| شهیدی که زبان نسل Z را بلد بود! |
__
دربارهی کتاب همیشه مربی
تقریبا ۵۰۰ کلمه
۳ دقیقه
_
شما امروز را نبینید که هزار جور اسم برایشان پیدا کرده اند، نسلz ، دهه هشتادی و نودی ها، نوجوان پلاس، نسل نو و...یک زمانی این نسل نامرئیتر بودند و محمد عبدی مربی همین نسل نامرئی پر انگیزه بود.
کتاب، کتاب عجیبیست، اصلا کتاب ها عجیبند، پل می زنند بین زمان و مکان و مثل یک دروازه راهی میشوند برای بردنت به یک آسمان دیگر، یک حال و هوای دیگر، یک دنیای دیگر، این کتاب اما عجیب تر است، داستان این شهید مربوط به جنگ های سخت نیست، شهید قصهی ما اوایل جنگ نرم بود که خونش ریخت روی زمین، شاید گلوله جنگی خورده باشد اما زندگی اش را که ببینی بیشتر غصه خورده بود و دلش برای بچه های مردم سوخته بود، عجیب بود دلسوزی اش، خیلی عجیب بود بی قراری اش، عبدی فقط دوسه تا گلوله نخورد، تن و بدنش را که نگاه می کردی، پر پر بود از گلولههای طعنه و زخم زبان و ... که ول کن این نسل بیخودی را و بیخود برای خودت و پشت سر خودت حرف نتراش، مثل بقیه باش، عادی باش، بیخیال باش، اصلا این ها بچه های مردمند، به تو چه؟
کتاب همیشه مربی یک کارگاه کامل تربیتی است، همیشه مربی فقط از یک شهید حرف نمیزند، از یک تفکر میگوید، از یک جریان مبارک که دلش به حال بچههای مردم سوخته و هنوز به من چه گفتن یادنگرفته است!
کتاب پر است از جملههای کوتاه و روان، کوتاه اما پیوسته، طوری که وقتی صفحات را ورق می زنی ، پرت میشوی وسط خاطرات شهید و مدام توی ذهنت از خاطره هاش تصویر میسازی، خوبی کوتاهی جملات این است که میتوانی هر ازگاهی که سقف آسمان برایت کوچک شد و سرت را روی زانو گذاشتی تا از دردهای زمینی گلایه کنی، کتاب را ورق بزنی و هر چند صفحه که دلت خواست، طعم زندگی و زنده بودن بچشی و نگران نباشی که اگر این بخش را نخواندم بخش بعد را نمیفهمم! اصلا هرجای کتاب را که باز کنی، یک نفر دارد برایت از زندگی این شهید قصه میگوید.
این روزها که بازار فیلم و الگوهای یک بار مصرف هالیوودی داغ است، سر زدن به کتاب آن هم از آدمی به ماندگاری شهید محمد عبدی خالی از لطف نیست.
خون حرکت میآورد و خون شهید میجوشد و نسل ها را تکان میدهد، حالا شما حساب کن شهیدی که کارش تربیت بوده و مربی گری، کسی که میگوید خدا من را آفریده برای معلمی ومربی گری، خون اش چه شاهکاری میکند با دل انسان ها؟
کتاب سه فصل دارد ولی فصل دومش که در مورد مربی گری شهید بود، از فصل های دیگرش شگفت انگیزتر بود، حتی از فصل سوم که شهادتش بود، محمد عبدی شهید بود که شهید شد، شهیدی که بین ما بود و مثل ما راه می رفت، حرف می زد، غذا میخورد، اما مثل خودش مدام غصهی بچههای مردم را میخورد و اشک می ریخت... گریه نمیکردها اما اشک می ریخت...
راهی که آن روز شهید عبدی ها شروع کردند امروز خیلی ها دارند ادامه میدهند و همین طلبهی شهید «آرمان عزیز» یکی از این آدم ها بود و حالا تو میبینی که محمد عبدی رفت اما هنوز ادامه دارد...
سیزده یازده صفر یک
#تکست
@The3yyedN | 🕊
سخنرانی امام موسی صدر ۳.mp3
13.09M
علی موحد بود و بس، سخنرانی امام موسی صدر درباره امیرالمومنین علی بن ابیطالب در شهریور ۱۳۵۰
این سخنرانی که حدود نیم قرن قبل ایراد شده همچنان شنیدنی است و تصویری متفاوت از علی بن ابی طالب به دست ما میدهد.
©Join | @seyyedalimirmousavi
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
🔺شهیدی که زبان نسل Z را بلد بود!
🔻این روزها که بازار فیلم و الگوهای یک بار مصرف هالیوودی داغ است، سر زدن به کتاب آن هم از آدمی به ماندگاری شهید محمد عبدی خالی از لطف نیست.
📍 ادامه خبر
https://b2n.ir/e97834
✅ مشاهده و خرید اینترنتی کتاب «همیشه مربی»؛ مجموعه گفتارهای مرتبط و به هم پیوسته از فعالیتهای فرهنگی و سیره تربیتی شهید محمد عبدی
https://b2n.ir/j20370
📌 انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔https://eitaa.com/nashreshahidkazemi
الله اکبر، نه به احترام شما، نه به درخواست شما، نه برای بقای شما و آمدن امثال شما، نه برای تبلیغات شما و نه برای دلِ خوشِ شما. نه برای نگاه نابینای شما و دل مهر خوردهی شما.
نه برای فیشهای حقوقیتان نه برای ملکهای بادآوردهتان. نه برای خیریههایتان نه برای سهمهایتان از سفرهی انقلاب.
نه برای خدعههایتان نه برای نقشههایتان نه برای سیاستهایتان. نه برای خندهتان و نه برای اخمتان. نه برای عدالتتان نه برای وعدههایتان.
فقط به احترام آه مادران و به احترام اشک پدران. به احترام تمام درد دیدگان و ستم کشیدگان. در غضب از تمام ظالمان و تمام مستکبران. به احترام قطرههای عرق مجاهدان در میدانهای نبرد و به احترام قطره قطرهی خون شهیدان...
الله اکبر...
🚩 مرگ آگاهی | ۲۵ اسفند ۰۱
تنها نشسته ام. به سکوت گوش میدهم. آدمها با تمام دوست داشتنی بودنشان خسته کننده اند. آدمها تحمل صراحت را ندارند. آدمها نمیفهمند نیم ساعت زل زدن به آسمان سرمهای چه حالی دارد. نوع انسان، رقت انگیز است. صدای باد، صدای جیرجیرکها، صدای قدمزدن یک نفر از دوردست، صدای تکان خوردن پرچم، صدای مکالمهی درونی من با خود؛ صدایی که قطع نمیشود. امشب صداها دارند حکومت میکنند. قلم میرقصد. قلم کلمه تراش میدهد. قلم از جایی مینویسد که عقل را به آن راهی نیست. دل را حتی. جایی که هیچ نیست جز یک حس. آگاهی. از چه؟ از حاضر. حاضری که همیشه حاضر است؛ حتی وقتی آگاهی زیر خروارها خاک دفن شده و کسی حتی صدای ضجه اش را نمیشنود. حرف هام طعم سکوت دارند. دهنم مزهی مرگ گرفته. خودمانیم. مرگ چه هدیهی دلچسبیست. در برابر زندگی. نه؟
یک پیشنهاد خوب برای شما
کتاب هفت روایت خصوصی ،سید موسی صدر
https://www.fidibo.com/book/6426
روز اول | بازگشت
آدم ها وقتی بر میگردند که اشتباه رفته باشند. بر میگردند تا درست بروند. ساحت بازگشت فقط رفتار و عمل نیست. فکر هم می تواند برگردد. فکری که سالهاست غلط رفته و خودش حالی اش شده که راهش غلط است. میتواند برگردد و تمرکزش به سمت درست برود. قلب نیز میتواند برگردد. قلبی که اشتباه دوست داشته، قلبی که اشتباه گره خورده، قلبی که اشتباه خواسته، میتواند برگردد و درست دوست بدارد و گره بخورد و بخواهد. لازمهی برگشتن فهم است. فهم درست و غلط، روز اول دارم فکر میکنم چه چیزهایی هست که مطمئنم غلط است. چه چیزهایی است که مطمئنم درست. برگردم.
May 11
روز دوم | گمشده
از وقتی که یادم می آید. از وقتی که توانستم فکر کنم. گمشده داشتم. گمشده ای که رنگ های دنیا نبود. بی رنگ بود و همه رنگ. تناقض است؟ خب باشد. به درک که به منطق ارسطو نمیخورد. اصل عدم تناقض این قدرها هم سفت نیست. ارسطو هم یک آدم بوده مثل ما. من گمشده ام را اینطور فهمیده ام. حالا تو بنشین و برایم منطق بباف. مهم نیست. من گمشده ام را میخواهم. گمشده ای که ندیده ام و دیده ام. گمشده ای که هست و نیست. همه جاست و هیچ جا. یک روز پیدا میشود؟ میدانم و نمیدانم.
روز سوم | تنهایی
ما آدمها تنها به دنیا آمده ایم. تنها زندگی میکنیم. تنها میمیریم. تنها درد میکشیم. تنها خوش حال میشویم. تنهایی ذات ماست. انسانا طبیعتا موجودی اجتماعی نیست. انسان تنهاست. اطرافت را که ببینی تنهایان زیادی میبینی. تنهایان متنوع. تنهایانی که هر کدام یک جور از تنهایی فرار میکنند. موسیقی. شعر. رفیق. هم صحبت. فیلم. دراگ. دود. کار. پول. عشق. هیچ کدام از این خزعبلات حریف تنهایی انسان نیست. این است که انسانی که به این چیزها قناعت نکند به عجز می افتد و به التماس.