eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
156 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
لذت شعر به آن است که والا باشد هدف شعر #ظهور گل #زهرا باشد جان ناقابل ما نذر شما #مهدی جان علت #هستی ما حضرت مولا باشد 🕊اللهم عجل لولیک الفرج🕊 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#یاایهاالارباب[💗] ذڪر حسین حال مرا رو براه ڪرد🌾 مولاےمن بہ قلب سياهم نگاه ڪرد°•.❥ آقا شنیده ام ڪه بہ صحراےڪربلا حُر را نگاه نافذتان سر بہ راه ڪرد✨ #حرمت_رویاےمن🌙 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شہدا....✋ گوئے سماوات از شوق وصــلتان بہ سجده اى مےافتاد، از جنس سجود ملائڪةاللہ ڪہ شما بہ حق، "خلیفةاللہ"‌ بودید... #صبحتون_شهدایی❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
زیمن مقدم رسول خاتم معطر آمده محیط عالم مولد صادق آل محمد مقارن گشت با میلاد احمد #میلاد_حضرت_محمد (ص) #میلاد_امام_صادق (ع) #مبارک_باد https://eitaa.com/setaregan_velayat313 🎉🎈🎉🎈🎉🎈🎉🎈🎉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#عاشق_شهید_همت_بود. یکبار در جلسه خواهران بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در #مقابل خواهران نباشد و چهره در چهره نباشند. می گفت: نمیخوام رودرروی #خانمها باشم. طوری مینشینم که عکس #شهید_همت هم در مقابلم باشه. حاج قاسم میگفت این شهید منو یاد حاج همت می انداخت. #شهید_محمدحسین_محمدخانی شادی روحش #صلوات https://eitaa.com/setaregan_velayat313
شهد شیرین #شهادت🌷 را کسانی می چشند که ...!!! لذت زودگذر 🔥 #گناه را خریدار نباشند ... شهید 17ساله مدافع حرم #شهید_علی_الهادی🌷 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از همسنگرانش می گفت: چند هفته قبل از در تهران پای تخته نوشت: «اذا کان المنادی زینب سلام الله علیها فاهلا با الشهاده»: اگر دعوت کننده «سلام الله علیها» است، پس سلام بر .... بعد از ظهر 29 دی 92 همزمان با رسول مکرم اسلام «صلی الله علیه و آله» و امام صادق«علیه السلام» 5 سال پیش در یک چنین روزی شد و در سالروز ازدواجش به دیدار معشوق حقیقی خود رفت... ❤️ 🔸 راوی: برادر شهید 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃 احترام به سادات(خاطره ای از زندگی شهید محمدرضا تورجی زاده) بسم الله الرحمن الرحیم سلام و درود بر ارواح طیّبه ی شهدا و امام راحل(ره) خاطره ای از زندگی شهید محمدرضا تورجی زاده راوی: دکتر سید احمد نواب منبع: کتاب یا زهرا(س) ( گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی) آمدم چادر فرماندهی گروهان. برادر تورجی تنها نشسته بود. جلو رفتم و سلام کردم. طبق معمول به احترم سادات بلند شد.  گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستانم قرار دارم. باید بروم مرخصی و تا عصر برگردم.  بی مقدمه گفت: نه نمی شه! گفتم: من قرار دارم. اون آقا منتظر منه! دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. کمی نگاهش کردم. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. عصبانی شدم. از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم: شکایت شما رو به مادرم می کنم! هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم. دوید دنبال من. با پای برهنه.  دستم را گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟! به صورتش تگاه کردم. خیس از اشک بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی. سفید امضاء کردم. هر چقدر دوست داری بنویس! ااما حرفت رو پس بگیر! گفت: به خدا شوخی کردم. اصلا منظوری نداشتم. خودم هم بغض کرده بودم. فکر نمی کردم اینگونه به نام مادر سادات حساس باشد! یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعت قبل از شهادتش بود. مرا دید. باز یاد آن خاطره تلخ را برای من زنده کرد و پرسید: راستی اون حرفت رو پس گرفتی؟! گفتم: به خدا غلط کردم. اشتباه کردم. من به کسی شکایت نکردم. اصلا غلط می کنم چنین کاری انجام بدهم. 🕊| https://eitaa.com/setaregan_velayat313 🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹 امروز سالگرد #شهادت مردیه که : تو اخلاق تو عشق به همسر تو معرفت تو کار تو ورزش و... همیشه #بهترین بود شهیدی که به قول خودش، هدف همیشه باید #قرب_الهی باشه. شهیدی که وقتی داشتم #کتاب زندگی نامه ش رو میخوندم، واقعا احساس #حقارت بهم دست میداد.. کجای کاریم واقعا.. من واقعا نمیدونم از کدوم ویژگی #اخلاقی شهید براتون بگم.. تنها چیزی که میتونم بگم اینه که حتما حتما کتاب #یادت_باشد رو مطالعه کنید.. #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #شهید_مدافع_حرم🌷 #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#خاطره کتاب شهیدسیاهکالی مرادی #یادت_باشد https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 |‌ #کلیپ عجیب این آقا را دوست دارم ...💚 👈 رفقا کاری کنیم که در تاریخ ننویسند مردم ایران سیدعلی خامنه ای را تنها گذاشتند ... نگذاریم ناممان به عنوان بی وفای به امام درتاریخ ثبت شود ... 🌷 #شهید_همت : در زمان غیبت #اطاعت_محض از ولایت فقیه داشته باشید.
