ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🖊#کف_خیابون 72 حالا حرف بسیاره در این مورد... اینکه چطور پیش بینی کردیم و درست دراومد، از همون نکات
🖊#کف_خیابون 73
میدونم که بعدا خوانندگان گرامی ممکنه اعتراض کنند که چرا موضوع شکار تیم نفوذی در مجموعه خودمون و گیر انداختن عوامل شهادت شهید شاهرودی را خیلی سربسته و اجمالی نوشتم! خب حق دارن بنده های خدا! اما چاره ای نیست... هم از موضوع اصلیمون فاصله میگیریم و هم بعضی چیزا را باید مکتوم گذاشت!
خیلی حواسمون جمع کردیم که چهره و هویت هیچکدوممون مخصوصا 233 لو نره... بخاطر همین حتی وقتی بچه های خودمون هم اومدن برای انتقال الناز و اون یکی دو نفر نفوذی، 233 پوشیه زد و حتی خود من هم چهره خودمو پوشونده بودم! بعلاوه اینکه حتی دقت کردم کانال ارسال خبر و دریافت دستور و ماشین انتقال و خیلی چیزای دیگه، به صورت زیر پوستی و با رعایت تمام نکات حفاظتی انجام بشه.
یک روز به 233 و عبداللهی که خانم بودند استراحت مطلق و تشویقی دادم... ینی حدودا 30 ساعت... چون دوتاشون خیلی زحمت کشیده بودند... 233 که حتی به قفسه سینه اش هم ضربه بدی خورده بود اما به روی خودش نمیاورد و ما هم تا چند روز نمیدونستیم. عبداللهی هم از فشار سیگنال ها و کار با دستگاه های ارتباطی و مخابراتی داشت دیوونه میشد. گفتم دوتاتون برید به خودتون و زندگیتون برسید... گفتم تلاش میکنم از حالا به بعد شب ها زودتر کار را تموم کنیم تا بتونید زودتر برسید خونه... خودم شبها میمونم همین جا... مخصوصا 233 که در شهرک ............ زندگی نمیکرد و بخاطر حساسیت کار خودش و شوهرش مجبور بودن خیلی گمنام تر از بقیه در یکی از محله های اطراف میدون خراسون زندگی کنند!
اما من و ابوالفضل موندیم دفتر... به ابوالفضل گفتم همینه که هست... هم مجردی و هم مردی ... زورم به تو بیشتر میرسه... اصلا چه معنی داره بچه مجرد زود بره خونه؟! نمیخوام مامان و بابات فکر کنند دیگه وقتشه که برات آستین بالا بزنند... من عاشق پسرای مجردی هستم که در کارها بیشتر میتونم بهشون زور بگم... حالا اگر زن و بچه هم داشتی خیلی فرقی نمیکردا... کلا نمیخوام بری خونتون! فرمایشیه؟!
ابوالفضل با لبخند گفت: «حاجی مگه من حرفی زدم؟! جسارتا خودت میگی و خودت هم جواب خودت میدی! اصلا اگر من حرفی زدم و اعتراضی کردم، منو بده هاپو بخوره! اصلا چرا هاپو؟! بده عفت منو ببره! عفت هم نه... بده ... راستی حاجی وقتی داشتی نماز میخوندی، سه چهار تا تماس نسبتا طولانی از خط مزون و خونه افشین و یکی از خط های کوروش ثبت شده بود!»
گفتم: «بمیری تو! حالا باید بگی؟! کو؟ بفرست رو سیستمم!»
تا من اون تماس ها را آنالیز کردم فهمیدم که بازم برنامه قم دارن... اینبار گفتن که افسانه هم باید باشه... چندان اطلاعی از خونه فحشای قم نداشتم... چون اون پروژه را واگذار کرده بودم و داشت مسیر خودشو میرفت... اما...
در بین تماسهایی که بود، حرف از جلسه بزرگی میزدند که قرار بود هفته آیندش برگزار بشه... البته اگر یادتون باشه، عفت هم در دفتر اون بنده خدا به یکی از همونا گفته بود که جلسه ای در تهران داریم که همه باید باشن! پس خیلی برای ما تازگی نداشت!
اما اون چیزی که باید بیشتر روش کار میکردیم، این بود که کلید واژه «قم» خیلی تکرار میشد! ینی معمولا در تماس های مهمی که داشتند یکی همین کلمه «قم» بود که خیلی تکرار میشد و معلوم بود که حالا حالاها براش برنامه دارن و عفت حسابی مشغوله!
و یکی هم کلید واژه «بچه های باغ» چند مرتبه در طول روز تکرار میشد! ما از مسئله قم خیلی چیزا میدونستیم و حتی به دفتر روحانیت خودمون هم میخواستیم بگیم که اونا هم حواسشون باشه اما دستور اومد که فعلا صلاح نیست و به کارتون ادامه بدید! ما هم گفتیم چشم!
اما این واژه «بچه های باغ» خیلی رو اعصاب بود! مثلا میگفتن: ناهار بچه های باغ چی شد؟! میان وعده چی دارین برای بچه های باغ؟! چرا سرویس بچه های باغ امروز صبح دیر رفته دنبالشون؟! و از اینجور چیزا...
نمیشد به سادگی از کنار هیچ چیز گذشت... چه برسه به واژه ای به این مهمی! که احساس حرفه ایم بهم میگفت خیلی دردسر بزرگی پشت این کلمه خوابیده!
پس ما باید روی دو چیز متمرکز میشدیم: یکی جلسه ای که قرار بود هفته دیگش در تهران برگزار بشه... ینی دقیقا 10 روز قبل از انتخابات ! ... و یکی هم باید ته و توی بچه های باغ را درمیاوردیم!
ادامه دارد...🚸
@mohamadrezahadadpour
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
ایتا
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سروش
https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
🖊#کف_خیابون 74
به ابوالفضل دستور دادم که همه مکالمات درباره بچه های باغ را آنالیز کنه! یه کم دیر متوجه این کلمه شده بودیم... تمام تماس ها و پیامک ها و شواهد میدانی و ... نشون میداد که یه خبرایی هست! اما چه خبرایی؟
مرخصی 30 ساعته 233 و عبداللهی تموم شد... چرا دروغ بگم... تموم تموم که نه... دو سه ساعتی هنوز مونده بود که هردوشون سر و کلشون پیدا شد... میگفتن دلمون طاقت نیاورده... بازم خدا خیرشون بده که اینقدر تعهد به خدمت دارن!
عصرش جلسه کاری گرفتیم... بازم به تقسیم کار نیاز داشتیم... عبداللهی گزارش خوبی داد و گفت: «از بررسی حدودا 40 ساعت از تماس ها و پیامک ها و ایمیل ها و... میشه فهمید که جلسه هفته آینده که خیلی به انتخابات نزدیکه، قراره در خیابان......... حسینیه.......... برگزار بشه! یکی از رابطین ما در واحد جنگال (واحد تحقیقات و عملیات جنگ الکترونیک) بالاخره دیشب تونست تماس های عفت که از طریق خط ماهواره ای بوده را هک کنه و محتوای تماس ها را برام ارسال کنه!»
گفتم: «بسیار خوب! اما خانم عبداللهی! برای من الان سه تا چیز خیلی مهمه و جسارتا تا این سه تا را یه جورایی برام روشن نکنید کار خاصی انجام ندادید! اولیش اینکه آیا حدسم درسته که آقای حجت الاسلام ............. سخنران این مراسم هست یا نه؟ دوم اینکه آیا حدسم درسته که با این اردوکشی که عفت به قم داشته و داره، و همچنین دیگر رابطینشون در سرار کشور، این جلسه مخصوص روحانیت است یا نه؟ سوم اینکه پک اهدایی جلسه چیه؟!»
همشون یه کم معلوم بود که تعجب کردن! عبداللهی با حالت تعجب و پرسشی گفت: «چشم... حتما پیگیری میکنم... اما داستان پک و هدیه چیه؟!»
