eitaa logo
ستاره شو7💫
818 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جالب پنکه برقی!😍 ᘜ✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖 ══❀━━☆◇☆━━━❀══
ستاره شو7💫
‌══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت40 سیاوش‌از‌همان‌لحظه‌ي‌اول
‌══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت41 یوسف‌نفس‌عمیقی‌کشید. ‌سعی‌کرد‌طپش‌قلب‌ناآرام‌و‌هیجان‌زده‌اش‌را‌کنترل‌کند.‌گوش‌تیز‌کرد.‌ از‌اتاق‌فرمانده‌ای‌صدای‌صحبت‌و‌همهمه‌می‌‌آمد. ‌برای‌اولین‌بار‌قرار‌بود‌در‌نقش‌یک‌فرمانده‌در‌جلسه‌مهم‌فرمانده‌هان‌سطح‌لشکر‌شرکت‌کند. ‌دچار‌شور‌و‌هیجان‌شده‌بود.‌چه‌کیفی‌داشت! ‌حالا‌همرده‌ی دیگر‌فرمانده‌هان‌بود‌و‌برای‌نظراتش‌ارزش‌قائل‌می‌شدند. ‌می‌دانست‌که‌باید‌سنجیده‌و‌درست‌و‌درمان‌حرف‌بزند‌ و‌موقّر‌و‌متین‌برخورد‌کند‌تا‌دیگران‌او‌را‌دست‌کم‌نگیرند‌و‌نخندند. ‌یک‌بار‌دیگر‌نفس‌عمیقی‌کشید‌و‌چند‌تقه‌آرام‌به‌در‌چوبی‌و‌رنگ‌و‌رورفته‌اتاق‌زد‌و‌بازش‌کرد.‌ ‌سلام. سبیل‌به‌سبیل‌فرمانده‌در‌اتاق‌نشسته‌بود. ‌آقاابراهیم‌کنار‌دیوار‌ایستاده‌بود‌و‌دستانش‌را‌روی‌سینه‌جمع‌کرده‌بود. ‌نگاه‌ها‌به‌طرفش‌برگشت.‌یوسف‌از‌روی‌قصد‌کمی‌دیر‌آمده‌بود‌تا‌ورودش‌جلب‌توجه‌کرده‌ و‌همه‌را‌متوجه‌حضورش‌کند. ‌با‌اعتماد‌به‌نفس‌و‌لبخند‌بر‌لب،‌سری‌برای‌همه‌تکان‌داد.‌ آقاابراهیم‌لبخند‌جانانه‌ای‌زد‌و‌گفت:‌«علیک‌سلام‌یوسف‌جان،‌کم‌کم‌داشتم‌دل‌نگران‌می‌شدم.‌بفرما‌بشین».‌ سیدعلی‌کمی‌خودش‌را‌جمع وجور‌کرد‌تا‌یوسف‌کنارش‌بنشیند.‌ اما‌یوسف‌کم‌محلی‌کرد‌و‌رفت‌کنار‌عزتی‌نشست‌و‌به‌دیوار‌تکیه‌داد.‌ آقاابراهیم‌سینه‌صاف‌کرد‌تا‌نگاه‌ها‌ متوجه اش‌شود. خیر‌مقدم‌عرض‌می‌کنم‌خدمت‌برادر‌یوسف‌بی‌ریا. ‌آقایوسف‌به‌تازگی‌قبول‌زحمت‌کردن‌و‌مسئولیت‌مهم‌و‌خطیر‌ یکی‌از‌گردان‌های‌تازه‌تأسیس‌را‌به‌عهده‌گرفتند.‌ ان‌شاءالله‌به‌موقع‌درباره‌اش‌صحبت‌می‌کنیم. ‌داشتم‌عرض‌می‌کردم‌که‌عملیات‌قبلی‌در‌ارتفاعات‌حاج‌عمران»...‌ یوسف‌یک‌دفترچه‌کوچک‌از‌جیب‌پیراهن‌نظامی‌اش‌درآورد‌ و‌الکی‌شروع‌به‌یادداشت‌و‌نوشتن‌کرد. ‌متوجه‌بود‌که‌چند‌نفر‌حواسشان‌به‌اوست‌و‌کار‌هایش‌را‌زیر‌نظر‌دارند.‌ آقاابراهیم‌نیم‌ساعتی‌صحبت‌کرد.‌ بعد‌فرمانده‌واحد‌لجستیک‌کلی‌گله‌کرد‌و‌از‌نبود‌امکانات‌ و‌نرسیدن‌تایر‌ و‌ روغن‌ موتور‌ و‌ گازوئیل‌و‌بنزین‌ناله‌کرد. ‌مسئول‌آشپزخانه‌گزارش‌کار‌ داد‌ و‌ سرانجام‌نوبت‌یوسف‌شد. ‌یوسف‌که‌از‌قبل‌یادداشت‌بلند‌بالایی‌تهیه‌و‌آماده‌کرده‌بود‌ایستاد.‌ نگاهی‌به‌فرمانده‌هان‌کرد‌و‌شروع‌به‌صحبت‌کرد: ‌«دوستان‌و‌برادران!‌شکر‌خدا‌با‌هماهنگی‌آقاابراهیم‌ما‌بدون‌کمترین‌صدمه‌و‌تلفات‌ توانستیم‌نیرو‌هایمان‌را‌از‌جنوب‌به‌این‌جا‌منتقل‌کنیم.