eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
747 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
64 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
در همین ایام با رزمنده هنرمند بسیجی، حاج بهزاد پروین قدس، آشنا شد. این آشنایی، بعدها زمینه ساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا و گردآوری خاطرات شهدا و جمع آوری کتاب‌ها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس از ثمراتی بود که آشنایی با حاج بهزاد با خود داشت. @seyyedebrahim
در سال ۷۸ با اخذ دیپلم متوسطه در رشته علوم تجربی، عازم خدمت سربازی شد. دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و ادامه خدمت را در پادگان الزهراء (س) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز به انجام رساند. @seyyedebrahim
📣📣 برای اولین بار در ۷۰ سال اخیر: آمریکا رسماً اعلام عقب‌نشینی کرد... ✌️ @seyyedebrahim
🗒شش درس از شش شهید📩✅ 🕊💌شهید محمود رضا بیضائی🌷: شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم. 🕊💌شهید رسول خلیلی🌷: به برادر برادر گفتن نیست، به شبیه شدنه. 🕊💌شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷: ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای ظهور ایستاده ایم. 🕊💌شهید_روح_اله_قربانی🌷: (شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند. 🕊💌شهید مصطفی صدرزاده🌷: سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد. 🕊💌شهید_حسین_معز_غلامی🌷: در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید. 🔆یاد شهدا باصلوات❣ @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخشی از کتاب اسم تو مصطفی است🌷 با انگشت اشاره روی گل های قالی می کشید. صحبت های مقدماتی شروع شد: آب و هوا و سیاست روز و وضعیت اقتصادی، و کم کم رفتند سر اصل مطلب. حرف از تاریخ عقد و عروسی که شد، از پس چادر به مامان که کنارم نشسته بود گفتم: بگو بدم میاد دوره ی عقد طولانی بشه. قرار عقد را برای سیزده اردیبهشت گذاشتند و عروسی را برای تابستان. صحبت مهریه که شد پدرت گفت: مهر دختر و عروسم هر دو ۳۱۳ سکه س. پدرم سکوت کرد. تو از جا پریدی: ولی من این قدر ندارم، فقط یکی دو تا سکه دارم. پدرت دستت را کشید: زشته مصطفی! - آقا جون حرف حساب رو باید زد و همین حالا هم باید زد. اگه حرف مهریه دادن پیش بیاد حداکثر دو یا سه سکه رو می تونم بدم، بقیه می افته گردن خودتون! پدرت خندید: شما کاری نداشته باش! @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دشمن بداند،هفت‌آسمـــان و اوج‌فلــــک را که رد کند قدش نمی‌رسد که سید علی خامنه‌ای را رصد کند @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 *شهید مصطفی صدرزاده در خاطره‌ای چگونگی مجروحیت خود و شهادت حاج «حسین بادپا» در عملیات «بصرالحریر» را روایت کرده است.*💫 *شهید مدافع حرم «مصطفی صدرزاده» با نام جهادی سید ابراهیم، 😍نهم محرم الحرام سال 94 در سوریه به شهادت رسید. 🌹او از فرماندهان ایرانی لشکر فاطمیون بود 😎که در کنار شهدای سرشناس ایرانی و افغانستانی به جهاد برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) پرداخت.❤ شهید صدرزاده در خاطره ای از لحظه شهادت شهید حاج حسین بادپا و مجروحیتش در عملیات بصرالحریر اینطور روایت می کند:*🍃 *هنگامی که برای رفتن به عملیات آماده می شدیم، گفت حسم نسبت به این عملیات با بقیه عملیات ها فرق می کند،❤ گفت دلم روشن است. ☺شب اول ماه رجب بود که وارد منطقه شدیم، به حاجی گفتم منطقه سخت است، 😖می خواهیم از کوه بالا برویم، 😥شما با گردان های دیگر برو، گفت می خواهم با شما باشم.