🌸سر صبح بردن نام گل نرگس میچسبد🌸
🌤اول صبــح سـلام به آقـــــا🌤
اَلــسَّـلاٰمُ عَـلَــیْـڪَ یٰـا بَـقـیَـةَ اَللّٰهِ فِـي الْاَرْضِہ✋🏻
اَلـسَّـلاٰمُ عَـلَــیْـڪَ یٰـا الـحُـجَّـةَ اَللّٰهِ فِـي الْاَرْضِہ✋🏻
اَلـسَّـلاٰمُ عَـلَــیْـڪَ یٰـا الـحُـجَّـةَ اَللّٰهِ اَلـثـٰـاني عَـشَـرْ✋🏻
اَلـسَّـلاٰمُ عَـلَـیـْـڪَ یٰـا الـنُـورَ اَللّٰهِ فِـي الـظُّـلُـمٰـاتِ الْاَرْضْ✋🏻
اَلـسَّـلاٰمُ عَـلَـیْـڪَ یٰـا مَـولٰاےَ یٰـا صـٰـاحِـبَ الْـزَّمٰـانْ✋🏻
اَلـسَّـلاٰمُ عَـلَـیْـڪَ یٰـا فـٰارِسَ الْـحِـجـٰازْ✋🏻
اَلـسَّـلاٰمُ عَـلَـیْـڪَ یٰـا خَـلـیـفَــةَ الْرَحْـمٰـنْ وَ یٰـا شَـریـڪَ الْـقُـرْآنْ وَ یٰـا اِمٰـامَ الاِنْـسِ وَ الْجٰـانْ
@seyyedebrahim
.
🌹حماسه خروش ملت برفتنه ۸۸ گرامی باد
⛔ فتنه گران یا امت خداجو
🔻به مناسبت ۹ دی یادآوری بعضی از صحنه ها تلخ است اما برای آنکه در تاریخ ثبت شود لازم است.
روزهایی در ایام ماه محرم ۸۸ که عده ای حرمت عزای امام حسین (سلام الله علیه) را هم شکستند و به خیابانها ریختند و با آتش زدن پرچم امام حسین (سلام الله علیه) و آسیب رساندن به زن و مرد و ضربه زدن به اموال عمومی کشور، قصد براندازی نظام را داشتند.
البته همین افراد حرمت شکنان و قانون شکن از طرف افرادی مثل میرحسین موسوی امت خداجو نامیده شدند کسانی که به پلیس این کشور که حافظ جان و مال و ناموس مردم هست هم رحم نمی کردند...
#بصیرت
#حماسه_نه_دی #محاکمه_سران_فتنه
♥ برپایی هیئت به سبک #سیدابراهیم
✍ به روايت مادر گرامى؛
منطقهاى كه او براى راه انداختن هيئت انتخاب كرده بود، ساكنان محرومى داشت. من با تعجب پرسيدم: «چرا اين محل را انتخاب كردهاى؟» گفت: «آنها سطح فرهنگى مذهبى پائينى دارند و هنر اين است كه پاى اينطور افراد را به مجلس عزادارى اهل بيت عليهمالسلام باز كنيم ...» او تمام تلاش خود را مىكرد كه افرادى را جذب هيئت كند كه از خدا و اهل_بيت عليهمالسلام فرارىاند ...
📚برشى از كتاب «سيدابراهيم، مجموعه يك بغل گل سرخ»
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جانباز فتنهی سبز، شهید مدافع حرم شد
🔹دو سه روز اول شاید میشد گفت یه سریا گول خورده بودند ولی بعدش عوامل حرفهای اومده بودن برای براندازی
🔹یکی از بچههای بسیجی میگفت من دیدم آقای مهدی هاشمی تراول میداد؛ من خودم خانم فائزه هاشمی رو دیدم
🔹با دسته کلنگ زدن تو سر شهید مصطفی صدرزاده، مصطفی بیهوش شد؛ چاقو رو فرو میکردن تو بدن مصطفی، بردنش تو اتوبوس اورژانس، سنگ زدن شیشه اتوبوس رو شکوندن، گفتن اتوبوس رو آتیش میزنیم
🔹قسمت بود به دست داعش وطنی مجروح بشه و به دست داعش خارجی شهید ...
#روایت_فتنه
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 نگین سلیمانی
📿واکنش مردم به انگشتر سردار سلیمانی...
