eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
748 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
64 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
🌹🍃 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃 :بانو بهناز ضرابی.. فصل چهاردهم ..( قسمت آخر)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 آمدم بچه ها را از مادر شوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم. رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم خریدیم و آمدیم هتل. روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: « خانم محمدی! شما زودتر از ما برگردید همدان. هول برم داشت. سرم گیچ رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! زن که فهمید بد جوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعا شوکه شده بودم به پت پت افتادم و پرسیدم: مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم... زن دستم را گرفت و گفت: نه خانم محمدی. طوری نشده. اتفاقا حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند. زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم کمی حالم جا آمد. فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سرکوچه که رسیدیم دیدم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها در آمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن. برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشست. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: می گویند زن بلاست الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد. زودتر از آن چیزی که فکرش می کردم کارهایش درست شد و به مکه مشرف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم:بی انصاف لا اقل این یک جا مرا با خودت ببر. گفت: غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم. رفتن و آمدنش چهار روز طول کشید تا آمد و مهمانی هایش را داد ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت بی تاب تر می شد می گفت: دیگر دارم دیوانه می شوم پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند باید زودتر بروم. بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و بر می گشت. تابستان گذشت پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال ۱۳۶۴ بود. بار آخری که به مرخصی آمد گفم: صمد این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها. قول داد اما تا آن روز که ماه آخر باری داری ام بود نیامده بود. شام بچه ها را که دادم طفلی ها خوابیدند اما نمی دانم چرا خوابم نبرد رفتم خانه همسایه مان خانم دارابی. خیلی با هم عیاق بودیم چون شوهر او هم در جبهه بود راحت تر با هم رفت و آمد می کردیمم اغلب شب ها یا او خانه ما بود یا من به خانه آن ها می رفتم اتفاقا شب مهمان داشت و خواهرش پیشش بود یک دفعه خانم دارایی گفت : فکر کنم امشب بچه ات به دنیا می آید حالت خوب است؟! گفتم: خوبم ،خبری نیست. گفت: می خواهی با هم برویم بیمارستان؟! به خنده گفتم: نه این دفعه تا صمد نیاید بچه دنیا نمی آید. ساعت دوازده بود که برگشتم خانه خودمان با خودم گفت فکر نکنم خانم دارایی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹? ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
"هر شهیدے‌ڪربلایے دارد ، خاڪ آن‌ڪربلا تشنہ‌ے اوست و زمان انتظار میڪشد تا پاے‌آن شهید به آن ڪربلا برسد ، و آنگاه خون شهید جاذبہ‌ےِ خاڪ را خواهد شڪست وظلمت را خواهد دریدو معبرےاز نور خواهد گشود ✨ و روحش را از آن بہ سفرے خواهد برد که براے پیمودن آن هیچ راهے بہ جز شہادت وجود ندارد ••|🕊|••" ‌ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ ♥️⃟🕊 @seyyedebrahim
در مکتب شهادت در محضر شهدا راه شهید ، عمل شهید چند تا سرباز از قرارگاه ارتش مهمات آورده‌اند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشون میریزه. یک بسیجی لاغر و کم سن و سال میاد طرفشون. خسته نباشید میگه و مشغول کار میشه. ظهر که کار تموم میشه، سربازها پی فرمانده می‌گردن تا رسید رو امضا کنه. همون بنده خدا، عرق دستش رو با شلوار پاک می‌کنه، رسید رو می‌گیره و امضا می‌کنه❗ 🌹 کجایند مردان خوب خدا کجایند مردان بی ادعا دریغ از فراموشی لاله ها @seyyedebrahim
📸 تصویری دیدنی از دیدار امروز فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی ارتش با فرمانده کل قوا. ۹۹/۱۱/۱۹ 🇮🇷 @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدےجان❤️ حضرٺ عشق!فدایِ نَفَسِ گیرایٺ اے بقربانِ تو و قدِّ چنان طوبایٺ قمرِ آل محمّد‌!قمـرِ دنیایی قبله اے شد بخدا خالِ لبِ زیبایٺ همہ محتاجِ دعایند دعایی فرما همہ محتاجِ تو‌ و خطّ خوش امضاے صاحبِ عصر! ز عطرِ نَفَسٺ سر مستیم ما پناهنده ے چشمانِ سیاهٺ هستیم 💚أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج💚 @seyyedebrahim
🌷 سلام 💗صبحتون زیبا 🌷ان شاءالله که 💗جسم و جانتون سالم .. 🌷لبتون خندون.. 💗خوبیهاتون پایدار... 🌷لحظاتتون پر از برکت 💗و زندگی تون پر از 🌷شادی و آرامــش باشه 🌷دوشنبه تون زیبا و دوست داشتنی💐💞 @seyyedebrahim
باران کوثری گفته:حجاب جزو فرهنگ مملکت من نیست! تصویر و اسناد نشون میده حجاب جزو فرهنگ ایران قبل و بعد اسلام بوده احتمالا باران کوثری ایرانی نیست! "علی سیستانی"
دلتنگی حس جالبیست داغ نیست اما جگر سوز است دلم تنگ است...