😊 این از نشانه های مومن است که خودش را در زحمت می اندازد تا دیگران راحت باشند،💫 گفت تا آنجایی می آیم که زحمت و خطرش بیشتر است.*😍 *اواسط شب از من خواست گردان را نگه دارم و شروع به خواندن نماز شب کرد،😍 در مسیر سنگلاخی کوهستانی به زیبایی نماز شبش را خواند.*❤ *در بهترین لحظات اول ماه رجب بعد از خواندن نماز شب، زمانی که در حال حرکت بودیم مدام تذکر می داد که وقتی به منطقه رسیدیم مراقب باشید مالی از مردم ضایع نشود،👌🏻 خانه ای خراب نشود،👌🏻 عشایری در مسیر هستند، نکند گاو و گوسفندی از آن ها تلف شوند، بچه‌ای نترسد، 👌🏻گفتم چشم حاجی.☺ خیلی مراقب این حرف ها بود.* *وارد منطقه شدیم، جایی که می خواستیم پس بگیریم را با شهامت و سیاست حاجی گرفتیم.😍 قرار بود نیروهایی برای کمک به ما برسند اما نرسیدند و به اجبار در منطقه ماندیم. 😟پشت یکی از خانه ها فضایی بود که پناه گرفتیم، نیروهای کمکی زمانی آمدند که هوا روشن شده و دشمن بر ما مسلط شده بود. تعداد زیادی از ماشین هایی که برای کمک آمده بودند مورد هدف قرار گرفتند و تعداد زیادی از نیروها به شهادت رسیدند.🌹🌹🌹🌹🌹🌹 تعداد کمی خودشان را به پشت دیواری رساندند. شهید بادپا اشاره کرد که خیلی از بچه ها زخمی شده اند این ها را به عقب ببر، گفتم خطرناک است،😥 دشمن می زند، گفت هیچ طوری نمی شود افوض امری الی الله، به خدا بسپار طوری نمی شود.*👌🏻 *چند تا از بچه ها کمک کردند مجروح ها را سوار کردیم و با یک ماشین از مجروح ها به سمت عقب رفتیم، برای برگشت به خط به یکی از نیروها گفتم پشت فرمان بنشیند تا سمت حاجی برویم، در مسیر مدام دشمن می زد، طوری که نمی توانستیم حرکت کنیم، از پشت بی سیم هر چه حاجی اصرار می کرد، بیا، می گفتم حاجی می زنند، دوباره گفت چیزی نمی شود، بیا افوض امری الی الله بگو.*👌🏻👌🏻 *رسیدم پیش حاجی، گفت این گردان از بچه های من نیستند😕 حرفم را گوش نمی دهند،😥 جواب دادم از گردان من هم نیستند حرفم را گوش نمی دهند. گفت بگو بروند اگر نروند کشته می شوند. همین کار را کردم، تعدادی گوش کردند و تعدادی پشت دیوار خانه ای ماندند، حاجی هم رو به روی من ایستاده بود. همینطور داشتم برای نیروها استدلال می آوردم که این خانه را دشمن به راحتی می گیرد، باید برگردید گلوله ای به پهلویم خورد و افتادم.*😥 *حاجی بی سیم زد و گفت اگر سید ابراهیم را دوست دارید❤ نفربر بفرستید یک نفربر آمد اما نتوانست کاری کند،😕 نفربر دیگری آمد. دشمن هم همینطور جلو می آمد. حاجی کمکم کرد که توی نفربر قرار بگیرم، گفتم حاجی انگشت هایم کار می کند بگذار بمانم،😊 گفت اتفاقا خوشحالم اینطور شدی، می روی پیش خانواده و فرزندت که دارد به دنیا می آید.*😍😍 *خود حاجی کمک کرد سوار نفربر شوم، سوار که شدم دیدم همه افتادند.😥 خود حاج حسین و دوستانی که گفتم سنگر بگیرید روی زمین افتادند،😔😔 هرچه گفتم حاجی دستت را توی دستم بگذار و بلند شو کاری نکرد. 😔وقتی هم که تیر خورد و روی زمین افتاد هیچ حرفی نزد و از کسی کمک نخواست. 😒کسی که غرق خداوند است از کسی کمک نمی خواهد.👌🏻 هرچه گفتم یک «یا علی» بگو فقط توانست بنشیند. 😔من یک تیر دیگر خوردم😢 و داخل نفربر افتادم وقتی دستم از دستش جدا می شد حس کردم خودش با انگشت شصت دستش را جدا کرد.😕 نفربر حرکت کرد و حاجی ماند.*🌹 *یاد شهدا با صلوات*🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 @seyyedebrahim
اعضای جدید خوش آمدید اجرتون با شهدا🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