گفتم: «ببینید! اول سخنرانش مهمه که کیه؟! قطعا از ستاد کسانی که کاندیدای اونا هستن نیست! چون اونا خیلی احتیاط میکنند و قطعا برای چنین جلسه مهمی از دو یا سه شخصیت لیدر استفاده میکنند که کمتر توی چشم باشن! من فکر میکنم از همون حجت الاسلام........ استفاده کنند برای سخنرانی اون جلسه!
دلیل دارم... چون دارن ازش بت میسازن... یکی که در پس پرده غیبته و همشون هلاکش هستن... حتی از اینکه صدا و سیما هم تحویلش نمیگره، خوشحالن و از همین «حربه خوشحالی» دارن استفاده میکنند! به احتمال قوی خودشه و اونو میارن واسه سخنرانی! یه چیزی هم بهتون بگم... وقتی اونو خیلی در اینجور جلسات علمایی خودشون دعوت کنند و کمتر هم در دید بقیه باشه، کم کم روی «آیت الله» خطاب کردنش و «لیدر» جنبش خطاب کردنش هم مانور میدن! اما نمیدونن که ما حواسمون هست و صدای ضبط شدشون را داریم که رفتن بیت «م خ» و همه چیزو اونجا بستن!
دوم اینکه کارکشته ترین کسی که دارن را مسئول پروژه قم کردن! اینم نه اینکه فقط چهارتا فاحشه ببره و بیاره که جو قم را خراب کنند! حرف بالاتر از این حرفاست... اصل قم، به جایگاه روحانیت و معتبرترین حوزه علمیه جهان تشیع بودنش هست... پس جلسه خیلی باید علمایی باشه... و بلکه بهتره بگم «میتینگ علما» ست ! و برای اینکه پیام خودشون را به نظام برسونند، از همه جا میارن و یکی دو روز هم ازشون پذیرایی میکنند! شک ندارم که این جلسه، نقطه مقابل مجمع سالانه «علمای بلاد» قم خواهد بود که هر سال با پیام رهبر معظم انقلاب و دیگر مراجع محترم تقلید برگزار میشه و معمولا در موسسه آیت الله مصباح صورت میگره!
و اما سوم... پک فرهنگی و سیاسی که در آستانه انتخابات بهشون میدن باید جالب باشه! میخوام بدونم چی بهشون میدن؟! چون مطمئن باشید که هر سی دی و هر کتاب و مقاله ای که در این میتینگ بهشون بدن، خوراک منبر و سخنرانی همونایی میشه که در اون جلسه شرکت کردن! ینی حتی متن و حاشیه سخنرانی اون روحانیون در آستانه انتخابات را میخوان تامین کنند تا همشون حرفهای مشترک و مواضع یکسان بگیرن!
میبینید دوستان! میبینید چقدر همه چیز حساب شده است؟
من از هیچکدوم از این چیزا نمیترسم! الحمدلله از این مسائل هم گذر میکنیم... اما من از اون چیزی که یه کم میترسم و ذهنمو به خودش مشغول کرده، اینه که بخوان اونا را تا انتخابات، تهران نگه دارن!! این یه کم اذیتم میکنه! نگه داشتن حداقل 100 نفر با اون سر و وضع علمایی و شدت وابستگیش به جریان اینا و ... یه کم خطرناکتر از حد معموله!
حالا خدا نکنه بزنه به کلشون و بخوان بریزن تو خیابون!!
میگیرین چی دارم میگم؟! »
ادامه دارد...🚸
@mohamadrezahadadpour
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
ایتا
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سروش
https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
🖊#کف_خیابون 75
همه این حرف ها یه طرف... اما خیلی وقتمون کم بود... نیروی دیگری هم نداشتیم... باید دو تا مسئله ای گفتم را با هم بررسی میکردیم. فورا تقسیم کار مجدد کردیم... عبداللهی و 233 روی طرح بچه های باغ... من و ابوالفضل هم روی اجلاسی که قرار بود برگزار بشه!
