══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══
•¦[📙💠⃟❅]¦•
🔶گردان قاطرچی ها
🔹داوود امیریان
◾️قسمت١٩
مش برزو اینجا هستند؟
همزمان صدای افتادن دو جسم فلزی بلند شد پیرمردی از درد ناله کرد.
گفت: «آخ، سوختم!»
صدا برای سیاوش خیلی آشنا بود؛ اما گوینده اش در مه شیری رنگ پنهان عاقله بود. مرد پنجاه ساله ای از میان مه بیرون آمد. زیر پیراهن و شلوار خاکی رنگ نظامی به تن داشت و چفیه ای دور سر و پیشانی اش بسته بود.
دستهای قوی و پرمویی داشت. سیاوش سلام کرد.
منو علی نجفی فرستاده نیرو میخواهید؟
مش برزو چفیه را از سرش باز کرد عرق پس گردن و صورتش را با آن پاک کرد و با لبخند گفت قدمت روی .چشم از آشپزی سر رشته داری؟» شیطنت سیاوش گل کرد و خندید
فقط از خوردن و چشیدن غذاها یه چیزایی سرم میشه!
مش برزو دوباره لبخند زد از میان مه و بخار ،غلیظ، کربلایی با چشمان گرد شده و صورت و حشت زده بیرون آمد. کفگیرش را به طرف سیاوش نشانه گرفت و فریاد زد: یا جده ،سادات تو اینجا چیکار میکنی؟!!»
سیاوش با دیدن ،کربلایی پقی زد زیر خنده! کربلایی یک پیشبند دور کمرش بسته بود چکمه ی پلاستیکی بزرگی به پا داشت که تا زانویش بود مثل مش برزو چفیه اش را دور سر گره زده بود سیاوش گفت: «سلام
کربلایی خوبی؟
کربلایی که زانوانش میلرزید دستش را روی لبه ی یک دیگ گذاشت تا به آن تکیه بدهد؛ اما دستش سوخت و جیغ دردآلودی زد. در حال تکان دادن دست سرخ شده اش به مش برزو :گفت مگه از جونت سیر شدی؟ این بچه مأمور جهنمه فرستاده ی مستقیم صدام حسینه تا دخل ما رو بیاره دو روز این جا بمونه کاری میکنه همه مون با کاسه و بشقاب و دیگ و پاتیل منفجر بشیم و سوت بشیم وسط بهشت!
سیاوش هنوز میخندید و مش برزو که جا خورده بود گفت: این حرفها چیه میزنی کربلایی؟
این همون وروجکیه که مورچههای آتشی رو به جونم انداخت و بدبختم کرد مگه براتون تعریف نکردم؟ به گردان از دستش عاجز شده بودن من مادر مرده از دست این فرار کردم و به شماها پناه آوردم یا مرتضی علی خودم رو به دستت میسپرم ببین مش برزو اگه اینو قبول ،کنی همین حالا میذارم فرار میکنم و بر می گردم به دهاتمون جونمو از سر راه پیدا نکردم که.»
از سروصدای کربلایی همه ی آنهایی که در سالن پر از بخار آشپزخانه بودند، جمع شده بودند و با حیرت به التماس های کربلایی نگاه می کردند یکی از آنها که پیرمردی لاغر و عصبی بود گفت چی شده پیرمرد، باز دوباره بهانه میگیری؟ اگه دلت برای گردان قبیلت تنگ شده یه حرف دیگه است، چرا دنبال بهانه میگردی؟»
کربلایی رو کرد به پیرمرد لاغر و عصبانی و گفت: «اوستا یدل، درسته
آمدم جبهه برای جنگیدن؛ اما نیومدم به دست خودی ها نفله بشم!» سیاوش که به سکسکه افتاده بود گفت حرص نخور کربلایی خیالت
راحت من میرم.»
چه بهتر خدا پدر و مادرت رو بیاورزه برو پسرم برو
سیاوش خندید:
بازم بهت سر میزنم خیلی دلم برات تنگ شده بود. کربلایی ضعف کرد و به جوانی که نزدیکش ایستاده بود تکیه داد.
سیاوش از سالن بیرون رفت مش برزو اورکتش را پوشید تا سرما نخورد
خودش را به سیاوش رساند و گفت «میخوای کجا بری؟»
نمی دونم.
مش برزو کمی فکر کرد و گفت والله» منم چیزی به عقلم نمیرسه میگم اگه شب شد و جایی پیدا نکردی برگرد پیش ما یه وقت گشنه و
تشنه نمونیها.»
چشم
سیاوش دیگر نمیدانست چه گلی به سر بگیرد. انگار بخت و اقبالش طلسم شده بود مجبور بود دوباره به حسینیه برود و در آن سرمای شدید شب را سر کند. از بلندگوها صدای مؤذن می آمد. سیاوش وضو گرفت. آنقدر فکرش مشغول بود که موقع داخل شدن به حسینیه متوجه برگه اعلامیه ای که به در ورودی حسینیه چسبانده بودند نشد.
نمیدانست همان اعلامیه او را از این بلاتکلیفی نجات میدهد دو رزمنده که داشتند وارد حسینیه میشوند متوجه اعلامیه شدند. یکی از آنها اعلامیه را خواند و به دوستش :گفت «مجتبی این اعلامیه را خواندی؟ خیلی بامزه است!» دوستش که روی پنجه پا نشسته و هن وهن کنان داشت گره کور بند
پوتینش را باز میکرد پرسید «بامزه؟»
آره، نوشته از کلیه برادران رزمنده روستایی دعوت میشود رأس ساعت هشت صبح فردا در حسینیه لشکر حضور بهم رسانند به نظرت قضیه چیه؟ من از کجا بدونم؟ میتونی این گرهی بند پوتینم رو باز کنی؟...
ادامه دارد ⏪
#رمان📖
✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
💖@setaresho7💖
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
══❀━━━━☆◇☆━━━━❀══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━══
•¦[☁️✨]¦•
جارودستی بامزه درست کنید 😍
#حوصلتون_سرنره✂️🔖
✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴
╭━═⊰🍃🌸🍃⊱═━╮
💖@setaresho7💖
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
╰━═⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
══❀━━☆◇☆━━━❀══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━══
•¦[💌]¦•
#استوری📱
🍃 #چهارشنبه_های_زیارتی
من از تو جز خودت چیزی نمیخوام...
🤍🌱
✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴
╭━═⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
💖@setaresho7💖
💫اینجا ستاره شو 💫
╰━═⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
══❀━━☆◇☆━━━❀══
══━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━══
•¦[😂]¦•
#بخندیم😂
😂😆😂
وقتی یادم میاد آیندهم به خودم بستگی داره:
✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴
╭━═⊰🍃🌸🍃⊱═━╮
💖@setaresho7💖
•✾💫اینجا ستاره شو💫✾•
╰━═⊰🍃🌸🍃⊱═━╯
══❀━━☆◇☆━━━❀══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━══
⏰ ساعتت رو کوک کن
جُنگ با حال پنجشنبه رو
از دست ندیااا! 🤩🥳
📣دوستانتونم خبر کنید📣
🔹 پنجشنبه ۲۲ آذر
🔸 ساعت ۱۴:۳۰_۱۶:۳۰
🔹 خیابان باغ گلدسته/حسینیه شهدای بسیج
#جُنگ
#تولید_گروه_رسانه
فردا در غرفه ستاره شو منتظرتونم بچه ها😉🤗
با دوستان تون تشریف بیارین کلی برنامه جذاب براتون تدارک دیدیم 😍🤩
✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴
╭━━⊰🍃🌸🍃⊱━━╮
💖@setaresho7💖
💫اینجا ستاره شو 💫
╰━━⊰🍃🌸🍃⊱━━╯
══❀━━☆◇☆━━━❀══
7-tarkeshhaye_velghard.mp3_95330.mp3
844K
══━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰══
•¦[🌿]¦•
#کتاب_صوتی 🎧
#خاطرات_دفاع_مقدس
فصل⑥
#ترکش_های_ولگرد
#رفیق_خدایی🤍🌱
✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴
╭═⊰🍃🌸🍃⊱━╮
💖@setaresho7💖
💫اینجا ستاره شو💫
╰═⊰🍃🌸🍃⊱━╯
══❀━☆◇☆━❀══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━══
•¦[💌]¦•
✨
سلام بر محبوب ما حسین
که خود غریب بود
اما ما را
صاحب وطنی به نام
کربلا کرد...
#دلیل_زندگی♥️☘
✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━━╮
💖@setaresho7💖
💫اینجا ستاره شو💫
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━━╯
══❀━━☆◇☆━━❀══
══━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━══
•¦[💌]¦•
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
سلام به شما✋🏻 ظهرتون بخیر
📍هم اکنون محل برگزاری هفتمین جُنگ هفت آسمان
آماده شده برای حضور بچههای عزیز 😍
منتظرتون هستمااا😉🤩
حتما ازغرفه ستاره شو بازدید کنین 🤗
✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━━╮
💖@setaresho7💖
💫اینجا ستاره شو💫
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━━╯
══❀━━☆◇☆━━❀══
حضور عمو روحانی ها در هفتمین جنگ
و سلام دادن به امام زمان(ع)