#صبحتبخیرمولایمن
پشت کوچه پس کوچه های انتظار
همان جا که
فاصله ها
کمی بیشتر است
با شما
به امید نگاه مهربانی
از سر لطفم
برای آمدن و رسیدن!
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ وَعْدا غَيْرَ مَكْذُوبٍ
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
〰🌺🍃🌺🍃🌺〰
#کلام_یار 🌸🎤
💢یکی از #دعاهای همیشگی مصطفی #شهادت بود
و همیشه دعای #قنوتش بود
ولی اواخر دیگه نمی گفت مامان دعا کن شهید بشم،
💢 یه روز زنگ زد گفت: مامان دعا کن اون چه که #موثرتره اتفاق بیفته، اگر شهادت مؤثرتره اتفاق بیفته 😔
💢گفتم: عزیزم معلومه اگر بمونی بیشتر میتونی #خدمت کنی ولی اگر شهید بشی...😔🌹 گفت: کسی که شهید میشه دستش بازهست و بیشتر میتونه #دستگیری کنه.
💢 #مصطفی حتی شهادت رو برای خودش نخواست، بخاطر اینکه بتونه دستگیری کنه.👏😔 و تازه متوجه شدم #منظورش از مؤثرتر بودن یعنی چی.
💢وقتی پیام میدن که #ماهواره رو جمع کردن از خونه و یا #حجابشون کاملتر شده
ویااینکه فعالیت فرهنگی درجهت ارزشهای اسلامی میشه،
💢 به آرزوی #مصطفی یقین پیدا کردم،
دوست داشت اون چیزی که #موثرتر بود برایش رقم بخورد🌹😔😔
✍ مادر بزرگوار شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی 💔
در هر چه دیدهام تو پدیدار بودهای
ای کم نموده رخ، که چه بسیار بودهای
اوحدی مراغه ای
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
دخترشھیدفاطمہخانم
@seyyedebrahim
شهید مدافع حرم محمد امین کریمیان:
من از این دنیا با همه زیباییاش میروم و همه آرزوهایم را رها میکنم اما به ولایت و حقانیت علی ابن ابیطالب و خداوندی خدا یقهتان را میگیرم اگر #امام_خامنهای را تنها بگذارید.
#شهید_کریمیان
🍃🌺
✊ لوح | قهرمان امت
رهبرانقلاب، هفته گذشته: این را همهی دنیا قبول کردند که آمریکا در عراق و سوریه -بخصوص در عراق- به مقاصد خودش نرسیده؛ چرا؟ چه کسی در این قضیه فعّال بود؟ قهرمان این کار سلیمانی بود.
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
🌐بــا رســانه بــودن در فــضــای مـــجازے دل شهـــدا رو شـــاد کــنـــیــم اگـــر اعـــتـقـاد اریم
@seyyedebrahim
دم_عشق،دمشقعربی_صحبت_کردن_شهیدصدرزاده_.MP3
602.1K
#نوای_شهید 🎶
عربی صحبت کردن شهید صدرزاده
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم ..( قسمت ۸ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
هرچه او بیشتر حرف می زد گریه ام بیش تر می شد. بچه ها را آورد جلوی صورتم و گفت: مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید. بچه ها با دست های کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند. پرسید: کجا رفته بودی؟ با گریه گفتم: رفته بودم نان بخرم. پرسید: خریدی؟! گفتم: نه نگران بچه ها بودم آمدم سری بزنم و بروم. گفت: خوب حالا تو بمان پیش بچه ها من می روم. اشک هایم را دوباره با چادر پاک کردم و گفتم: نه نمی خواهد تو زحمت بکشی. دو نفر بیشتر به نوبتم نمانده خودم می روم. بچه ها را گذاشت زمین چادرم را از سرم در آورد و به جا رختی آویزان کرد و گفت: تا وقتی خانه هستم خرید خانه به عهده من. گفتم: آخر باید بروی ته صف. گفت: می روم حقم است دنده ام نرم. اگر می خواهم نان بخورم باید بروم ته صف. بعد خندید. داشت پوتین هایش را می پوشید گفتم: پس اقلا بیا لباس هایت را عوض کن. بگذار کفش هایت را واکس بزنم یک دوش بگیر. خندید و گفت: تا بیست بشمری برگشته ام. خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه ها را شستم. لباس هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می خندید.
فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود باز رفته بود خرید از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج. گفتم: یعنی می خواهی به این زودی برگردی؟!
