استراحت بماند بعداز شهادت🇵🇸
هنوزم خودم نمی دونم چرا یه همچین شباهت خاصی دارم به شهید علی آقای خلیلی خدا چرا یه همچین نقشی رو به
خیر مقدم به مادر و خواهر بزرگوار شهید عزیز علی آقای خلیلی که عضو کانال شدن
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاءالله ساعت 21:30 امشب یه پخش زنده از موکب و جشن داریم
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از دوستان خیلی قشنگ گفت :
من اونقدر مرد نیستم که یه مادر باشم ...
روز مادر مبارک😍
https://eitaa.com/joinchat/3109028003C08f579c5aa
*سلام همسنگرا*
*با توجه به اینکه بنده کوچکترین اصلا اینستگرام ندارم و باب میل شخصی خودم نیست ، ترجیح دادم یه صفحه شخصی داخل پیام رسان ایتا راه اندازی کنم ، که مطالب خاص خودم رو داخلش بارگذاری کنم.*
*باعث خوشحالیم میشه عزیزانی که این پیام رسان رو دارن عضو بشن و بنده رو اونجا همراهی کنن*
*با اینکه خیلی ها میگن اونجا بازخورد اینستا رو نداره ، اما بنده ملاک های دیگه ای برام مهم هست و اعتقاد دارم هر جایی ظرفیت خودش رو داره و باید از ظرفیتش استفاده کرد*
*اگر به دلتون چسبید این کانال رو هم به بقیه معرفی کنید😊*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایام ولادت حضرت آقا روح الله هست
حِیفَم اومد اینو نذارم
ببینید و لذت ببرید
ببینید امام اهل تعارف با خودشم نبوده که بخوان تواضع کنن ، کَم آدمی هم این مطالب رو به امام نَبَستَن آقای مشکینی که خودشون استاد اخلاق بودن این حرف ها رو از روی صداقت به امام «ره» زدن نه از روی تعریفات الکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی میشه همیشه زبانمون بَلَد باشه با خدا و اهلبیت «علیه السلام» حرف بزنه ...
@seyedghafar
نه میشه اسمش رو بذاری برادر ، نمیشه اسمش رو بذاری رفیق ، نمیشه اسمش رو بذاری همراه ، نمیشه اسمش رو بذاری ... هیچی نمیشه اسمش رو بذاری چون هر چی بذاری بازم کمه برای کسی که تو آتیشم بخوای بری «سخت ترین شرایط ممکن» بدون هیچ تَعَلُلی همراهت بیاد
الحمدالله این برنامه هم به خوبی جمع شد ، ان شاءالله داریم میریم برای جمع کردن اندیکا و بعد نیمه شعبان و ماه مبارک و سیستان و بلوچستان
استراحت بماند بعد از شهادت😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزهای قدس از زاویه ای دیگر
دل خوشی و شادی این روزهای بچه مسلمان ها در صحن مسجد الاقصی 😍
یکی از زیبایی های کار جهادی اینه که خانوادت بفهمنت و همراهی و پشتیبانیت کنن
نه اینکه مجبور باشن باهات کنار بیان ، اصلا بخاطر این روحیه جهادی بودن و آگاهی کامل داشتن به این نوع زندگی یه زندگی جهادی شکل میگیره
خیلی ها بخاطر اینکه این نوع زندگی رو درک نمی کنن فکر میکنن که زندگیه جهادی سخته و رسیدگی به خونواده کم هست و اصلا بعضی ها فکر میکنن اینطوری نمیشه زندگی کرد و فکر میکنن زندگیش رو رها کرده به امان خدا
اما نمی دونن زندگی جهادی یه زندگی عادی هست و این یه تمرینه برای زندگی در دوران ظهور «چون اون موقع کار به اندازه یه سَیاره هست»
اما یکی از اصول مهم زندگی جهادی ، برنامه ریزی دقیقه که میشه «رضایت خانواده»
ان شاءالله که همه ی زندگی ها بِشَن زندگی جهادی
۱۴../۱۱/۹
⏰ ۲۳:۴۲
طعم جهاد
این عکس برای یکی از تجربه های مهم زندگیم هست
سال 95 به بهانه عرفه رفتم عراق و موندگار شدم که فقط بتونم موقعیتی پیش بیاد و جهاد رو دَرک کنم
مصمم به انجامش بودم و به دنبال یه راه مطمأن برای رفتن توی خط با نیروهای حشدالشعبی عراق بودم
قبلا هم این کار رو کرده بودم مثلا بعد از اربعین 92 عراق موندم و دنبال راهی بودم که برم سوریه اما بعد از کلی گشتن راه مطمأنی پیدا نکردم ، سال 94 بازم بعد از اربعین عراق موندم که بتونم برم تو خود خط مقدم عراق با داعش بجنگم اما تنها جایی که راهم میدادن سرایا السلام مقتدی صدر بود که با تحقیقی که انجام دادم مناسب حضور یه ایرانی نبود
از ایرانم هرچی اقدام میکردم که برم سوریه راه به جایی نمی بردم
بشدت کلافه بودم چون احساس میکردم این باب جهاد هم در سوریه و هم در عراق داره بسته میشه و رو با اتمام هست
بخاطر همین دل رو زدم به دریا و سال 95 از عرفه رفتم کربلا و با خودم عهد بستم اِنقدر موندگار بشم که راهی پیدا کنم
نزدیک به 40 شب تو بین الحرمین و سرداب حضرت ابالفضل «علیه السلام» حَرم خواب شدم و انقدر دنبال راه گشتم و صبر کردم تا بلاخره راه باز شد و تونستم برای عملیات موصل با یکی از گردان های حشدالشعبی برم خط
اول راهی بیجی شدیم و بعد راهی منطقه عملیاتی تَلِعَفَر شدیم
که اونجا بود با فرمانده شهیدم حاج خیرالله احمدی فر که از شیر بچه های کرمانشاه و که از یادگاران دفاع مقدس بودن آشنا شدم ...
الحمدالله بزرگترین توفیق آشنایی با این بزرگ مرد بود اما حیف که این آشنایی خیلی کوتاه بود و حاجی آسمانی شد
این سفر خاص نزدیک به 87 روز طول کشید
ابو زهرا
یکی از اولین شب هایی که داخل یکی از مَقَرهای سَرایا الجهاد داخل شهر حِله بودیم عراقی ها گفتن مهمون ویژه داریم ، ابو زهرا با چندتا از بچه هاشون «نیروهاشون» اومدن
خیلی برام جالب بود اون کیه انقدر عراقی ها بِهِش احترام میذارن ، یکی از رفقا که عربی بَلَد بود و واسطه اومدن ما به اونجا شده بود ازش پرسیدم ابو زهرا کیه ، گفت از شیر بچه های کرمانشاه هستن که از اوایل جنگ عراق خودجوش اومدن عراق و به نیروهای عراقی آموزش دادن و قبل از عملیات ها خبرشون میکنن و ایشونم میاد کمکشون در عملیات ها شرکت میکنن
خیلی به به دِلَم نشست
همون شب رفتم پیش حاجی خوش آمد بِگَم
الان که یاد اولین دیدارم با حاجی می افتم دِلم بیشتر به حال خودم میسوزه که چرا زودتر نتونستم با حاجی آشنا بشم و چرا بیشتر نتونستم با حاجی باشم ، تازه مُراد دلم رو پیدا کرده بودم
انقدر خوش اخلاق ، آرام ، صبور و بی نهایت کار بَلَد و قابل استفاده از تجربیاتشون به اندازه یک دریا
اما حیف که چند ماه از این آشنایی نگذشت که حاج خیرالله احمدی فر صبح 16 بهمن 95 در اطراف شهر تَلِعَفَر آسمونی شدن
داغی که برای همیشه به دلم موند که چرا زودتر و بیشتر نتونستم حاجی رو درک کنم
ان شاءالله به مرور خیلی از ایشون میگم
1400/11/16
5:40
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال خوش جهادی
هر چقدر هم کار جهادی سخت باشه مهم نیست
مهم حال دل جهادی هست که تو سختی باید خوش باشه ، با صفا باشه ، قُرص باشه که آب تو دل کارِت تکون نخوره
1400/11/18
14:08
به نام پدر
دوست داشتم روز نیرو هوایی رو دیروز بهشون تبریک بگم ، گذاشتم امشب که اون اتفاق خاص تو سال 57 براشون افتاد رو بگم
هم جانباز انقلاب باشی هم جانباز دوران جنگ
هم جهادی باشی هم بسیجی باشی و هم رفیق
ایشون هُمافر نیروی هوایی ارتش بودن و استخدام سال 56
تعریف میکنن وقتی فهمیدیم هُمافران نیروی هوایی رفتن با امام «ره» بیعت کردن بقیه هُمافران دیگه هم ازشون حمایت کردن
میگفتن یک روز بعد از بیعت هُمافران ، ما تو پادگان مرکز آموزش های نیروی هوایی بودیم که داشتیم فیلم ورود امام «ره» رو برامون بصورت خودشون پخش میکردن ، وقتی امام «ره» رو دیدیم همه صلوات فرستادیم
یکی از بچه ها اومد گفت بچه ها گارد شاهنشاهی با نفربر وارد پادگان شدن ، وقتیکه صدای صلوات شما رو شنیدن شروع کردن فحش دادن و ما هم ریختیم بیرون و شعار میدادیم که گارد شروع کرد به طرف ما تیراندازی کردن ، ما هم سلاح نداشتیم و شروع کردیم به پرتاب سنگ
من جلو بودم که توی بازوم احساس سوزش کردم ، وقتی دست زدم دیدم خون جاری شده «بعدش از جای زخم فهمیدن با تیر کُلت زخمی شدن»
بچه ها کمک کردن بردَنَم بیمارستان اما چون دنبالمون بودن زیاد نموندیم و همون شب با کمک کادر درمان از بیمارستان فرار کردم ...
داستان مفصله و همیشه برام جذابه و هر سال تو این روز میشینم و میگم باباجان برام تعریفش کن ، حتی الان که اندیکا هستم و بازم زنگ زدم😊
ساعت زخمی شدن حوالی ساعت ۲۳
1400/11/20
23:34