حتما ببینید🌷
@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
💎 نگین سلیمانی 📿واکنش مردم به انگشتر سردار سلیمانی... حتما ببینید🌷 @seyyedebrahim
🔸قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصهی پر حادثه حاضر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#مرد_میدان
#خاطرات_شهید ❤️🌸
اوایل سال ۱۳۹۴ با تعدادی از رفقا از جمله شهید سیدابراهیم (مصطفی صدرزاده) رفته بودیم برا شناسایی قبل از عملیات (تو منطقه ی درعا)
حین برگشت، با توجه به فصل بهار و کشتزارهای گسترده ی تو منطقه، حاشیه ی راه بوته های بلندی که انتهای ساقه هاشون، خارهای توپی شکل( اندازه ی یه گردوی بزرگ) رشد کرده بود و من رو وسوسه میکرد که با پوتین بزنم زیرشون 😝
بالاخره شروع کردم و اولیش رو با پوتینم هدف گرفتم و با دورخیزی، محکم زدم زیرش .
که بعد از کنده شدن به هوا پرتاب شد. با خودم گفتم عجب کیفی داد...😋
بعدش شروع کردم، دومی و سومی....
تا اینکه سیدابراهیم صدام کرد...ابووووعلی...😐
گفتم جانم...😕
با همون لحن شیرین و قشنگش گفت: قربونت بشم😉....آخه اینا هم موجود زنده ان و همین کارت باعث میشه شهادتت عقب بیافته....
بعد از این حرفش کلی تو فکر رفتم و با خودم گفتم: بابا این سید تا کجاهاشو میبینه !!!
و نفهمیدم کی رسیدیم به مقر...😢
✍ #شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی 💔
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای پر و بالِ توام
سیدمحمدعلیرضازاده
#شهید_قاسم_سلیمانی 💔
#شهید_مصطفی_صدرزاده❤️
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم..( قسمت آخر)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
خوب نمی توانستم راه بروم. آرام آرام خودم را رساندم توی کوچه مردی داشت از سر کوچه می امد لباس سپاه پوشیده بود و کوله ای سر دوشش بود ریشو و خاک آلوده اما صمد نبود با این حال تا وسط کوچه رفتم از دوستان صمد بود با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم. گفت خوب است فکر نکنم به این زودی ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده ام سری به ننه ام بزنم پیغام داده اند حالش خیلی بد است فردا بر می گردم انگار آب سردی ریختند تنم شروع کرد به لرزیدن. دست ها و پاهایم بی حس شد به دیوار تکیه دادم و ایستادم تا آن مرد از کوچه عبور کرد و رفت خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق. توی رختخواب دراز کشیدم تمام تنم می لرزید شینا آب قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم بغض راه گلویم را بسته بود خودم را به خواب زدم می دانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریز ریز برایم اشک می ریزد. نمی خواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود نباید مهمانی اش را به هم می زدم. سر ظهر مهمان ها یکی یکی از راه رسیدند زن ها توی اتاق مهمان خانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاق ها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا پدر بزرگ صمد گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت بعد از ظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند مرداد ماه بود و فصل کشت و کار اما زن ها تا عصر ماندند زن برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف ها را شستند و میوه ها را توی دیس بزرگ چیدند.مهدی کنارم خوابیده بود سر تعریف زن ها باز شده بود من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظه آخر مهمانی پسرم صمد از راه برسد.
مهدی شده بود یک بچه تپل مپل چهل روزه تازه یاد گرفته بود بخندد خدیجه و معصومه ساعت ها کنارش می نشستند و با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست پا زدنش شادی می کردند اما همه ما نگران صمد بودیم برای هر کسی که حدس می زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم می گفتند صمد درگیر عملیات است. همین شینا وقتی حال و روز مرا می دید غصه می خورد می گفت: این همه شیر غم و غصه به این بچه نده طفل معصوم را مریض می کنی ها. دست خودم نبود دلم آشوب بود هر لحظه فکرمی کردم الان است خبر بدی بیاورند.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
🌷اولین یادواره مجازی شهدای مدافع حرم🌷
💠با حضور سرکار خانم ابراهیمپور،
"همسر شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده"
👤با روایتگری دوست و همرزم شهید سردار قاسم سلیمانی
"حاج علیرضا حجتی"
📆 زمان: چهارشنبه ۱۰ دیماه
ساعت ۱۹ الی ۲۰:۳۰
▪لینک ورود به مراسم
🌐 http://www.skyroom.online/ch/fars.bso.99/ghorani.uni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجز خوانی علی پسر شهید حججی
برای دشمنان
فرزند شیری مثل شهید حججی بایدم برا ترامپ رجز بخونه🌴🌴🌴
@seyyedebrahim
#کلام_یار 💔
💠 شهید مصطفی صدر زاده
جانباز فتنهی سبز، شهید مدافع حرم شد
🍃 دو سه روز اول شاید میشد گفت یه سریا گول خورده بودند ولی بعدش عوامل حرفهای اومده بودن برای براندازی
یکی از بچههای بسیجی میگفت من دیدم آقای مهدی هاشمی تراول میداد؛ من خودم خانم فائزه هاشمی رو دیدم...