‌ الان‌محل‌زندگی‌نیروها‌ آماده‌اس‌و‌ازش‌استفاده‌می‌شه. ‌کم‌و‌کسری‌هست؛‌اما‌امیدمون‌به‌خداست».‌ یوسف‌نگاهی‌به‌اطرافیان‌کرد‌تا‌زهر‌کلامش‌را‌خوب‌در‌کام‌کسانی‌که‌شکوه‌و‌گِله‌می‌کردند‌اندازه‌بگیرد. ‌غذا‌و‌خورد‌و‌خوراک‌باشه‌با‌هم‌برادرانه‌و‌دوستانه‌می‌خوریم،‌نباشه‌هم‌قناعت‌می‌کنیم! همه‌پقی‌خندیدند.‌ یوسف‌گیج‌شد.‌نمی‌دانست‌کجای‌حرفش‌خنده‌دار‌است. ‌سیدعلی‌گفت:‌«اون‌نیرو‌های‌مظلوم‌و‌بی‌ادعا‌معلومه‌که‌هرچی‌جلوشون‌بریزی‌برادرانه‌می‌خورند!»‌ خنده‌بیش‌تر‌شد،‌یوسف‌سرخ‌شد؛‌منظور‌سیدعلی‌را‌گرفت. ‌از‌نظر‌پوشاک....‌ عزتی‌که‌هنوز‌میخندید،‌گفت: ‌«پوشاک‌هم‌که‌با‌دوتا‌پتو‌و‌پالان‌سر‌و‌ته‌اش‌هم‌م ‌یآد،‌درسته؟»‌ حتی‌آقاابراهیم‌که‌نمیخواست‌دل‌یوسف‌را‌بشکند‌ و‌ تا‌آن‌لحظه‌جلوی‌خنده‌اش‌را‌گرفته‌بود،‌به‌خنده‌افتاد.‌ دیگر‌سر‌رشته‌کلام‌از‌دست‌یوسف‌در‌رفت،‌ گلویش‌خشک‌شد.‌همه‌از‌خنده‌غش‌و‌ضعف‌ میرفتند. ‌یوسف‌اخم‌کرد‌و‌نشست‌و‌سرش‌را‌به‌پایین‌انداخت. ‌آقاابراهیم‌خنده‌اش‌را‌خورد‌و‌دست‌بلند‌کرد. ‌کم‌کم‌خنده‌ها‌خاموش‌شد.‌... ادامه دارد.... •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 موسیقی گوش بدیم ؟ یا نه ؟! •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
📝فردا امتحان فیزیک داریم. حمید ازم پرسید چقدر خوندی؟ منم با اینکه کتاب رو دو بار دوره کرده بودم، عمداً گفتم «تقریباً هیچی» که یه وقت از من جلو نزنه!! 🥘تو کلاس آشپزی مسابقه برگزار شد. ستاره مقدار ادویه‌ها رو بلد نبود. منم بهش مقدار رو اشتباه گفتم تا یه وقت برنده نشه! 🏃‍♂️معلم امتحان دو میدانی رو تک نفره می‌گرفت. من خط پایان رو اشتباه به علی گفتم تا زمان رو از دست بده و نمره‌ش از من بهتر نشه...! تو هم از اون دسته آدما هستی که با دروغ گفتن سعی می‌کنی از دیگران جلو بزنی؟! یالا !!😡 ‌همهٔ آدما حق پیشرفت دارن. اینکه ما با دروغ‌هامون باعث عدم پیشرفت اونا بشیم، هم غیر اخلاقی و گناهه و هم نشونۀ ضعف خود ماست. یادت باشه که اینجور اول شدن هیچ چیش واقعی نیست و هیییییییییییییچ ارزشی نداره.❌ و تازه تو رو برای دیگران به یه آدم ناامن و غیرقابل اعتماد تبدیل می‌کنه. قانونش اینه که هر کی بیشتر و دقیق‌تر تلاش کنه، نتیجه بهتری هم میگیره؛ پس به جای متوقف کردن بقیه خودت درست حسابی تلاش کن.😇 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
1.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی طوطیم آلارم گوشیم رو یاد گرفته واااای ...صبح جمعه ام باشه 😂 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 𝐅𝐫𝐚𝐦𝐞 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