آشنایی نزدیک با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی شهید بیضائی محسوب می‌شود. بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال ۸۲ وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. ورود او به دانشکده افسری ملازم با هجرت او از تبریز به تهران بود که با این هجرت ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد. @seyyedebrahim
او نام مستعار «حسین نصرتی» را در سپاه برای خود انتخاب نموده بود که به گفته خودش برگرفته از ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولای خود حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به این ندا بود. در شهریور ماه سال ۸۵ از دانشکده افسری فارغ التحصیل گردید و قدم در راهی گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری او، هیچ تزلزلی در پیمودن آن در وی مشاهده نشد. @seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
با یک گلوله شهید می‌شوم/ حال می‌دهد فردا شهید شوی به پدر می‌گویم پسرتان به همرزمان خود گفته بود با یک گلوله شهید می‌شود و حتی ساعت شهادتش را هم گفته است. ماجرای این پیشگویی چیست؟ شب عملیات این‌ها حنابندان می‌کنند یا به عبارتی وصیت می‌کنند. در فیلمی که همان شب ضبط کرده اند، مصطفی در حالی که انگور می‌خورد وصیت هم می‌کند و یکی از مسئولین آنجا را وصی خودش قرار می‌دهد. به او می‌گوید این وصیت‌ها را ضبط کن. آن بنده خدا اولش فکر می‌کند مصطفی شوخی می‌کند، برای همین چند لحظه‌ای را ضبط می‌کند. اگر این فیلم را دیده باشید می‌بینید که مرتضی عطایی هم به جمعشان اضافه می‌شود. مصطفی می‌گوید: فردا روز تاسوعا است و در رحمت خدا باز است حال می‌دهد که فردا شهید بشی. کسی که از بردن اسمش معذوریم و فایل صوتی او را دارم، اما تعهد اخلاقی داده ام که منتشر نکنم؛ برای من تعریف کرد که بعد از شنیدن حرف‌های مصطفی ناراحت شدم و رفتم نشستم داخل ماشین. دیدم مصطفی هم آمد و پیشم نشست و گفت: می‌خواهم با شما صحبت کنم به او گفتم اگر می‌خواهی راجع به شهادت و این چیز‌ها حرف بزنی برو، چون روحیه بچه‌ها خراب می‌شود. این فرد تعریف می‌کند که حتی مصطفی را تهدید کرده به اخراج از سوریه کرده بود، اما مصطفی می‌گوید: حرف هایم را بشنو اگر می‌خواهی ضبط نکن. فقط این را بدان من تا قبل از ظهر تاسوعا بین شما نفس می‌کشم و اگر شهید نشدم شما می‌توانی من را تیرباران کنی یا از سوریه اخراج کنی. مصطفی حتی به او می‌گوید من با یک گلوله شهید می‌شوم. اینکه آیا مصطفی خوابی دیده بود یا به او الهامی شده بود را نمی‌دانیم؛ اما من معتقدم یک چیزی را شهدا می‌بینند. سجاد عفتی با پنج گلوله‌ای که در سینه اش خورده بود، لحظه جان دادن به محمد حسین حاج نصیری می‌گوید: من را بنشان، حاج نصیری به او می‌گوید: بابا تو تیر خوردی! خلاصه بلندش می‌کند و او دست روی سینه اش می‌گذارد و می‌گوید (اسلام علیک یا عبدالله) شهید عفتی حتما یک چیزی دیده که به امام حسین (ع) سلام می‌کند. آن لحظات آخر هر کدام از شهدا به نحوی متوجه می‌شوند که دفتر زندگی دنیوی شان بسته شده و پروازشان نزدیک است و تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به فکر نمازت باش مثل شارژ موبايلت!📱 باصداي اذان بلندشو مثل صداي آرام موبايلت!🔔 از انگشتات براي ذکر استفاده کن مثل صفحه کليد موبايلت! قران راهميشه بخوان مثل پيام هاي موبايلت...!!!📖 ❤️ @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نشسته باز خـیالت ، کنار من امّا دلم برای خودت تنگ می شود بگو چه کنم ؟؟؟ سیاهکالی_مرادی @seyyedebrahim
... آخرین کاشی صحن حسنی را ای کاش زنده باشیم در آن لحظه و ما بگذاریم... @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا