قدیم ترها همیشه علاجی برای هر دردی بود٫ مثل روغن چرخ خیاطی برای ناله های لولای در٫ مثل دوا گلی برای زخم های کودکانهی سر زانو٫ مثل آغوش مادربزرگ برای باریدن تمام بغض های جهان ٫ این روزها چقدر دست هایمان خالی شده است...
آدم ها ولت می کنند...
آدم ها ولت می کنند، دست خودشان هم نیست. دست تو هم نیست. کافیست یک بدی از تو ببینند. کافیست یک بار خراب کنی. یکبار هم برای رها شدنت کافیست. خدای آدم ها اما اینگونه نیست. خدای آدم ها ولت نمی کند. خدایی که ول کردن بلد باشد خدا نیست. آدم ها خوبی ها یادشان می رود. خدای آدم ها بدی ها!
شب بیست و سوم
🔻 من یک میخ هستم !
سلام. من یک میخ هستم. حتما خودتان میدانید که هر جا میخی است، چکشی هم هست. چکش ها فقط یک کار بلدند، کوبیدن! میخ ها اما کارهای مختلفی دارند. تیز بودن. تکیه گاه بودن. محکم بودن. اصلا میخ ها هر چقدر ضربه می خورند محکم تر می شوند، خیلی از تابلوها به میخ ها تکیه می کنند. تابلوهای متنوع. تابلوهای رنگارنگ. تابلوهای گران و ارزان. کسی دوست ندارد میخ ها را ببیند. همه فقط تابلوها را دوست دارند. هیچ کس به فکر میخ ها نیست. میخ ها تا وقتی هستند وظیفه شان است اما وقتی نیستند تازه جای خالی شان خیلی خوب حس می شود!
ادامه دارد...
📝 1
🔻 فرد مهم است یا جایگاه؟
سرگروه بود. اخراجش کرده بودند. سمت دود رفته بود. سمت قهوه خانه. سمت دختر. سمت صادق هدایت. سمت حرف های راننده تاکسی ها و... سرگروه های دیگر فاصله شان را با او حفظ می کردند که دامن عصمتشان لکه دار نشود. خودش هم دیگر کاری با کانون نداشت. رفته بود. رفتم پی اش و نشستم پای صحبتش. سیگار دستش بود. وینستون اولترا نقره ای. سیگارش را در آورد و
گفت:
ما به خاطر آدما باید بهشون احترام بزاریم یا جایگاهشون توی تشکیلات سید؟
گفتم:
سیگار هم میکشی لااقل سیگار خوب بکش! اینا چیه آخه؟ کاپیتان بلک سیب بکش. برگ بکش!
گفت:
بابا طرف سخنرانه. مربیه. ولی جایگاهش داره بهش قدرت میده. به زور میگه به من بگید آقا. اصلا مشخصه که خودش چیزی بارش نیست! دو تا کتاب نخونده بعد به من میگه صادق هدایت نخون. من چرا باید به اون جایگاه احترام بزارم؟ اصلا طرف داره اون جایگاه رو هم خراب میکنه... گفتم:
این بهتره که خودت مربی باشی ولی جایگاه ات ارشد باشه. تا اینکه ارشد باشی ولی تشکیلات بهت بگه مربی. اصلا این جایگاه ها گرفتنی نیست. شدنیه. طرف خودش میفهمه که مربی شده. یا اون یکی سخنران شده و... اون جایگاهی که با دنده میاد. با دنده هم میره... ولی خودمونیم. این و اون رو ول کن. تو خودت چی؟
گفت:
من ادعایی ندارم.
گفتم:
راست میگی، قبول دارم.
گفت:
الان میدونم اسمش رو دارم خراب می کنم ولی خیلی دوست دارم بهم بگن خادم امام رضا...
گفتم:
منم.
توی ذهنم رفتارهایی که باهاش شده بود رو مرور کردم. توی ذهنم آدم هایی که رده داشتند ولی مربی نبودند مرور شدند. به خودم فکر کردم.
📝 2
🔻 میخ های پادشکننده!
