کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_سید_ابراهیم قسمت ششم { آشنایی و ازدواج } همسر شهید: اولین باری که آقا مصطفی را دیدم مربو
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت هفتم
{ خادم الحسین }
مادر شهید:
منطقه ای که او برای راه انداختن هیئت انتخاب کرده بود، ساکنان مستضعف و محرومی داشت. من با تعجب پرسیدم:
چرا این محل را انتخاب کرده ای؟ گفت: آن ها سطح فرهنگی مذهبی پایینی دارند و هنر این است که پای اینطور افراد را به مجلس عزاداری اهل بیت (علیه السلام ) باز کنیم.
بعد ادامه داد که آن ها به لحاظ مالی هم در مضیقه هستند و اگر غذایی بدهیم تعدادی گرسنه و مستحق را سیر کرده ایم.
او تمام تلاش خود را می کرد که افرادی را جذب هیئت کند که از خدا و اهل بیت(علیه السلام ) فراری اند و عقیده داشت بچه های مذهبی را به مسجد و روضه بردن کار مؤثری نیست. مدتی که گذشت گفت: میخوام یک وعده غذای گرم به هیئت بدم. من گفتم : تو که نمیتونی از اون ها پول جمع کنی.
درآمدی هم که نداری؛ هر چی هم که داری خرج هیئت می کنی، از کجا میخوای هزینه غذا رو بدی؟ گفت: خدا بزرگ است و واقعا هم توکل زیادی به خدا داشت و همین توکلش باعث شد که هر هفته چهارشنبه ها هزینه شام هیئت از خانواده و فامیل جور میشد.
خودم هم آشپز هیئت شده بودم و برای آن ها شام درست می کردم .
برخی اوقات که واقعا چیزی نبود که با آن برایشان غذا بپزم، می گفتم:
این هفته شام نده. اما هرگز زیر بار نمیرفت و می گفت: هر طور شده باید شام رو بدیم. دیگر حساس و کنجکاو شده بودم که چرا این قدر برای شام دادن به بچه های هیئت اصرار دارد. لذا از او میخواستم
که علت پافشاریش را به من هم بگوید.
مصطفی گفت: اول این که با غذایی که میخورند مدیون و نمک گیر امام حسین (علیه السلام ) می شوند و دوم این که لقمه های حلال، آن ها را از ارتکاب به گناه و معصیت باز می دارد.
همین دیدگاه او باعث شدهبود،هیئت که با چهار نفر شروع شده و در محلی با زیربنای کمتر از ۵۰۰متر پا گرفته بود به جایی رسید که کوچه هم مملو از عزاداران می شد.
جالب این جا بود که همان محل کوچک را هم اجاره کرده بود و هزینه آن را از فامیل و دوستان می گرفتیم.
این اشتیاق را که می دیدم با همه توان کمکش می کردم و خوش حال بودم که با اعتقاد راسخ و باور قلبی،نمک امام حسین(علیه السلام ) را باعث هدایت افراد می دانست. همراهی من نیز او را دلگرم می کرد.بعد از شهادت هم در خواب به یکی از دوستانش گفته بود:
این جا در آشپزخانه امام حسین علیه السلام با مادرم غذا می پزیم. او ضمن عزاداری با بصیرت برای ابا عبدالله الحسین همیشه می گفت : کاش روز عاشورا در کربلا بودم و امام حسین را یاری می کردم. و این خواست قلبی مصطفی بود.
سال ۸۱ زمانی که حکومت صدام سقوط کرد و راه زیارت کربلا باز شد،برای زیارت راهی عراق شد. همان سال روز عاشورا در کربلا تروریست ها بمب گذاری کرده بودند و تعداد زیادی از عزاداران ایرانی و عراقی به شهادت رسیدند وقتی خبر را شنیدم با خود گفتم: نکند آنجا به شهادت رسیده باشد؛من دوست داشتم سرباز شهید باشد ،نه زائر شهید!
یکی از مؤثرترین فعالیت های مصطفی در طول عمر با برکت خود،ساخت مسجد امیرالمؤمنین بود .او برای ساخت این مسجد
شب های جمعه در گلزار بهشت رضوان شهریار و یا بهشت زهرا از مردم پول جمع میکرد.
گاهی برای صرفه جویی در هزینه ها به همراه بچه های مسجد کارگری می کردند تا پول کمتری برای کارگر بدهند.
یک روز از او پرسیدم: پول جمع کردن از مردم اذیتت نمیکنه.
لبخندی زد و گفت: مادر نمیدونی گدایی برای خدا چقدر لذت داره!
از همان زمان در حال خودسازی و مبارزه با نفس بود. این گدایی برای شکستن نفس،او را در سیر الی الله بسیار جلو انداخته بود .
الحق که عنوان خادم الحسین برازنده ی او بود.
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان
برات وصل امضاء می شد ای کاش
گره از کار دل وا می شد ای کاش
برای دیدنت ای حضرت اشک
دو چشمانم چو دریا میشد ای کاش
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
چونکه صبح آمد و چشمم باز شد
قلب من با چشم شما همراز شد
غرق رحمت می شود آن روز که
صبحــش با یاد شما آغاز شد
نوشتند زائران کربلا،
و چه زود به مقصد رسیدند
#صبحتون_شهدایی 🌷
#یـــازیـــنــب_کـــبری
❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
#دلتنگی_شهدایی💔
زِتَمـٰامبـودنےهـٰاتـوهَمیـنازآنمَـنبـٰاش
ڪهبہغیـࢪبـٰاتـوبـودَندِلَـمآࢪزونَـدآرَدシ..!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
‹❤️📮›
•
زخمهارابهجانخریدند 💔
تازخمۍبرجانِمانننشیند ..ッ
•
#شھیدانہ💔
#ندای_شهدا 🖤❤️
🔰هرجایی که روحیه انقلابی وارد شد پیشرفت کردیم
🔻رهبر انقلاب: ما در این ۴۳ سال هر جایی که پیشرفت و حرکت موفّقی داشتهایم، آنجایی بوده است که افراد انقلابی با روحیه وارد میدان شدهاند، آنجایی که افراد مؤمن، آگاه، وارد، انقلابی، وارد میدان بودند، توانستهایم پیشرفت کنیم؛ [امّا] هر جا کار زمین مانده، پای فرصتطلبیها در میان است، پای فساد، اشرافیگری و نگاههای غیر انقلابی در میان است. ۱۴۰۰/۱۰/۱۹
#رهبری
#اطلاعیه
بسمه تعالی
توجه توجه📣📣📣
😔با توجه به سیل اومده درمورموری از توابع شهرستان آبدانان
ان شاءالله
💢✊🤝گروه جهادی سفیران آتش به اختیاربا کمک شما مردم عزیز وجهادی اقدام به جمع آوری اقلام مورد نیاز برای آسیب دیدگان سیل میکند.
اقلام مورد نیاز 👇👇👇👇
🥀بسته های معیشتی
🥀موکت وزیرانداز
🥀پتو
🥀لباس
🥀وسایر وسایل گرمایشی
خداخیرتون بده🌸🌸
لینک گروه👇👇
https://chat.whatsapp.com/GsZWNCF5IUQKoYyDk9C910
شماره حساب گروه جهادی
6273817010140865
به اسم همین گروه جهادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مصطفای_قلب_ها 💔
بچگیِ محمدعلی
پسرِ
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#رفیق_شهیدم 🌾💞
میگفت:
«سعی كنيد سكوت شما
بيشتر از حرف زدنتان باشد
هر حرفی که میخواهيد بزنيد
فكر كنيد كه آيا ضرورت دارد يا نه؟!
بی دليل حرف نزنيد كه
خيلي از صحبت های ما به گناه و دروغ
ختـم می شود»
🌟شهید محمد هادی ذوالفقاری
.
.
◾️#خاطره_شهید 💔
__________
توی سوریه بعد از عملیاتی در حال برگشت بودیم که توی راه چون بیابان بود یه خار هایی داشت که به قول خودمون یه شاخه داشت و سرش یه خار گرد مانند بود
ما میرفتیم با پوتین میزدیم زیر ایناو اینا پرت میشد تو هوا هی این کارو کردیم تا اینکه سید ابراهیم 💔 اومد و اروم تو گوشم با همون لهجه ی شیرینی که داشت گفت: ابوعلی جان اینا موجود زنده هستن همین کارارو میکنی که شهید نمیشی دیگه💔🌿
راوی : رفیق سید ابراهیم ؛ شهید مرتضی عطایی💔
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#شهید_مرتضی_عطایی
#رفاقت
-----------------------------
#سیدابراهیم
#ابوعلی
#رفاقت
نکته ای از شهدا☘️🥀
شهید جواد محمدی:
"اگر خدا شهادت را نصیبم کرد، بنده از شهدایی هستم که در قیامت حتماً یقه بی حجاب ها و کسانی که ترویج بی حجابی میکنند را میگیرم."
#شادی_روح_شهدا_گناه_نکنیم
🔰 حاج قاسم سلیمانی:
منشاء اساسی تاثیرات در دفاع مقدس، خود امام بود...
☁️⃟🖤¦⇢ #حاج_قاسم
☁️⃟🖤¦⇢ #سردار_سلیمانی
🎙فرزند شهید حاج قاسم سلیمانی در مصاحبه با رادیو گفتوگو:
✍آموزشدادن به مدام گفتن یک موضوع نیست بلکه آموزش باید به گونهای باشد که در عمل آموزشی را بدهید که فرا بگیرند و ببینند که شما در عمل به کاری اعتقاد دارید.
در زندگی پدر ما، به عینه بسیاری از این موارد را به صورت عملی میدیدیم مثل گذشتن از فرزند و هر آنچه داری در طبق اخلاص بگذاری، اخلاص و شجاعت او را میشد در مسائلی مانند زلزله بم و یا سیل خوزستان دید که بدون توجه به مسائل که ممکن بود او را تهدید کند از کنار مردم بودن لذت میبرد.
شدت تاثر و گریه حاج قاسم در مراسم حضرت زهرا به حدی بود که شانههای او میلرزید.
در مراسم روضههای خانوادگی در روزهای جمعه حاج قاسم تلاش میکرد عشق به اهلبیت در عمق جان فرزندان درونی شود.
ایشان خود را در ممارست نماز رشد دادند و یکی از دلایلی که کمک کرد نفس خود را کنترل و تربیت کند نماز اول وقت بود و در این راستا به وقت نماز در هر جایی که بودند توقف میکردند و نماز میخواندند و همیشه به دختران نماز و حجاب را سفارش میکردند و به پسران علاوه بر نماز، سفارش به پرداخت خمس میکردند.
#نرجس_سلیمانی
☁️⃟🖤¦⇢ #حاج_قاسم
☁️⃟🖤¦⇢ #سردار_سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
اسیر نفس شیطانی چه حاصل
بود قدر تو برتر از ملائک .
تو قدر خود نمی دانی چه حاصل
«صــدر عــشــقــ».❤️
بیشتر از هر زمان دیگه ای محتاج کمکتیم آقا مصطفی🙏
به یاد شهدا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
سالگرد شهادت جهاد مغنیه تاریخ تولد : 1370/02/12 · محل تولد : شهرک طیردبا - لبنان شهادت 1393/10/28
شهید جهاد عماد مغنیه، در سال ۱۹۹۱ در طیربا لبنان متولد شد. پدرش، عماد مغنیه نام برادر شهیدش در مبارزه با صهیونیستها را برای وی انتخاب کرد..
فعالیتهای شهید جهاد مغنیه در حزب الله: در طول سالهای جنگ با تروریست های اجاره ای در سوریه، حزبالله به کمک ایران در سوریه زیرساختهای در حومه «جولان» را به دست می گیرد و پایگاه مهمی در آن جا دایر می کند. مسئول اول این پایگاه شهید جهاد مغنیه، پسر شهید عماد مغنیه بود و مسئول دوم نیز «سمیر قنطار» که در سال ۲۰۰۸ در توافق تبادل اسرا، میان اسرائیل و حزب الله آزاد شده بود. حزب الله خطوط دفاعی گوناگونی را در این منطقه به وجود آورد و نیروهایی از حزب الله را در آن خطوط مستقر کرده است تا به این ترتیب از عبور تروریست های اجاره ای از سوریه به خاک لبنان جلوگیری کند.
سخنرانی شهید جهاد مغنیه در سالگرد شهادت پدرش در دمشق ، سال ۲۰۰۸ :
«ما در مواجهه با مرگ، رسیدن به شهادت و بزرگی را انتخاب کرده ایم؛ ما فرزندان کسانی هستیم که مرگ راه آنها را نمیشناسد؛ چرا که آنها بهوسیله مرگ در مسیر خدا صعود کردهاند و به زندگی و نشاط و بشارت دست یافتند؛ زندگی که جز کسی که ابرها از دیدگانش کنار رفتند آن را احساس نمیکند؛ از این رو آنچه را که کسی ندیده میبیند و آنچه که به قلب کسی خطور نکرده به قلب وی خطور میکند.