✨ 🥀 تــــو خندیدی و چشمانت ز یادم بُـــــرد رفتن را.... 🍃 من از لبخنـــــدت آموختم ز این دنیــا گذشتن را ... :) ♥️ 🥀 🌊 ♥️ 🦋͟⃟̑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به در خواست یکی از اعضای محترم کانال: ❤️امروز روز شهید جعفر محمدی هست❤ ⏳زندگی نامه این شهید 🏞عکس های این شهید 📝فرازی از وصیت نامه این شهید 📕معرفی یکی از کتاب های این شهید 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
❤شهید جعفر محمدی❤ ✅پیشنهاد دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای همه دعــا کنید مثل پروردگار که مهربانیش بر همه سایه افکنده است از حاجات دلتون خبر ندارم اما به قداست زیباترین واژه‌ها که از آسمان می‌بارند آرزو می‌کنم در این شب‌های بارونی زیباترین‌ها را از دستان خدا هدیه بگیرید شبتـ🌙ـون آرام در پنـاه خـدا🌟
🍃 او حاضرو ما منتظران پنهانیم هرچند که از غیبت خود میخوانیم با این همه ای روشنی جاویدان تا منتظرت می مانیم 🌹تعجیل در فرج پنج صلوات🌹
✨من خواب دیدم که حضرت زینب کبری (س) پسرم را از من درخواست کرد. چند روز بعد محمد آمد و گفت می خواهم بروم سوریه. ✨به او گفتم مادر جان برای چه می خواهی بروی؟ تو تنها پسر من هستی. جواب داد وقتی حضرت زینب (س) مرا خواسته باید بروم. افتخار می کنم پسرم را در راه دفاع از حرم حضرت زینب (س) دادم. ✨تنها سرمایه زندگی من محمد بود، شرمنده زینب (س) هستم که چیز دیگری ندارم تا فدایش کنم." ✍فرازهایی از وصیتنامه شهید
✨شب شده بود. در دمشق ما را به خانه‌ای بردند و خوابیدیم تا صبح پیش حاج قاسم برویم. حاج قاسم در حرم حضرت رقیه(س) بود. در واقع مقر فرماندهی‌اش را آنجا قرار داده بود. وقتی او را دیدم، در کمال آرامش در حرم نشسته بود و فرماندهی می‌کرد. ✨چند روز بعد که کارم تمام شد و خواستم به ایران برگردم، در هواپیما دوباره حاج قاسم را دیدم که دخترش هم کنارش نشسته بود و از دمشق به تهران می‌آمدند. ✨تعجب کردم. در آن شرایط که دشمن تا پشت دیوارهای کاخ بشار اسد آمده و به نزدیک حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) رسیده و شرایط بسیار سخت بود، حاج قاسم دخترش را هم آورده بود؛ این که آیا همسر و دیگر فرزندانش هم بودند یا نه نمی‌دانم چون من فقط دخترش زینب را دیدم. ✨شرایط آنقدر سخت و خطرناک بود که من فکر می‌کنم خیلی از افراد در ازای پول زیاد هم حاضر نبودند به آنجا بروند و فقط زیارت کنند اما او با آرامش آمده، جلسه می‌گذارد، نیروها را هدایت می‌کند و حتی دخترش را هم با خودش آورده است.
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
✍ در محضرشهیدـ... اطراف جاده ای‌ که ازش میرفتیم علفای بلندی بود باخارهایی که حالت توپ مانند داشت موقع برگشت همینطورکه راه میرفتم باپوتین به توپای خار لگد میزدمُ کنده میشدُ به آسمون می رفت چندبار این کارُمی کردمُ کیف می کردم. سید ابراهیم منو کنارکشیدُ گفت: ابوعلی جان نکن عزیزدلم. گفتم: چراسید؟ نمیدونی چه کیفی داره گفت : بلاخره ایناهم موجود زنده ان و این کارا شهادتتُ عقب میندازه من مات موندم که فکرسید تاکجاها میره...
💔 صبح یعنی لب هر پنجره‌ی رو به زمان تو بتابی و به من خنده تعارف بکنی ❤️ ╔═ 🌼 ═══ ♥️ @seyyedebrahim