به در خواست یکی از اعضای محترم کانال:
❤️امروز روز شهید محمد جواد دل آذر است❤️
⏳زندگی نامه این شهید
🏞عکس و والیپر این شهید
📕معرفی یکی از کتاب های این شهید
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
دل از یاد تو
یک دم نیست خالی ...
#سردارمقاومت
@seyyedebrahim
🔰 لوح | انتقام حتمی است
🔺️ قاتل سلیمانی و آمر به قتل سلیمانی باید انتقامشان را پس بدهند. اگر چه به گفتهی یک عزیزی، کفش پای سلیمانی هم بر سرِ قاتل او شرف دارد و سرِ قاتل او هم برود، فدیهی کفش سلیمانی هم نمیشود؛ امّا بالاخره غلطی کردند، بایستی انتقام پس بدهند؛ هم آمر، هم قاتل بدانند که در هر زمان ممکن باید انتقامشان را پس بدهند. ۱۳۹۹/۰۹/۲۶
#رهبری
❤️شهید محمدجواد دل آذر❤️
✅پیشنهاد دانلود
#شهید_دل_آذر
❤️شهید محمدجواد دل آذر❤️
✅پیشنهاد دانلود
#شهید_دل_آذر
❤️شهید محمدجواد دل آذر❤️
✅پیشنهاد دانلود
#شهید_دل_آذر
❤️شهید محمد جواد دل آذر در سال ۱۳۳۷(ه.ش )در شهر مقدس قم دیده به عالم خاک گشود. در سن پنج سالگي به منظور فراگیری قرآن و احکام اسلامی پا به مکتب نهاد. او که در این دوران به همراه پدر در نمازهای جماعت مسجد محل شرکت می کرد و محضر علمای اسلام شرف یاب میشد توفیق یافت تا برای دستبوسی خدمت حضرت امام خمینی (ره) برسد. بی شک این اتفاق مبارک نقطه عطفی در زندگی وی و عاملی در شکل گیری مبانی اعتقادی جواد بود به گونه ای که از همان کودکی فطرت پاک او را از سرچشمه جوشان علاقه به خاندان نبوت و امامت و نیز روحانیت سیراب کرد.❤️
#زندگی_نامه
💚هفت ساله بود که وارد دبستان ارسطو شد. پس از گذراندن پایه ششم ابتدایی به دلیل مشکلات مالی ناگزیر مشغول به کار سفالگری گردید. هرچند تحصیل خود در مقاطع بالاتر را دبیرستان شبانه حکیم نظامی دنبال کرد ولي علي رغم استعداد عالي، موفق به ادامه تحصيل نشد و با تشويق و اصرار دوستان، برخلاف ميل خانواده به استخدام کادر درجه داري ارتش در هوانیروز درآمد. با این حال جوّ ضد اسلامی حاکم بر ارتش، مجال ماندن را از او گرفت. از اين رو با فرار و غيبتهاي مکرّر زمینه اخراج و رهایی خود از این محیط ناسالم را فراهم آورد.💚
#زندگی_نامه
🖤پس از این دوره جواد دوباره وارد محيط کار شد. امّا در کنار کار کردن، از تقويت بينش سياسي و ديني خود نيز غافل نبوده و با مطالعه کتابها و انس با طلّاب علوم ديني، بر رشد عقلاني خويش مي افزود.
آنگاه که جرقه انقلاب در خرمن طاغوت افتاد، او يکي از کارآمدترين و مبارزترين جوانان قم و جلودار و پرچمدار مبارزات علیه رژیم طاغوت در اين شهر بود. سازماندهی راهپیمایی ها و تظاهرات در سطح شهر، آموزشهای نظامی به جوانان انقلابی برای مبارزه با عمال پهلوی، ساختن سه راهی با مواد منفجره و مقابله با مزدوران رژیم طاغوت نمونه ای از فعالیت های انقلابی اوست.🖤
#زندگی_نامه
🧡با تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در قم، به عنوان عضو فعال گروه ضربت این کمیته در دستگیری عوامل مزدور رژیم معدوم پهلوی و قاچاقچيان مواد مخدّر تلاش و کوشش بسياري نمود.
با آغاز درگیری در کردستان از سوی کمیته راهی آن دیار شد و به مدت چند ماه در سنندج و دیگر شهرهای آن سامان به خدمت در راه اسلام و انقلاب و مبارزه با عناصر معاند نظام مشغول شد.
در آذر ماه سال ۱۳۵۸ (ه.ش.) به اتفاق شهيد محمد منتظري، به منظور مبارزه با صهيونيستها از طریق ترکیه و سوریه به جنوب لبنان مسافرت کرد و شش ماه در آنجا به فعالیت و نبرد دلاورانه با دشمن متخاصم صهیونیستی پرداخت🧡
#زندگی_نامه
💜هنگامی که حضرت امام(ره) تصمیم گرفتند از پاریس به ایران مراجعت نمایند جواد به عضويت کميته استقبال از آن حضرت در آمد. با ورود امام به ميهن اسلامی، او يکي از اعضاي گروه جیپ اسکورت مسلّحانه ماشين حامل ایشان بود. در حالی که جیپ، اتومبیل حامل امام را همراهی می کرد واژگون شد و جواد به سختی از ناحیه کمر آسیب دید و به بیمارستان منتقل شد. شدت جراحت به حدی بود که او را جهت درمان و انجام عمل جراحی به بیمارستانی شخصی در تهران منتقل کردند. با عنایت خدای متعال عمل جراحی وی نتیجهای معجزهآسا داشت. جواد پس از این عمل چند ماه قادر به حرکت نبود اما جراحت کمر او کم کم رو به بهبودی گذاشت. انتقال او به بیمراستان آیت الله گلپایگانی قم و سپس به منزل درحالی صورت گرفت که تقریبا نیمی از بدنش در گچ بود. جواد که همچون موج دریایی پر تلاطم اهل آرامش نبود پس از مدتی گچها را از کمرش جدا کرد.💜
#زندگی_نامه
💛بازگشت جواد از لبنان با دور تازه ای از مبارزات وی آغاز شد؛ مبارزه با عناصر فریب خورده منافق در سطح شهر و خنثی کردن تلاش های مذبوحانه آنها بر ضد انقلاب. فعالیت های وی به همراه دوستانش در اینجا نیز چشمگیر است به گونه ای که با وجود دل آذر و عناصر حزب الله جایی برای عرض اندام منافقین و منحرفین کوردل باقی نمی ماند.
سال ۱۳۵۹ (ه.ش.) نقطه تازه ای در زندگی سراسر مبارزه شهید دل آذر است وی در این سال به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و بعد از گذراندن يک دوره آموزشي کوتاه مدت به سوي جبهه هاي جنگ شتافت و پس از آن نيز جبهه را رها نکرد و در اين راستا با نشان دادن دلاوری های مثال زدنی در راه خدا بارها مجروح شد اما دست از یاری دین نکشید. 💛
#زندگی_نامه
💓در روزهای ابتدای جنگ با حضور در جبهه های دارخوین، سلیمانیه، محمدیه با مسئولیت واحد خمپاره انداز در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح بعثی ایستاد. تجربه و آموزش هایی که او در دوران حضور در کادر درجه داری ارتش کسب کرده بود در این جا به کمک او آمد. لیاقت و شایستگی جواد در صحنه های نبرد حق علیه باطل کم کم او را آماده پذیرش مسئولیتهایی خطیر در عرصه کار زار جنگ تحمیلی کرد. مسئولیت فرماندهی عملیات لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) آزمون سنگینی بود که تنها فرمانده ای لایق و شجاع همچون دل آذر می توانست از آن سر بلند بیرون آید. او در اکثر عملیاتهایی که لشکر ۱۷ به عنوان یگان عمل کننده شرکت داشت با شجاعت و زیرکی خود نقشی تعیین کننده در پیروزی جبهه اسلام ایفا کرد.💓
#زندگی_نامه
🖤سرانجام پس از سالها مجاهدت و تلاش شجاعانه در راه خدا دفتر عمر با برکت جواد دل آذر در عملیات غرور آفرین والفجر هشت بسته شد و بار دیگر سرداری از سرداران سپاه خمینی کبیر به آرزوی دیرینه اش رسید. آن زمان که او در قنوت عشق با معبود خویش در راز و نیاز بود ترکش خمپاره ای نردبان وصال او با معشوق گردید. روحش شاد.🖤
#زندگی_نامه
#زنگ_زندگی
🕰کتاب "ناجی نیروها"زندگی نامه و خاطراتی از شهید محمدجواد دل آذر را بازگو میکند🕰
#زنگ_زندگی
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل چهاردهم ..( قسمت پنجم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
صداهای مبهم و جور وا جوری از بیرون می آمد. یکی از خانم ها گفت: بیایید بیرون اینجا امن نیست. بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمی مان را می دیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم یکی از خانم ها گفت: چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد حاج آقای ما خانه بود گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد توی خانه نمانید. بروید دره های اطراف.