ما فرزندان کسانی هستیم که در راه دفاع از مرزهای وطن جز زیبایی چیزی ندیدند. وطنی که ما شرم داریم آنرا رها کنیم هر چقدر تهدید هم باشد؛ ما سربلند میایستیم و افتخار میکنیم که میوههای سالها جهاد با چشمانی باز هستیم، با اختیار و اخلاص، چشمانی که با عشق و اراده با شهادت بسته شدند.
ما فرزندان مدرسهای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگی کنیم، ما امنیت را از دشمن التماس و گدایی نمیکنیم؛ ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندی نذر شده و بر آزادگی ایستاده است، باز پس میگیریم.
ما یاد گرفتیم که اگر سلاحت را در جنگ خونین بیرون نیاوری، بردهای خواهی شد در بازار برده فروشان که رحم و مروتی دیگر در آنجا نیست...
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_سید_ابراهیم قسمت هفتم { خادم الحسین } مادر شهید: منطقه ای که او برای راه انداختن هیئت انت
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت هشتم
{ سبک زندگی }
همسر شهید :
مصطفی خوزستانی و من شمالی بودم ، حتی در ذائقه و سلایق غذایی بسیار متفاوت بودیم و غذاهای محلی یکدیگر را نمیتوانستیم بخوریم .
آن چیزی که مارا اینقدر نزدیک کرده بود، اعتقاداتمان بود. همین نزدیکی و استحکام اعتقادات، باعث شیرینی زندگی ما شده بود.
خیلی قشنگ محبتش را ابراز میکرد. سخت گیر نبود، بازخواست نمیکرد، سوال و جواب نداشتیم، دو سه ماهی که از ازدواجمان گذشت به خاطر یک مشکل خاص اداری دیگر قادر به ادامه تحصیل در حوزه نبود و مجبور شد درس حوزه را کنار بگذارد و چون تنها در آمد زندگی ما با همان شهریه ناچیز حوزه بود و در آمد دیگری نداشتیم، سال اول زندگی را با هدیه های ازدواج مان گذراندیم که واقعا سخت بود.
با تمام این سختی ها یک روز آمد خانه و مرا که در حال شستن ظرف ها بودم صدا کرد. خواستم ظرف هارا تمام کنم که گفت:« سریع بیا ! شاید این حسی که دارم را بعدا نداشته باشم و کاری که میخواهم انجام بدهم بعدا نتوانم انجام بدهم.» به خواست او ظرف هارا رها کرده و رفتم کنارش نشستم.
گفت:« میخواهم یک کاری انجام بدهم که نیاز به رضایت شما دارد.» گفتم:«موضوع را بفرمایید تا نظرم را بگویم.»گفت:«یک نفر در کهنز است که همه اورا به چشم ارازل و اوباش نگاه می کنند. او حتی به روی پدر خود چاقو کشیده و مادرش را با کتک از خانه بیرون کرده و همه خانواده و اهل محل از دست آزار او در رنج و سختی اند.
امروز اورا کنار کشیدم و نصیحتش کردم و پرسیدم که:« چرا پدرو مادرت را اذیت می کنی؟ چرا اهل محل را اذیت می کنی؟
به من گفت:« اگر کربلا بروم درست میشوم ! گفتم:« خب حالا ماباید چه کار کنیم؟»
گفت:«ما باید خرج سفر کربلای اورا بدهیم.»و این در شرایطی بود که ماهیچ منبع در آمدی نداشتیم و از هدایای ازدواج مان امرار معاش میکردیم.
با موافقت من اورا برای اعزام به کربلا ثبت نام کرد و حتی اورا تا فرودگاه رساند و وقتی هم که برگشت او را از فرودگاه تا خانه آورد. من خیلی دوست داشتم که بدانم سفر کربلا روی او چه تاثیری داشته است؟ وقتی یک روز از او پرسیدم:«آن بنده خدا تغییر کرده یا نه؟.»
گفت:« پیگیری نکردم» و ادامه داد:«ما مکلفیم به انجام وظیفه و نتیجه با خداست.» مصطفی در مسیر زندگی فقط به فکر امور مربوط به خود و خانواده نبود او در قبال همه احساس وظیفه میکرد و این عمل او نشان میداد که در قبال ارازل و اوباش محل هم احساس وظیفه داشت و نسبت به هیچ چیز بی اهمیت و بی تفاوت نبود.