مسئله اجلاس خیلی مهم تر بود... هر چند میفهمید که ماجرای بچه های باغ هم مشکلات زیادی به وجود آورد... اما داستان اجلاس در دستور کارمون بود... نه فقط برای ما... جوری که فهمیدیم حتی چند تا گروه دیگه هم از بچه های اداره خودمون سوژه هایی که داشتند را دنبال کرده بودند و اونا هم رسیده بودند به همین اجلاس!
همه حرکات و دیدارهای عفت در آستانه انتخابات، مخصوصا در جریان این اجلاس، خیلی تعیین کننده بود... ترتیبی دادم که عفت را 24 ساعته تحت نظر داده باشیم... به بچه ها سفارش کردم که حتی از جای خواب و خوراکش هم باید اطلاع داشته باشیم... چه برسه به دیدارها و ملاقات ها و...
نکته ای که باید خودم پیگیری میکردم، نفوذ به مکان و زمان اجلاس مذکور بود. خیلی درباره اش فکر کردم... اینقدر برام مهم بود که خودم در اون جلسه باشم که حتی نشستم و برنامش را نوشتم...
در همون اوضاع و احوال، رابط ما در قم بهم اطلاع داد که از طرف همون رییس دفتر و چند نفر دیگه که اون شب در اون جلسه عفت بودند دارن برای اجلاس اسم نویسی میکنند! حتی دارن از طلبه های معمم معمولی هم اسم مینویسن تا بلکه نوعی پوشش برای حضور کسانی باشه که قرار نیست لو برن! ضمن اینکه شلوغ شدن اون جلسه هم مدنظرشون بوده!
تصمیم گرفتم برم قم اما جور نمیشد... چون کارها خیلی عقب میموند و نمیتونستیم همه چیزو هماهنگ کنیم... در یه سردرگمی خاصی به سر میبردیم...
فردای اون روز، 233 و عبداللهی خبرای بدی از پروژه بچه های بچه باغ ارائه دادند که خیلی خطرناک بود! درخواست جلسه فوری کردند... جلسه تشکیل شد... عبداللهی شروع کرد و گفت: «قربان ما حدود 17 ساعت بررسی کردیم... همه چیزو بررسی کردیم... هر چی که فکرش بکنید... از باشگاه کوروش شروع کردیم... چون فهمیدیم که اونا هر روز به طرف باغ وسیعی بعد از جاده لشکرک میرفتند!
با وجود اینکه خیلی احتیاط میکردند اما من و 233 مجبور شدیم خودمون وارد عمل بشیم و به اطلاعات مجازیمون اکتفا نکنیم... تا اینکه به خود باغ رسیدیم... لطفا اجازه بدید از اینجاش به بعد را 233 گزارش بده... چون من در جاده اصلی پوشش میدادم که اتفاقی نیفته!»
گفتم: «خواهش میکنم... بفرمایید!»
233 گفت: «من خیلی بلد نیستم مثل خانم عبداللهی لفظ قلم حرف بزنم... چون ما از اولش دهاتی بودیم... حالا هم نیروی پیاده کف خیابون... خیلی بلد نیستم پیچش بدم و گزارشی حرف بزنم... اما قربان! چیزی با چشم خودم دیدم که برای اولین بار در طول این مدت، قدری ترسیدم... حالا شاید نشه اسمش را هم بذاریم ترس... اما خب! نمیشه به راحتی از کنارش رد شد!»
گفتم: «لطفا سریعتر!»
233 گفت: «چشم! در اون باغ، من یه گردان حدودا 200 تا 300 نفره پسر و دختر و مرد و زن دیدم که به صورت قاطی داشتند آموزش میدند!»
با تعجب و اخم گفتم: «ینی چی؟ گردان کدومه؟ چه آموزشی؟!»
233 ادامه داد: «از آموزش ساخت نارنجک دستی گرفته تا پرتاب نارنجک دستی... از روش سریع جمع شدن تا روش سریع پراکنده شدن... از آموزش غش کردن و بی تحرک ماندن تا آموزش حمل جنازه و غش و ضعف کرده... از دفاع شخصی گرفته تا فنون رزمی و ضرب و شتم و خیلی مسائل دیگه!»