#تهذیب_نفس آیت الله بهجت (ره) می فرمودند: در ایام عید، هدیه ی خود را عزم جزم مستمر بر ترک گناه بخواهید. 🌺🌿🌺 #عیدتون_مبارک🎊 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
لطفاً قبل از خوندن #صلوات فراموش نشود. #اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم بچه ها از حاج احمد پرسیدند چرا اسم لشکر رو گذاشتی #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله؟ #احمد_متوسلیان گفت: ۱) اینکه ۲۷ ماه رجب روز #مبعث #پیامبره ۲) اینکه ۲-۷ میشه ۵ به نیت #پنج_تن ۳) اینکه ۲ کنار ۷ قرار بگیره میشه ۷۲ به تعداد #شهدای_کربلا ۴) اینکه ۲ ضرب ۷ میشه ۱۴ به نیت #چهارده_معصوم ۵) اینکه هر کی اسم لشکر رو میاره بعدش صلوات بفرسته #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
زمستان بود و دم غروب ڪنار جاده یڪ زن و یڪ مرد با یڪ بچہ مونده بودن وسط راه ، من و علی هم از منطقہ بر می گشتیم . تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون . پرسید : ” ڪجا  می رین ؟ “ مرد گفت : ڪرمانشاه علی گفت : رانندگی بلدی ؟ گفت بلہ بلدم . علی رو ڪرد بہ من گفت : سعید بریم عقب .  مرد با زن و بچہ اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا . عقب خیلی سرد بود . گفتم : آخہ این آدم رو می شناسی ڪہ این جوری بهش اعتماد ڪردی ؟ اون هم مثل من می لرزید ، لبخندی زد و ... 🌹👈 گفت : آره اینا همون ڪوخ نشینایی هستن ڪہ امام فرمود بہ تمام ڪاخ نشین ها شرف دارن . تمام سختی های ما توی جبهہ بہ خاطر ایناس . 🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
📣 هم‌اکنون؛ سایت Khamenei.ir 👇 نصیحت رهبرانقلاب به حکام کشورهای اسلامی: 👈 به ولایت‌الله بازگردید ❌ ولایت آمریکا به کارتان نمی‌آید. ۹۷/۹/۴ ⚘ ۱۷ربیع https://eitaa.com/setaregan_velayat313
✍ سید شهیدان اهل قلم : بسيجـی ‌ها دلباخـته حقنـد ... و ما دلباخته بسيجـی ‌ها هستيم ، ‌آن ها سربازان امام زمــان (عج) و پيوستـگان به او هستند ، و تـو اگر در جست وجـویِ موعـود خويـش هسـتی او را در ميان سربازانش بجوی ... #شهید_سید_مرتضی_آوینی #هفته_بسیج #فرج https://eitaa.com/setaregan_velayat313
زلزله دقایقی پیش سرپل‌ذهاب از نظر شدت، کمی از زلزله سال گذشته ضعیف‌تر است اما زمان و شرایط وقوع زلزله، شاید از پارسال نگران‌کننده‌تر باشد.. امیدوارم مسئولین مدیریت بحران درس‌های درستی از وضعیت نابه‌سامان رسیدگی به زلزله قبلی گرفته باشند.. *آسِیِد پویان حسین‌پور*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🌈⛈🌈⛈🌈⛈🌈⛈🌈 💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #سی_وپنج تا آخر کلاس سمیرا، عروس خانم صدام می کرد، کم
💚💖💚💖💚💖💚💖💚 💜🌸 💜🌸 قسمت بعدم لبخند معنا داری زد و بلند گفت: _خداحافظ عزیــزم😉😊 و رو به عباس گفت: _خداحافظ آقای یا...🙊 سریع گفت: _یعنی آقای عباس و بعد ازمون دور شد، نفسی از سر آسودگی کشیدم داشت کم کم لو میداد منو😬 عباس هنوز لبخند میزد .. از چی خنده اش گرفته این بشر .. چادرمو مرتب کردم و گفتم: _کاری داشتین که اومدین دم دانشگاه سری تکون داد و گفت: _بله، میخواستم مجددا معذرت خواهی کنم و اینکه ناهار دعوتتون کنم😊 - من که دیشب گفتم تقصیر من بود اصلا، دیگه ناهار لازم نیس😊 - نه نه ... خب میخوام کمی بیشتر باهاتون حرف بزنم در همین موردی که تو پیامتون اشاره کردین، گفتم که حضوری باید باهاتون صحبت کنم - باشه، فقط باید به مامانم بگم در حالیکه در ماشین رو باز می کرد گفت: _خودم با مادرتون حرف زدم خبر دارن شما ناهار نمیرید خونه☺️ با تعجب نگاهش کردم پس کلا هماهنگ کرده اومده😟🙈 ، یاد اون روز تو پارک افتادم که بهم گفته بود برای حرف زدن با من از محمد اجازه گرفته،😌👌 آخه این چقدر می تونست متشخص باشه!!! 😍 سوار ماشین شدیم و راه افتادیم .. . . ... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 💚💖💚💖💚💖💚💖💚 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖 💜🌸 💜🌸 قسمت نگاهم به بیرون بود،👀 به خیابون ... به آدمایی که میومدن و میرفتن، هر کدوم مشکلات خودشونو داشتن، اصلا چرا مشکل داشتن؟؟؟؟ انگیزه و هدفشون از زندگی چی بود ... چی می خواستن از این دنیا .. 💰پول؟؟ ⚖مقام؟؟ ⛹تفریح؟؟ 🏃دنبال چی بودن؟؟؟ چرا انقدر سرشون گرم بود، گرمه هیچی!! . چشمامو رو هم گذاشتم تا دست از این فلسفه بافیام بردارم نگاهی به عباس کردم و برای اینکه سر صحبت رو باز کنم پرسیدم: _در چه موردی می خواستین باهام صحبت کنین .. در حالی که سعی داشت تمام حواسشو به رانندگیش بده گفت: _در مورد جواب مثبت تون، راستش واقعا من اینجوری فکر نمی کردم. باز گفت جواب مثبت!!😔 احساس پشیمونی داره بهم دست میده😒 . پرسیدم: _چه جوری؟!!! +همین که بعد ازدواج مادرم راضی بشن به رفتنم، فکر می کردم بدتر میشه و ازدواج پاگیرترم میکنه😊 نفسم رو بیرون دادم که بیشتر شبیه آه بود ...😣 نیم نگاهی بهم انداخت و پرسید: _به نظرتون الان راضی میشن؟؟ شونه هامو به علامت ندونستن بالا انداختم و گفتم: _نمیدونم، نمیدونم واقعا، همه چیزو باید بسپارین به خودش👌 - به کی؟؟ - به همونی که انقدر بی تابین که برین پیشش کمی مکث کردم و گفتم: _خدا رو میگم😒 با تعجب گفت: _خدا!!😟 - اره دیگه، مگه دنبال شهادت نیستین، خب شهید هم میرسه به خدا، کنار خدا قرار میگیره، میشه اولیاء الله ...😒 چیزی نگفت، کمی به سکوت گذشت نمی دونستم به چی داره فکر میکنه، اما من تو ذهنم شهادتی رو ترسیم می کردم که شاید هیچ وقت نصیب من نمیشد ...😣😢 بعد چند لحظه سکوت گفت: _و شما چی؟؟؟😊 ... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس حرام_است 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