بعد از خانه های سازمانی سیم خار دارهای پادگان بود اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم ها می رفتیم پیاده روی از آنجا عبور می کردیم اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله گذشتن از لای سیم خار دار و چاله چوله ها سخت بود. بچه ها راه نمی آمدند .نق می زدند و بهانه می گرفتند. نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود ما کاملا از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم. هواپیماها آنقدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می توانستیم خلبان هایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبان ها هم ما را می دیدند از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانم ها ترسیده بود می گفت: اگر خلبان ها ما را ببینند همین جا فرود می آیند و ما را اسیر می کنند.
هر چه برایش توضیح می دادیم که روی این زمین ها هواپیماها نمی تواند فرود بیاید قبول نمی کرد و باز حرف خودش را می زد و بقیه را می ترساند. ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود سعی می کردیم از خاطراتمان بگوئیم یا تعریف های بکنیم تا او کمتر بترسد اما هواپیماها ول کن نبودند تقریبا هر نیم ساعت هفت هشت تایی می آمدند و پادگان را بمباران می کردند. دیگر ظهر شده بود نه آبی همراه خودمان آورده بودیم نه چیزی برای خوردن داشتیم. بچه ها گرسنه بودند. بهانه می گرفتند. از طرفی نگران مردها بودیم و اینکه اگر بروند سراغمان نمی دانند ما کجاییم.
یکی از خانم ها که دعاهای زیادی را از حفظ بود شروع کرد به خواندن دعای توسل ما هم با او تکرار می کردیم بچه ها نق می زدند و گریه می کردند. کلافه شده بودیم. یکی از خانم ها که این وضع را دید بلند شد و گفت: این طوری نمی شود.
هم بچه ها گرسنه اند و هم خودمان من می روم چیزی می آورم بخوریم. دو سه نفر دیگرهم بلند شدند و گفتند:
ما هم با تو می آییم.
می دانستم کار خطرناکی است. اولش جلوی رفتنشان را گرفتم اما وقتی دیدیم کمی اوضاع آرام شده رضایت دادیم و سفارش کردیم زود برگردند.
با رفتن خانم ها دلهره عجیبی گرفتیم که البته بی مورد هم نبود چون کمی بعد دوباره هواپیماها پیدایشان شد. دل توی دلمان نبود. این بار هم هواپیماها پادگان را بمباران کردند هر لحظه برایمان هزار سال می گذشت تا اینکه دیدیم خانم ها از دور دارند می آیند می دویدند.و زیگزاگی می آمدند بالاخره رسیدند با کلی خوردنی و آب و نان و میوه.
بچه ها که گرسنه بودند با خوردن خوارکی ها سیر شوند و کمی بعد روی پاهایمان خوابشان برد.
هر چه به عصر نزدیک تر می شدیم نگرانی ما هم بیشتر می شد نمی دانستیم چه عاقبتی در انتظارمان است. با آبی که خانم ها آورده بودند وضو گرفتیم و نماز خواندیم لحظات به کندی می گذشت و بمباران پادگان همچنان ادامه داشت.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#انتقام_سخت
#ترور
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#دلتنگی_شهدایی 💔
درد دل بیمار به هر کس نتوان گفت
این جنس گران را به پرستار فروشند
صائب تبریزی
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هوا گرفته عشق از پی هوس نرود
#هوشنگ_ابتهاج
#استوری
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@seyyedebrahim
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥#ڪݪام_شـھید💌
خواهࢪم؛
محجوب باش و باتقوا،
ڪھ شـماييد ڪھ دشـمن ࢪا با
چادࢪ سـياهتان و تقوايتان میڪشـيد.
«#حجاب تو سـنگࢪ تو است،
تو از داخݪ حجاب دشـمن را مےبينے
و دشـمن تو ࢪا نمےبيند.»
#شهید_عبدالله_محمودی♥️
@seyyedebrahim
بعد از مدتها بالاخره راضی شد که بنشیند جلوی دوربین و حرف بزند .همیشه از دوربین فراری بود. نشست و یک عالمه حرف زد. حرفهایی شیرین... حرفهایی از دل معرکه... بعد انگار عذاب وجدان گرفته باشد که ذرهای منیت داشته باشد. بخشهاییش را گفت حذف کردند ، بعد انگار خدا اراده کرده بود که همان روال سابق باشد و کارها ناگفته بماند. هیچکس این گفتگو را زیاد یادش نیست...
خاطره ای از مصاحبه تلویزیونی حاج قاسم به نقل یکی از همراهانشان
#سردار_دلها
#شهید_قاسم_سلیمانی
@seyyedebrahim