمے_تفڪر ‼️ #ڪمے_تلنگر 💥 #شهدا_شرمندہ_ایم 😞✋ 🆔👇 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
کنایه جالب یکی حاضران در راهپیمایی روز قدس.... https://eitaa.com/setaregan_velayat313 🌷🌷🌷
من كـه لـايق نيستم باشد جوابـم را نده لـااقل از چشم من خواب را نگير😔 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️تصویر شهید مدافع وطن استواریکم فردین سنجری در درگیری شب گذشته 🔹شهید مدافع وطن استواریکم فردین سنجری شب گذشته در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسید #شهادت #موادمخدر #امنیت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_شص
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣7⃣ امروز بیست و یکم دی ماهه و دقیقا یک ماه از اتمام محرمیت من به محمد و آخرین دیدارمون میگذره😢 الان یک ماهه نه خبری از محمده نه از خانوادش😕 علی امتحانای ترم اولش رو داده و دوهفته کرمان می مونه و فاطمه هم دو هفته خونمون می مونه... حال و روزم خرابه... گله دارم از همه... از خودم... از زندگیم... از محمد... از خانوادم... حتی از خدا... رفتار همه باهام عوض شده...😢 دقیقا الان سه ماهه عوض شده...😢 همه به چشم یه آدم هوس باز... یه آدم بی مسولیت... پست... عوضی... و.... نگاه میکنن...😔 بابا قسم خورده اولین خواستگاری برام بیاد حتی اگه بدترین آدم دنیاهم باشه منو بهش بده تا از ننگ من راحت شه... امشب خونه خاله ناهید دعوتیم. همه نشست و مشغول صحبت کردنن و فقط منم که بی هدف چشم دوختم به صفحه تی وی و تو فکر محمدم😢 خاله ناهید: خب راستش میخواستم با اجازه شما(رو به بابام) یه مسئله رو اعلام کنم. همه گوشا تیز شد و نگاها چرخید روی خاله. خاله بلند شد و رفت توی اتاقشون و با یه انگشتر نقره نگین دار برگشت ک نشست خاله: خب فائزه جان خاله. _بله خاله جان؟ خاله: من با اجازه مامان و بابات میخوام تورو برای مهدی(پسرخاله من😣) خواستگاری کنم. اون قدر ناگهانی و محکم گفت که ناخداگاه با تعجب گفتم: بله؟؟؟؟ بابا با پوزخند رو به من: بعله😏 خاله: به هرحال شما از بچگی باهم بزرگ شدید و من از بچگیم همیشه میگفتم فائزه عروسه منه😊 _ولی خاله جان من و مهدی که... بابام پرید وسط حرفم و با همون پوزخند و با چشم غره گفت : تو و مهدی خیلیم به هم میاید و علاقه تونم دو طرف ست مگه نه؟! چی داره میگه واسه خودش؟؟؟😳 خدای من😳 چرا بقیه هیچ حرفی نمیزنن😣 بهشون نگاه کردم تا ازشون کمک بخوام. همشون داشتن نگاهم میکردن👀 مامان با نگرانی😟 علی با تاسف😒 و فاطمه با غم و ناراحتی😔 بابا این بار با تحکم و خشم گفت: مگه نه فائزه؟ جوری گفت که از ترس یک آن به خودم لرزیدم. مهدی با وقاحت تمام گفت: سکوت علامت رضایته😃 دهنتونو شیرین کنید😄 ... ❤🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣7⃣ دو هفته از اون شب لعنتی میگذره و هر روز توی خونه ما دعوا ست. هیچ جوره زیر بار این ازدواج زوری نمیرم.😡 من با اون پسره ی...😡 غیر ممکنه بزارم... از وقتی یادمه مهدی یه پسر لوس و خودخواه بود... با همه دخترای فامیل و همسایه و شهر دوس بوده... یه پسره سوسوله... تیپ و قیافش... اندیشه و اعتقادش... هیچیش به من نمیخوره....😞 اصلا اینا همه به کنار مگه آدم چندبار میتونه عاشق شه؟ من یه دل داشتم اونم داده بودم محمد... من الان بی دلم... 💔 علی دیشب حرکت کرد بره تهران و لحظه آخر بهم گفت: خواهره من مهدی تورو از بچگی دوس داره... درسته یکم خورده شیشه داره (هه یکم😏) ولی تو میتونی کمکش کنی تا زندگیشو درست کنه... توی فامیل همه دارن حرف تورو میزنن... نامزد کردی و بهم خورده... کاشکی یکم فکر آبرو خانواده بودی... حرفای علی به کنار... بابام وقتی داشتیم از فرودگاه بر میگشتیم با طعنه بهم گفت: تو لیاقت پسری مثل محمدجواد رو نداشتی ولی فکر کنم دیگه لیاقتت در حد مهدی باشه...😏 مامان خیلی نگرانم بود و همش سعی میکرد منو با زبون خوش برای این وصلت راضی کنه... این وسط دل خوشیم به فاطمه بود که اون میدونست من مقصر نیستم. به فاطمه نگاه میکنم کنار من روی لبه ی حوض نشسته و داره درس میخونه☹️ دستمو توی آب حرکت میدم و خیره میشم به فاطمه😐 فاطی: چرا عین چیز داری منو نگاه میکنی؟😳 با بغض صداش میکنم:فاطمه...😔 فاطی: جانم آبجی قشنگم؟😢 _تو که مثل بقیه فکر نمیکنی؟ تو که منو مقصر نمیدونی؟ تو که میدونی چی شده...؟ فاطی: آره آبجی من میدونم... بخدا میدونم... ولی توهم...😁 _من چی؟؟؟؟ 😳 فاطی: ای کاش حداقل میزاشتی توضیح بده... ای کاش بهش میگفتی چی شده... ای کاش ازش میپرسیدی...😔 فاطمه رو بغل کردم و از ته دلم زار زدم😭 ای کاش....😭 فاطمه من و از خودش جدا کرد و گفت: فائزه... میخوای جواب مهدی رو چی بدی...؟؟؟ _معلومه که جوابم منفیه😠 فاطی: همه چیز به این سادگی نیست... بابات این بار و کوتاه نمیاد..‌ ... ❤🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
~•°•~•💓•~•°•~ ⃣7⃣ امروز اول بهمن ماه بود روز های پرتنش یکی بعد از دیگری برای من و خانوادم میگذشت... روز هایی که من و بابا هر روز باهم دعوا داشتیم.... هر روز بهم زخم زبون میزد... هر روز برای ازدواج نکردن با مهدی باهاش میجنگیدم... امروز صبح قبل دانشگاه یه دعوای حسابی باهم کردیم... گفتم غیر ممکنه زن اون عوضی شم... بابامم گفت حالا میبینی زنش میشی یا نه... مامان خیلی جوش میزنه بخاطر این اتفاقا... امروز صبحم بخاطر دعوای ما کلی حالش بد شد و فشارش افتاد... 😭 سر کلاس نشسته بودم و داشتم یادداشتای استاد درباره لنز واید رو یادداشت میکردم. استاد زندی: خانم جاهد لطفا بیاید اینجا و درباره لنز های مختلفی که تا امروز یاد گرفتید توضیح بدید. _چشم استاد. بلند شدم و رفتم که میز استاد و دوربین رو دستم گرفتم. صدام یکم میلرزید ولی اعتماد به نفسمو حفظ کردم و گفتم : ما به طور کلی چهار نوع لنز داریم. لنز تله... لنز واید... لنز معمولی... لنز فیش آل... خب لنز تله یعنی... یهو صدای گوشیم از جیب مانتوم بلند شد😁 صدای زنگشم آهنگ ماه عسل حامد بود. با یه ببخشید رو به استاد خواستم گوشی رو خاموش کنم که یهو دیدم شماره فاطمه اس... ولی اون که الان باید مدرسه باشه... دل شوره به دلم افتاد... _ببخشید استاد میشه برم بیرون جواب بدم😞 استاد زندی: همینجا جواب بدید😏 نگاه کل کلاس بهم خیره بود ولی دلمو به دریا زدم و جواب دادم. _الو فاطمه با هق هق: فائزه پاشو بیا بیمارستان زود باش😭 با ترس فریاد کشیدم: خدا مرگم بده چیشده😳 فاطی: مامانت سکته کرده... زود باش بیا...😭 فاطمه که این حرفو زد گوشی از دستم افتاد و تمام بدنم سست شد. نشستم روی صندلی استاد و صورتمو با دستام گرفتم... استاد و بچه ها دوییدن طرفم... ... ❤🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
تو سرت رفت، که ناموس به یغما نرود امنیت داشته باشند همه خواهرها.. کودکت درد کشید از غم بی بابایی ها تا که دردی نرسد بر پسر و دخترها دلتنگی علی آقا عزیزدردانه شهید شهید محسن حججی https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🔰 #هادی_دلها 🌺می گفت: چشمی كه به #نگاه_حرام عادت كنه خیلی چیزها رو از دست می ده. 🔴👈چشم گنهکار لايق #شهادت نمی شه 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری https://eitaa.com/setaregan_velayat313
میخواستن،میشد میخوایم،نمیشه چه کردیم با این دلامون... 🍃🌸 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از هیات میثم تمار
💠🔹آیت الله قرائتی 🌷در هر مرحلـه ای از گنـــــاه هستی سریع توقف کن 💠مبـادا فکر کنی آب از سرت گذشتـه مبـادا از رحمت خدا نا امید بشی 👌شیـطان میخواد بهت القا کنه که آب از سرت گذشتـه و توبه فایده نداره! ⚠️مبـادا فریب شیـطان رو بخوری.. خدا بسیـار توبه پذیر و مهـربونـه https://eitaa.com/maisamtammar
به نقل از حاج اقا : خاطره ای که از همرزم شهید حججی شنیده بودند: یکی ازهمرزمان شهید حججی تعریف میکرد؛در سوریه به ما گفته بودند،کنار جاده اگر ماشینی دیدید که با زن وبچه ایستادند و کمکی میخواهند،شما نایستید،اینا تله ای از طرف داعش است. بعد از این ماجرا،یه روز من و محسن باماشین که در جاده میرفتیم،کنار جاده اتفاقا خانواده ای دیدیم که تقاضای کمک میکردند که ماشینشان خراب شده، هرچقدر به محسن گفتیم : اینا تله اس،ولشون کن،بیا بریم. شهید حججی گفت: نه بلاخره کمک میخوان،زن و بچه همراهشون هست،گناه دارند. رفتیم و کمکشون کردیم وان لحظه اتفاقی نیفتاد (درصورتیکه داعشی بودند). بعد از ان ماجرا،وقتی فیلم و عکسهای اسارت محسن را دیدم،حالم خیلی بد شد، چون کسی که پایش را روی گلوی محسن گذاشته بود،همونی بود که کنار جاده کمک میخواست و محسن کمکش کرد... ❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#السلام_علیک_یااباالفضل_العباس اوج شرار تشنگی روزه دارها یکجا فدای مشک علمدار کربلا🍃🌸 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
لحظه‌های آخر قمقمه رو آوردن نزدیک لبای خشکش گفت: مگه مولایمان امام حسین(ع) در لحظه شهادت آب آشامید؟ شهید که شد هم تشنه بود هم بی دست... #شهید_شاپور_برزگر 🌍 💎 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🕊 #معرفی_شهید 🕊 🌹 شهید ڪمیل صفری تبار 🌹 🔹ولادت: ۱۳۶۷/۳/۹ بابل 🔸شهادت: ۱۳۹۰/۶/۱۳ 🔹محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان 🔸به دست گروهڪ تروریستی پژاڪ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🕊 #معرفی_شهید 🕊 🌹 شهید ڪمیل صفری تبار 🌹 🔹ولادت: ۱۳۶۷/۳/۹ بابل 🔸شهادت: ۱۳۹۰/۶/۱۳ 🔹محل شهادت:سردشت،
💞🕊 زندگی به سبک شهدا 🕊💞 🌹 🌸همسرم، شهید ڪمیل خیلے با محبتــ بود مثل یه مادرے ڪہ از بچہ‌اش مراقبتــ میڪنه از من مراقبتـ میڪرد... 🌸یادمہ تابستون بود و هوا خیلے گرم بود خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم، من به گرما خیلی حساسم. خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته. بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنڪے ڪردم و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه... 🌸👈دیدم ڪمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنڪه بالاے سرم مےچرخونه تا خنڪ بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی... شاید بعد نیم ساعت تا 1ساعتـــ خواب بودم و وقتی بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنڪه روی سرم می چرخونه تا خنڪ بشم... 🌸پاشدم گفتم ڪمیل تو هنوز داری می چرخونی!؟ خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و چون به گرما حساسے میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد ... ✍راوی: https://eitaa.com/setaregan_velayat313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💛 #حسیـن_جانم ✨روز بیست وچهارم،خورده رقم تقدیرم ✨آخرش حاجت خود را زتو من می گیرم ✨فرق نداردحرم کرب وبلا،یاکه دمشق ✨در ره عشق تو و خواهر تو من می میرم https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دلاوران عاشورایی ۳۱
اذان حاج عباس در حرم حضرت رقیه.mp3
4.13M
نوای ملکوتی اذان با صدای شهید مدافع حرم سردار حاج عباس عبدالهی در حرم حضرت رقیه
آخ اَمان از #چشمانت😍 انگاری از تویِ عکسِ داخلِ قاب صدایم میزند.. هی میخواهد بگوید؛ ببین رفیق من هم مانند تو #دهه_ی_هفتادی_ام💔 #شهدا_بعد_شما_کاری_نکردم😞 #شهید_محسن_حججی https://eitaa.com/setaregan_velayat313