گفت: به این زودی که نه ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهاریم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازم. بعد همان طور که کیسه ها را می آورد و توی آشپزخانه می گذاشت گفت: دیروز که آمدم و دیدم رفته ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد. کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: یعنی به من اطمینان نداری دستپاچه شد ایستاد و نگاهم کرد و گفت: نه ... نه ...،منظورم این نبود. منظور این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی. خندیدم و گفتم: چقدر بخور و بخواب. برنج ها را توی سینی بزرگ خالی کرد و گفت: خودم همه اش را پاک می کنم تو به کارهایت برس. گفتم: بهترین کار این است که اینجا بنشینم. خندید و گفت: نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم بیا با هم پاک کنیم. توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم.
بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: می خواهم بروم سپاه زود بر می گردم. گفتم: عصر برویم بیرون؟! با تعجب پرسید: کجا؟! گفتم: نزدیک عید است می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید لب هایش سفید شد گفت: چی لباس عید؟! من بیشتر از او تعجب کرده بودم گفتم: حرف بدی زدم. گفت: یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم آن وقت جواب بچه ها شهدای را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟! گفتم: حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند تازه ببینند آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
🍃یا صاحب الزمان🍃
⚘ای آمدنت خوبترینخبر ، مهدی جان
بسان روز که پس از شب ،
بسان بهار که پس از زمستان ،
بسان شادی که پس از غم می آید ...
پس از روزهای سرد و خاکستری فراق ، ناگهان از راه می رسی و
تمام اندوه را
فرو می نشانی ....
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی 💔
گفتم آباد تَواݩ ساخت دلم را...؟
گفتا:
حُسنِ این خانہ همین است ڪه ویران مانَد...🍂🚶♀
فروغی بسطامی
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@seyyedebrahim
#کلام_یار 🌷😍
🔻یه شب می خواستم وارد اتاق فرماندهی بشم که آقا سید داشت ميومد بیرون .
موقع خوردن شام بود .😋
گفت: ابوزینب به شما همراه شام نوشابه دادن?!
خندیدم و گفتم : نه بابا ! 😏 نوشابه کجا بود، نوشابه فقط مال فرماندهیه.. به بقیه نوشابه نمیدن که..
گفت : شوخی نکن جدی باش.😎
گفتم: جدی جدی، باور کن ،نوشابه ندادن به بقیه..😕
نوشابه ها رو برداشت رفت دم در لجستیک.. 😶
گفت :آقا سید به بقیه نوشابه دادی?!!
مسئول لجستیک گفت: نه.
سید گفت: چرا؟!!
گفت: چون نوشابه کم بود، به همه نرسید، یه چند تایی فقط به فرماندهی دادم.
سید ابراهیم همه نوشابه ها رو پس داد و گفت:
اگه به بقیه نوشابه دادی سهم ما رو هم میدی ،اول هم بچه ها..
اگه به اونها چیزی نرسید به ما هم نمیدی..
حالا من و امثال من کجا و شهدا کجا...شهدا گفتار و اعمالشان یکی بود اما ما...😖😭💔
س ، ف، ز : بدون شرح 😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@seyyedebrahim
#قاب 😭💔
روش:
به مدت ۳۰ ثانیه به نقطه قرمز تصویر زل بزنید و سپس به دیوار نگاه کنید و آرام پلک بزنید.
چه می بینید؟ 😍
+ خیلی حس خوبی به آدم میده ...💕
امتحانش کنید حتما 👌
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥
@seyyedebrahim
📸 اهدای پرچم آستان قدس رضوی به خانواده دانشمند شهید محسن فخری زاده
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی✨ 🌌
دلم که برایت تنگ مےشود...
مےنشینم اسمت را مےنویسم 🙃🥀
مےنویسم... مےنویسم...
بعد مےگویم این همه او!
پس دلتنگی چرا؟! :)💔
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️
#دلنوشته_های_یک_جامونده :) 🥀
@seyyedebrahim
#چنــخطعشــقـــد
شهید رسول خلیلے....(:
اگر یه روز فرشته ها بگن چی میخواے...؟
ادامہدرعڪس 🌸🌱
ڪپیبہشرطخواندنزیارتعاشورابرایشهید...
#آسیدعلےعشقمونه
#دختران_بهشتی_باشیم
#دل_شهدا_را_شاد_کنیم
🔸اینگونه لبخند هاست!
که ما را دلبسته تان نموده
دلبسته ای بیقرار...
بیقرار آن همه عشق و صفای جبهه هااا
سلام بر شهدا
سلام بر حاج قاسم
🎐 #مرد_میدان
🌐بــا رســانه بــودن در فــضــای مـــجازے دل شهـــدا رو شـــاد کــنـــیــم اگـــر اعـــتـقـاد داریــم،
@seyyedebrahim
﷽
نشستـه غرق
تماݜای #شیعیـان خودݜ
ڪسی نیامده😞
جـز او سر قرار #خودۺ
چه انتظارعجیبیسٺ
اینکه ݜب تاصبح
ڪسی قنوت
بگیـردبه انتظار خودۺ😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج