eitaa logo
سید‌بشیر ✍️🇵🇸
38 دنبال‌کننده
33 عکس
2 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عمری به جهاد و مبارزه سرکردی با عزم و تلاش و کوشش و همدردی اکنون که گرفته ای ز حق اجرت را وقتش شده با صاحبمان برگردی... دوشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ @seyyedbashir
سید‌بشیر ✍️🇵🇸
#شهید_رئیسی عمری به جهاد و مبارزه سرکردی با عزم و تلاش و کوشش و همدردی اکنون که گرفته ای ز حق اجرت
. عمری به جهاد و مبارزه سرکردی با عزم و تلاش و کوشش و همدردی اکنون که گرفته ای ز حق اجرت را وقتش شده با صاحبمان برگردی... @seyyedbashir .
هدایت شده از سید‌بشیر ✍️🇵🇸
🖤🇵🇸 ای قلب سیه پوش چرا باز تپیدی؟ این دفعه مگر گریه ی افلاک ندیدی؟ چون شمع بسوزم ز غم مردم غزه ای مادر اطفال شهیده چه کشیدی؟ من آه کشیدم ز غم و جان نسپردم جز این نبود معنی "احساس پلیدی" ابری شود این بام دل هر بار ببینم زخمی شده خط خبر از نام شهیدی دلشوره ما را بده پاسخ گل زهرا "جان را بفدایت بکنم"،هست امیدی؟ «ما مشق غم عشق تورا خوش ننوشتیم»* بگذر ز سر غفلت ما حضرت مهدی.‌‌.. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *: این مصرع از فاضل نظری است. @M_A_N313 @seyyedbashir
ببین ڪہ خستـہ بـہ‌ دࢪگاهٺ آمدم هرباࢪ شبیہ عـہد همیشـہ شکستـہ ام اینباࢪ فقیࢪم و بـہ‌ ڪسۍ جز ٺو ࢪو نخواــہم زد امیرم اࢪ ڪہ‌ نگاهۍ ڪنۍ بـہ‌ من یڪباࢪ جمعه ۱۴۰۳/۰۴/۰۱ @seyyedbashir
سنگ کاغذ قیچی بازی کردی؟ @seyyedbashir
سگ کویت اگر باشد رسول تُرک و امثالش غبار پای سگ هایت به چشمم سرمه خواهد شد @M_A_N313 @seyyedbashir
کاش میشد به دمی زنده کنی جان و دلم را یا که جانم بستانی وسط موج نگاهت با نگاهت بستانی ز تنم جان، چه بگویم آن زمانی که بگیری به برت جسم غلامت؟! شنبه ۱۴۰۳/۰۵/۰۶ @seyyedbashir
هدایت شده از معین 🇱🇧🇵🇸
. امروز ، روز وصال است ! عاشقانه‌ترین انتظار تاریخ و تلخ‌ترین وصال عالَمِ امکان .. بابایی‌ترین دختر دنیا ، رقیه و دختری‌ترین بابای عالَم ، حسین...! قصهٔ عاشقانهٔ پدرها و دخترهایشان ، این‌بار دل‌ها می‌شکند و بغض‌ها می‌ترکاند .. سه‌ساله‌ای با موی سفید و دست‌برکمرگرفته ، چنان در تمنای پدر اشک ریخت ، تا پدرش با سر مهمان خانه که نه ، مهمان خرابه‌ها شد . . . ! همیشه رقیه در آغوش پدر بود ؛ این‌بار ، نه .. همیشه بابا موی دخترکش را شانه می‌زد ؛ این‌بار ، نه .. همیشه دست پدر بود که نوازش می‌کرد ؛ این‌بار ، نه .. و همیشه این حسین بود که شب‌ها قصه می‌گفت؛ امّا این‌بار ، نه .. این‌بار قصه‌ها را تعریف کرد : قصهٔ آتش و غارت و گوشواره .. قصهٔ سیلی و صورت نیلی و دست عدو .. قصهٔ دویدن های پابرهنه و تازیانه .. قصهٔ شب سرد صحرا و تنهایی .. سفر با حرامی‌ها و مجلس یزید .. قصهٔ اسارت و کوفه و بازارش .. قصهٔ .. .. .. و قصهٔ رقیه به سـ‌ ـر که رسید ، خوابش برد .. « قصه‌ای که به سـ‌ ـر رسید .. » ✍️ تا پدر نیامد ، خوابش نبرد .. ۵ صفر ۱۴۴۶ 🥀 .