eitaa logo
ستاره شو7💫
723 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
48 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تاس گمشده😂😂😂 و میخواهید شب یلدا دور هم خوش باشین ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
🍊🪔🍊 اینم ایده شب من 😇😍 با نارنگی هم میتونید درست کنید ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاره شو7💫
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت ششم ديده بود بعضي از بچه‌ها نيمه‌هاي شب بلند مي‌شوند براي نماز
قسمت هفتم گردان، محاصره شده بود. از شب كه عمليات كرده بودند و خط را شكسته بودند تا حالا كه غروب روز بعد بود، گردان در محاصره قرار گرفته بود. منطقة فاو، نمك‌زار بود و آب و غذاي بچه‌ها رو به اتمام. بعد از يك شبانه‌روز جنگيدن، گرسنگي و تشنگي و خستگي امان همه را بريده بود و حالا هم كه محاصره يعني صبر بعد از جنگ. پنج روز طول كشيد؛ پنج روزي كه زخمي‌ها را جزو شهدا كرد، مهمات را تمام كرد. گرسنگي همه را لاغر و رنجور كرد و تشنگي، تشنگي، امان از تشنگي... فداي لب تشنه‌ات يا حسين(علیه‌السلام). اين پنج روز همه عهد كردند كه مقاومت كنند كه بمانند، كه پشيمان و خسته نشوند و... نشدند. تا اينكه محاصره را شكستند و بچه‌ها را نجات دادند، اما با چه حالي. زخمي‌هايي كه حالا پلاكشان و اسمشان را يادداشت مي‌كردند تا خبر پروازشان را به خانواده‌هايشان بدهند و سالم‌هايي كه مثل هميشه نبودند؛ رنجور و ضعيف و بيمار. به قول مردم، اسكلتشان مانده بود. محمد با اين قيافه به خانه برگشت. سيل متلك‌ها شروع شد. همه به مادر مي‌گفتند: از بچه‌ات سير شدي كه اين‌طور به سرش مي‌آوري. مگر ديگر او را نمي‌خواهي. اين چه قيافه‌اي است كه نوجوانت پيدا كرده. مادر هم اعتقادش محكم بود. مي‌دانست كه چه كار دارد مي‌كند. براي چه هدفي جان مي‌گذارد. سير راهش را، مقصدش را مي‌شناخت. محكم جواب همه را مي‌داد: امام حسين(علیه‌السلام) از بچة شش‌ماهه تا بالاتر را فدا كرد. نكند حسين(علیه‌السلام) هم از سر بچه‌اش گذشته بود. يك عمري توي روضه‌ها گفتيم: حسين جان، دوستت داريم؛ پس دروغ مي‌گفتيم؟ بچة من هر وقت خوب بشود دوباره راهي جبهه مي‌شود. . . ادامه دارد . . . اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام یلداتون مبارک 😍😍😍😍 ارسالی ستاره های کانالمون 🌸🌸🌸
پای یلدای دلت یواشکی زمزمه کن زیر لب یه یادی از نور دل فاطمه کن چشماتو خیره کن و سوره والعصر و بخون یه دعا برا ظهور پسر فاطمه کن ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ستاره شو7💫
بیا‌که‌رنجِ‌فراقت‌بریدامان‌ِ‌مرا . . به‌یُمنِ‌آمدنت‌تازه‌کن‌جهانِ‌مرا! اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
🔎 شخصیت شناسی 🔺در تصویر بالا به کی در نگاه اول کمک میکنی ؟؟؟ ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیوار چین در یک روز برفی مگه مجبورین آخه😂 ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
سلام.. بفرمایید کُرسی زمستانی🙂 یه شب یلدایی عالی با خانواده😋
سلام شب بخیر یلداتون مبارک
اینم دوتا سفره یلدایی دیشب قدر بودن کنار هم رو بدونید اخر هفته خوبی داشته باشین 😇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااام گل های تو خونه محصل های نمونه👩🏻‍🎓😂 صبحتون بخیر تولد همه ستاره های فصل زمستان مبارک باشه ⛄️☃️ در گوشتون میگم 👂ادمین هم تولدش زمستونه 😶‍🌫 تولد همتوووووون مبـــــــــــــارک 🌸
ستاره شو7💫
قسمت ۸ 💥ببینید ما یه هدفه اصلی داریم که به بهش میگن سٔول(امیدوارم درست تلفظ کنی😂) 🔸یه ارزوهای فرعی
قسمت ۹ 💥ببین دوستم قبول شدن تو کنکور خوبه‌،دکتر شدن خوبه،اینکه با عشقت ازدواج کنی خوبه ولی نیتت مهمه که چی باشه☺️ 📕مثلا یه نفر فیزیک میخونه و ثانیه ثانیه براش عبادت نوشته میشه چون هدفش خدمت به شیعیان امام زمان یه نفرم فیزیک میخونه ولی فقط براش وقت هدر دادن نوشته میشه🤥 میدونی چیه؟نیتت خیلی مهمه و باید خدایی باشه🙃 در ضمن نباید همه ی هدفت این چیزا باشه 🥇چون ما خییلی باارزش ازین حرفاییم پس هدفمونم باید بزرگتر ازین حرفا باشه😎💪 کسی که هدفش خدا نباشه موفقیت هاش تو زمینه های مختلف شکسته چون اونو از خدا دور کرده🤕 👿ملعون یکاری میکنه توی مسیری غیر از استعدادت قرار بگیری، برای چیزای مسخره شوق بوجود میاره و اونارو خیلی ویژه جلوه میده 👌مثلا یه رشته ی مسخره،یه شغل الکی،خارج رفتن بی دلیل، همه ی اینارو برا ادم بزرگ جلوه میده وقتی که سالها از عمرت گذشت میگی ای دل غافل تازه میفمی فقط الکی عمرتو هدر دادی😒 🕶پس اول یه هدفه اصلی برای خودت انتخاب کن و ببین برای رسیدن بهش باید چه کارهایی انجام بدی🤔 فقط خیلی مواظب باش که هدف اصلیت کوچیک و فقط زمینی نباشه 🌟چون تو یک موجوده فوق العاده باارزش جاودانه و نامحدودی👍 ببین... به کمتر از یاره امام زمان شدن راضی نباش☺️ ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↻✂️📏✏️••|| . . 🙃🙂 جعبه هدیه 🎁 ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ستاره شو7💫
🔎 #تست شخصیت شناسی 🔺در تصویر بالا به کی در نگاه اول کمک میکنی ؟؟؟ ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @se
🌀پاسخ تست شخصیت شناسی☝️ شماره 1⃣ طوری تربیت شده اید که به رسم و رسومات قدیمی احترام می گذارید. با مشکلات منطقی برخورد می کنید و بدون فکر هیچ کاری انجام نمی دهید. به سختی می توانید بی عدالتی ها را بپذیرید. همیشه کارهایی کسل کننده ای را انجام می دهید که دیگران از آن ها دوری می کنند. شماره 2⃣ این انتخاب شما نشان می دهد که فرد بسیار احساساتی هستید و بیشتر از یک بار آسیب دیده اید. شما فرد خوش بینی هستید و دیگران از بودن در کنار شما احساس آرامش می کنند زیرا می دانند که شما همیشه در کنارشان خواهید ماند. شماره 3⃣ شما فردی شاد و عاشق جشن و مناسبت ها هستید. اعتراض و خرده گیری را دوست ندارید و بیشتر از آن چیزی که مردم از شما می خواهند برایشان انجام نمی دهید. شما به طور طبیعی مدیر هستید و آدم های قوی و موفق را مثل آهن ربا به خودتان جذب می کنید. شماره 4⃣ زندگی را سخت نمی گیرید و خوش بین هستید. به ندرت به مشکلات زندگی توجه می کنید. خیلی زود زبان مشترک با دیگران را پیدا می کنید و بیش از حد کار کردن را دوست ندارید. کنجکاو هستید و ماجراجویی را دوست دارید. هیچوقت دوست ندارید در چهار دیواری خودتان را محدود کنید.
تشکر از دوستای گلم که جواب دادند خودشون تحلیل رو ببینند🙃
ستاره شو7💫
#رمان #نوجوان #فرشته‌هاازکجامی‌آیند #قسمت_هفتم 🧖‍♀🧖🧖‍♀🧖 داشتم به این فکر می‌کردم که من دوروبرم فرشته
🧖‍♀🧖🧖‍♀🧖 درحالی‌که برای برگشتن به خانه، حتی پول خرید بلیت اتوبوس را هم نداشتم، این خبر خوشحالم نکرد. مادرم بیشتر توضیح داد. دکتر صالحی همان دکتری بود که با من آمد آزمایشگاه و خیلی هوای من و مادرم را داشت. دکتر صالحی در زشتی سرآمد بود؛ عینک ته‌استکانی، لب‌های کلفت، دراز و بدقواره. حالا مادرش آمده بود مرا ببیند. دختری را که با یک نگاه، دل پسرش را برده بود. من اعتراض کردم: «تو این وضعیت؟» مادرم گفت: «من هم گفتم که اوضاع و احوال خوبی نداریم. همه‌چیز را گفتم. موضوع خانه، حاجی کرباسی، مرگ بابات، بلایی که عمویت سرمان آورد. گفتم بگذار بداند ما هیچ چیزمان به هم نمی‌آید. اما او گفت از نظر مالی هیچ مشکلی نیست. گفت هر چقدر پول لازم باشد می‌دهد. قسم خورد هیچ‌کس حتی پسرش هم نفهمد. از من قول گرفت که به تو هم نگویم. ولی من نمی‌توانستم از تو پنهان کنم.» انگار در طالع من نوشته بودند باید زن یک آدم پول‌دار بشوم، حالا پیر یا زشت! البته این دومی بهتر بود. لااقل معرفت داشت... به همین سادگی ورق برگشت. طلب حاج کرباسی را دادیم، خانه را عوض کردیم و من در یک چشم به هم زدن عروس خانواده‌ای شدم که همه رؤیای آن را دارند. اسم شوهرم شهریار بود و پدرش کارخانه‌ی بزرگ تولید مواد پاک‌کننده داشت. پول‌شان از پارو بالا می‌رفت. ما مثل آب خوردن می‌توانستیم پول را پس بدهیم. برای شهریار موضوع آن مقاله را تعریف کردم و گفتم دلم می‌خواهد یکی از این فرشته‌ها باشم. شهریار گفت: «می‌توانیم پنجاه هزار تومان بگذاریم روش.» پول را پیچیدم لای همان صفحه‌ی مجله و با همان نخی که بسته بودند، آن را بستم. آن نخ و چهار صفحه مجله، برایم مقدس بودند. با بسته‌ی پول رفتیم سراغ پسر واکسی که سخت مشغول کار بود. من کلی تغییر کرده بودم، لباس، ماشین، حتی آرایش چهره‌ام. از پسر واکسی پرسیدم: «مرا یادت هست؟» لبخند زد. لبخندش ملیح و بامزه بود. گفت: «بله. آن شب بارانی.» بسته‌ی پول را به‌طرف پسر دراز کردم. اما آن را نگرفت. گفت: «پولِ من نبود. مال آن پیرمردی بود که آن شب اینجا نشسته بود.» ــ می‌توانی ما را ببری پیش او؟ خانه‌ی پیرمرد، خانه‌ای نقلی بود. طول حیاط خانه‌اش پنج‌شش قدم بیشتر نبود. گوشه‌ی حیاط، تختی گذاشته بود که جای خوابش بود. گفتم: «هوا سرد شده، سرما نخورید!» گفت: «دیگر یواش‌یواش باید بساطم را جمع کنم ببرم تو.» ما همان‌جا توی حیاط، روی تخت نشستیم. پیرمرد چای خوشمزه‌ای به ما داد اما بسته‌ی پول را نگرفت. گفت: «دخترم، من یک نفر آدمم که با یک کف دست نان هم سیر می‌شوم. این پول به دردم نمی‌خورد.» همان‌قدر که پول برای پدر شهریار، بی‌ارزش بود، برای این پیرمرد هم ارزشی نداشت. اما کاملاً می‌شد حس کرد مدل اهمیت نداشتن پول برای این دو تا با هم متفاوت است. من قناعت پیرمرد را دوست داشتم بااین‌حال از برخوردش دلگیر شدم. می‌خواستم جزو فرشته‌هایی باشم که به دیگران کمک می‌کنند، ولی آن پیرمرد نمی‌خواست هدیه‌ی مرا قبول کند. فهمید که دلخور شده‌ام، چون از پسر واکسی پرسید: «محمد تو کسی را نمی‌شناسی که این پول به دردش بخورد؟» محمد گفت: «تو خانه‌های وقفی مسجد، دختری هست که احتیاج به جهیزیه دارد. شش ماه است عقد کرده. باباش دربه‌در دنبال دویست هزار تومان وام است.» به اشاره‌ی پیرمرد، بسته‌ی پول را به پسر واکسی دادم که برساند به پدر آن دختر و به پیرمرد گفتم: «دلم می‌خواهد کاری برای شما بکنم. اجازه می‌دهید گاهی وقت‌ها به‌تان سری بزنم؟» پیرمرد گفت: «هر وقت دلت خواست بیا.» ادامه دارد... ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