به فکر فرو رفتم... گفتم: «تحلیلت از این مشاهداتی که داشتی چیه؟»
233 گفت: «اینا خیلی جدی بودند... هم کسانی که آموزش میدادن و هم کسانی که آموزش میدیدند! با چاقو و چوب و سطل آشغال و بنزین و اینا آموزش میدیدند! خب این وسایل، مال بچه بازی یا عملیات های نظامی نیست... اینا بیشتر در درگیری های خیابانی و مواجهه با پلیس ضد شورش و اینا به کار میره! من فکر میکنم اینا برای خرابکاری های گسترده دارن تربیت میشن و مطمئنم که برنامه های خاصی دنبال میکنند!!
ادامه دارد.... 🚸
@mohamadrezahadadpour
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
ایتا
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سروش
https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
#شهید_ابراهیم_هادی
چادر برای زن یک حریم است،یک قلعه ویک پشتیبان است
از این حریم خوب نگهبانی کنید
همیشه میگفت:به حجاب احترام بگذارید که حفظ آرامش وبهترین امر به معروف برای شماست.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
♦️شهادت 11 نفر در درگیری مسلحانه در مرزهای شهرستان مریوان
🔹 مدیرکل امنیتی و انتظامی استانداری کردستان: در درگیری مسلحانه بامداد امروز( شنبه ) در مرزهای شهرستان مریوان بین گروه های تروریستی و معاند با نیروهای نظامی کشورمان، 11 نفر شهید و هشت نفر نیز زخمی شدند
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
♦️شهادت 11 نفر در درگیری مسلحانه در مرزهای شهرستان مریوان 🔹 مدیرکل امنیتی و انتظامی استانداری کردست
🎋#خبرفوری_تکمیلی
اسامی بسیجیان که در درگیری با گروهکهای ضدانقلاب در پایگاه روستای دری که در ساعت 3:30 بامداد دیشب به درجه رفیع شهادت نائل آمدند بشرح ذیل است.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد
۱. شهید گرانقدرمهراب عبدی
2. شهید گرانقدر قانع کرم ویسه
3. شهید گرانقدر فرزاد رحیمی
4. شهید گرانقدر ابراهیم حضرتی
۵. شهید گرانقدرعبدالرحمن خالدی
۶. شهید گرانقدر ایرج رحیمی نیا
۷. شهید گرانقدرآرام فیضی
۸. شهید گرانقدر شادمان مرادی
۹. شهید گرانقدر برهان معین پور
۱۰. شهید گرانقدرطالب محمودی
۱۱. شهید گرانقدر آرش رضایی
#شهید_شهیدت_میکند
#نشر_دهید
بید.
منصور وقتی به هوش آمد، در وزارت دفاع عراق بود. او ماهها در اسارت شکنجه شد و بالاخره پس از ۸ سال اسارت و آزادگی، در سال ۱۳۶۹ به میهن اسلامی بازگشت.
سال ۱۳۸۱ هم، بازگشتی دیگر رقم خورد. این بار، بقایای پیکر مطهر عباس دوران به همراه بقایای وسایل بجا مانده از او مانند دستکش و پوتین، به میهن رسید و در خاک شیراز آرام گرفت.
و امروز، سی و ششمین سالروز شهادت خلبان پهلوان، عباس دوران است؛ شهیدی که به هنگام شهادت ۳۲ سال داشت؛ اما در تنها ۲۲ ماه حضور در دفاع مقدس، رشادتهای بیشماری را رقم زد و برگهای زرین و جاودانه ای را در تاریخ غیرت و شرف این مرز و بوم نشاند؛ برگهایی که همیشه برای کشور برگ برنده است.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
دفاع مقدس که آغاز شد، در همان مهر ماه ۱۳۵۹ نامهای عاشقانه به همسرش نوشت و به شیراز فرستاد.