یک مفهومی داریم به نام (شکنندگی) یک مفهومی هم داریم به نام (نشکن بودن) انسان ها اما، هیچ کدام از این دو نیستند!
انسان (نه شکننده است) که با یک غر و تلنگر و نقد و اخم دیگری، تغییر کند. (نه ضد ضربه) که فقط بگوییم ضربه ها را تاب می آورد و دردش نمیگیرد و نمی شکند. انسان موجودی فراتر از این حرف هاست.
آدم ها (پاد شکننده) اند. فارسی ترش میشود این که، انسان (ضد شکست) است. موجود ضد شکست، موجودیست که با خوردن ضربه، نه تنها ضعیف نمی شود بلکه قوی تر هم می شود، موجودیست که با مشکلات و سختی ها بر عکس موجودات شکننده، رشدش بیشتر میشود و تازه ماهیچه هایش رشد می کند، (ضد شکست بودن) با (ضد ضربه بودن) متفاوت است.
این (ضد شکست بودن) در درون تک تک انسان ها وجود دارد. انسان ها ذاتا (پادشکننده) اند! فقط باید یادشان بیاید و بفهمند و درکش کنند و زاویه دیدشان را تغییر دهند، همین.
بعضی آدم ها این مفهوم را فهمیده اند و حالا دیگر یک ابر قهرمان پادشکننده شده اند. مجموعه ها نیز همینطورند. بعضی مجموعه ها ضدشکست شده اند. پاد شکننده اند. هر چقدر کتک خورده اند بیشتر قوی شده اند، هر چقدر از دور و بر کوبیده شدند سفت تر شده اند و حتی ضربه های درونی قوی ترشان کرده است. درست مثل بدن انسان که واکسن میخورد و قوی می شود!
کشورها نیز همچنین. دین ها نیز همچنین. هر کدام از این ها می توانند پاد شکننده باشند. بر خلاف تصور رایج یک موجود پاد شکننده، اصلا اگر ضربه نخورد، به مرور ضعیف می شود! موجودات پاد شکننده وقتی می میمیرند که خطری تهدیدشان نکند. وقتی که بی قرار نباشند. وقتی که از درون نجوشند، اینجاست که برخی علمای اخلاق می گویند شیاطین اگر نبودند انسان های متعال اینقدر رشد نمی کردند! ضد شکست ها برای زنده ماندن و قوی شدن، به ضربه های چکش نیاز دارند!
📝 3
🔻 این بچه پرروها!
بچه پرروها! تخص ها! این ها که هر چقدر کتک میخورند دردشان نمی گیرد، هم از ناخودی کتک خورده اند هم از خودی زخم زبان چشیده اند هم از بی خودی ها! این ها که توی دنیا شان و مقام ندارند، این ها که بروند سر کوچه و به بقال محل بگویند من مسئول امنا هستم یک ماست پرچرب سون هم دستش نمی دهند اما هزار نفر هزار نفر آدم به خط می کنند و لشگر کشی می کنند برای جبران کم کاری آن ها که سوپر مارکت محل هوایشان را خوب دارد چون فلان مقام اند و مسئولند و این حرف ها، این ها که بدون پول، بدون بودجه، بدون امکانات، مثل آواره ها کار فرهنگی و تربیتی می کنند و وقتی غریبانه مردند بنیاد شهید مرگشان را شهادت نمی خواند! این ها که کار خوب بلدند و گزارش کار بلد نیستند. این ها که هنوز نسلشان منقرض نشده. این ها که صبح ها با درد بچه های مردم بیدار می شوند و شب ها با فکر برنامه های کانون میخوابند، این ها که بچه های مردم را از بچه های خودشان بیشتر دوست دارند، این ها که هر چقدر نفت پای درخشان ریخته اند، ریشه هاشان خشک نشده، این ها که کسی حسابشان نمی کند اما حساب ها را به هم می زنند و مسیرهای جدید میسازند، این ها که زورشان از آموزش و پرورش و خانواده و رسانه بیشتر است. این ها که چاه نیستند، چشمه اند. خاطرات یک میخ خاطرات این هاست! همین.
📝 4