در بخشهایی از این نامه – که با عبارت «دوستت دارم خیلی زیاد» تمام میشود - نوشته بود: «... ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺖ ﭼﻮﻥ یک ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ کردیم ﻭ ﯾﺎ ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﺟﻨﮓ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ کشور ﺭﺍ ﺭﻫﺎ کرد ﻭ ﺁﻣﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ. ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﺮﺝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺧﻮﺷﯽ کردیم ﻭ ﺧﻮﺵ ﺑﺨﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﮔﺮﺩﺍﻥ، ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ. ﺍﻻﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮتها ﻧﺎﯾﺴﺘﯿﻢ، ﭼﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻭ ﺧﺎکﻤﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﺪ؟»
این جملات را خلبان عباس دوران نوشته است؛ متولد ۱۳۲۹ در شیراز که از همان کودکی به خلبانی علاقه داشت و همین باعث شد تا با پیگیری و ممارست، به استخدام فرماندهی مرکز آموزش هوایی درآید. سال ۱۳۵۱ برای تکمیل آموزشهایش به آمریکا رفت و یک سال نشده، به وطن بازگشت.
از همان آغاز جنگ، در کوران حوادث بود و بارها جانفشانی کرد. او در تاریخ پرواز، رکوردی از خود بر جای گذاشته است که ظاهرا غیرممکن مینماید: بیش از ۱۲۰ پرواز جنگی در ۲۲ ماه!
یکی از این پروازها، پرواز بر فراز اسکله های «الاُمیّه» و «البکر» عراق و منهدم ساختن ۵ ناوچه دشمن بود که با کمک دوست و همکارش، خلبان حسین خلعتبری حاصل شد. یک بار هم به تنهایی به ۹ فروند هواپیمای جنگی دشمن حمله برد و ضمن منهدم ساختن یک فروند از آنها، بقیه را هم مجبور به فرار کرد.
طرحریزی عملیات بیت المقدس هم که پیش آمد، چنان پرواز میکرد که زمینه برای آغاز بخش اصلی عملیات یعنی رسیدن به هدف نهایی جهت آزادسازی خرمشهر، مهیا شد.
همین رشادتها بود که فرماندهی نیروی هوایی تصمیم گرفت تا او را به ستاد تهران منتقل کند. همسرش از این مسئله بسیار خوشحال شد.
عباس در دفتر یادداشتش نوشت: «باید با زبان خودش، قانعش کنم که انتقال من به تهران یعنی مرگ من؛ چون پشت میز نشینی، دستور دادن و پرواز نکردن برای من، مثل مردن است.»
همین هم شد و پروازها ادامه یافت.
۳ خرداد ۱۳۶۱ که خرمشهر آزاد شد، برگ برنده جنگ به دست ایران افتاد و رژیم بعث در موضع انفعال قرار گرفت. این بود که متحدان غربی و عربی رژیم بعث برای خروج از این بحران تصمیم گرفتند تا راهکاری سیاسی را در بحبوبه جنگ نظامی برگزینند که همانا برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها در بغداد و ریاست این کشور به مدت هشت سال بر این اجلاس بود.
عراق اصرار داشت که بغداد برای برگزاری این اجلاس کاملا امن است. ایران تصمیم گرفت تا بر خلاف دشمن، عراق را کاملا ناامن جلوه دهد. از طرفی ایران در سال ۱۳۶۱، موشک دوربرد برای حمله به عراق در اختیار نداشت لذا تصمیم بر این شد که هواپیماهای جنگی و خلبانان قهرمان ملی، این مهم را بر عهده گیرند.
عباس دوران، یکی از شش خلبانی بود که برای این مهم انتخاب شد. درصد خطر این عملیات البته بالای ۸۵ درصد بود؛ چراکه به محض ورود هواپیماهای ایرانی به خاک عراق، پدافند دشمن به کار می افتاد؛ اما در عین حال چارهای نبود و باید این کار صورت میگرفت تا برگ برنده ایران همچنان محفوظ بماند.
ماموریت از بیستم تیر ماه ۱۳۶۱ آغاز شد و رزمندگان اسلام در حالی عملیات رمضان را در این ماه مبارک آغاز کردند که قرار بود حملات هوایی به بغداد هم در دستور کار باشد.
صبح روز سیام تیر ماه ۱۳۶۱ عباس دوران به همراه همکارش منصور کاظمیان در دو کابین هواپیمای اف - چهار نشستند و این در حالی بود که امیررضا، نوزاد هشت ماهه عباس، انتظار پدر را میکشید.
آنها به همراه دو جنگنده و چهار خلبان دیگر، عملیات را آغاز کردند. هدف، رسیدن به پالایشگاه «الدّوره» در جنوب بغداد و بمباران این مکان به همراه شکستن دیوار صوتی در بغداد بود. البته خلبانان، نقشه محل تعیین شده برای اجلاس غیرمتعهدها را هم در اختیار داشتند. پدافند دشمن از همان نزدیکی مرز آغاز شده بود و در نزدیکی بغداد به اوج خود رسید.
هواپیمای عباس دوران و منصور کاظمیان مورد اصابت جزئی قرار گرفت و آنان با همان وضعیت، خود را به پالایشگاه رساندند و بمبها را خالی کردند.
در برگشت اما، پدافند دشمن شدیدتر شد و یکی از موتورهای هواپیما از کار افتاد. دودی که از هواپیما برمی خاست، امید به برگشت را ناامید کرده بود. منصور کاظمیان به یاد حرفهای روز قبل عباس افتاد: «منصور جان! اگر به مشکلی برخوردیم، تو خودت را به بیرون پرت کن و منتظر من نمان. من باید در هواپیما بمانم و ماموریت را به اتمام برسانم.»
عباس پیش از این نیز بارها به دوستان خود گفته بود که اگر روزی هواپیمایم مورد اصابت دشمن قرار گیرد، همان را هم به سر دشمن خواهم کوبید.
منصور از عباس میخواست که با هم و با استفاده از چتر نجات، فرود آیند، اما عباس دستگیره خروج منصور را کشید و پس از آن، خود و هواپیما را به هتل محل برگزاری اجلاس کو
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
شهیـــــد احمد علی نیری #سالروزولادت❤️ یادش با صلوات
کرامت پس از شهادت 💔😔😭
من تا روزهای آخر همیشه همراه احمد آقا بودم. به یاد دارم یک روز از مریضی مادرم به احمد آقا شکایت کردم. گفتم: هر کاری کردیم مادرم خوب نشده. دکترها جوابش کردن. و بعد گریهام گرفت. احمد نگاه خاصی به چهرهی من انداخت و گفت: ناراحت نباش، مادرت خوب میشه!
فردای آن روز مادرم خوب شد! مادرم دیگر دچار بیماری نشد تا یک سال بعد.
سال بعد و در روزهای آخری که با احمد آقا بودیم دوباره رفتم به سراغ احمد آقا. به خاطر مریضی مادرم ناراحت بودم. لبخندی زد و گفت: خوب میشه انشاءالله. و بعد به طرز عجیبی مادرم خوب شد!
یک سال از شهادت احمد آقا گذشت. دوباره مریضی مادرم برگشت. حال مادرم بسیار بدتر شده بود. «یاد جمله امام خمینی افتادم که فرموده بود: این قبور شهدا تا ابد، دار الشفاء خواهند بود.» گفتم: احمد آقا فدات بشم. این بیماری مادر ما شده یک سال یک سال! شما زندهای و از همه چیز خبر داری. شما از خدا بخواه که این مریضی مادرم برای همیشه حل بشه!
این را گفتم و برگشتم.
مادرم فردای آن روز خوب شد؛ در حالی که همهی پزشکان از مادرم قطع امید کرده بودند امّا به دعای احمد آقا مادرم شفا یافت و با گذشت سالها از آن ماجرا، دیگر دچار آن مریضی نشد!
منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲؛ ص ۱۲۷
💔💔💔💔💔
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
مگر میتوان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت #ولایت_فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامهدهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنهها و کمینها عبور میدهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.از همه آشنایان و دوستان میخواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛اگر انشاءالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران کنم!
#شهید_حاج_حسین_همدانی🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313