یکی ازبچه هامیگفت تومیدون ازادی دسته کلنگ زدن تو سر شهید مصطفی صدرزاده، مصطفی بیهوش شد؛ چاقو رو فرو میکردن تو بدن مصطفی، بردنش تو اتوبوس اورژانس، سنگ زدن شیشه اتوبوس رو شکوندن، گفتن اتوبوس رو آتیش میزنیم.
قسمت بود به دست داعش وطنی مجروح بشه و به دست داعش خارجی شهید ...
#نهم_دی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
پرچم اسرائیل
تا نابودی کامل بہ زیر پاے ماست😎✌️🏿
#الموت_السرائیل👊🏿
332K
پیام مهم استادتقوی در آستانه سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی
همه جا منتشر کنید و به همه تذکر بدهید
بسیار بسیار مهمه خواهشا گوش کنید و اطلاع رسانی بفرمایید
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#کلام_یار
✅ توی سال 88 مصطفی یکی از دلیرهای تهران بود.
✨ مصطفی اون زمان یک ترم دانشگاهش رو رها کرد.
💠 دو روز بعد از انتخابات مصطفی با موتور با یکی میره، گیر میوفتن.
🔹مصطفی برام تعریف کرد که توی درگیری یهو دیده یکی از بچه ها نیست شده.
🔺 بعد زمانی که مصطفی زخمی افتاده بوده اومده و بهش گفته خوب کتک خوردیا....
🔸 مصطفی میگفت: "بهش گفتم تو چیکار کردی؟"
🔹 گفت: "من یه پرچم سبز گرفتم و بین اونا رفتم..."
✨ مصطفی خیلی ناراحت شده بود.
🔹 میگفت: "خب این که ترسیده و فرار کرده یه چیز طبیعیه، اما این که میاد به من اینجوری میگه خیلیه..."
🔹 اونجا من از مظلومیت مصطفی یکه خوردم...😔
✨ روز 16 آذر هم مصطفی کارش به بیمارستان کشید.
#نهم_دی
@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل دوازدهم ..( قسمت ۱ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می دادم و فکرهای ناجور می کردم که یک دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم فکر می کردم شاید دارم خواب می بینم اما خودش بود بچه ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش. صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد و تند تند احوالم را می پرسید. نمی دانستم باید چه کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم توی این مدت بارها با خودم فکر کرده بودم اگر امد این حرف را به او می زنم و این کار را می کنم. اما در آن لحظه آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم زد زیر خنده وگفت: باز قهری؟! خودم هم خنده ام گرفته بود همیشه همین طور بود مرا غافلگیر می کرد گفتم: نه چرا باید قهر باشم پسرت به دنیا آمده خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته بچه ها توی خانه خودمان سر سفره خودمان دارند بزرگ می شوند اصلا برای چی قهر باشم مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم
بچه ها را زمین گذاشت و گفت: طعنه می زنی؟! عصبانی بودم گفتم: از وقتی رفتی دارم فکر می کنم یعنی این جنگ فقط برای من تو و این بچه های طفل معصوم است. این همه مرد توی این روستاست. چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟! ناراحت شد اخم هایش توی هم رفت و گفت: این همه مدت اشتباه فکر می کردی جنگ فقط برای تو نیست. جنگ برای زن های دیگری هم هست آن هایی که جنگ یک شبه شوهر و خانه و زندگی و بچه هایشان را گرفته است.
مادری که تنها پسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری می کند جنگ برای مردم هایی هم هست که هفت هشت تا بچه را بی خرجی رها کرده اند و آمده اند جبهه پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله. داماد یک شبه. نوجوان چهارده ساله. وقتی آن ها را می بینم از خودم بدم می آید. برای این انقلاب و مردم چه کرده ام هیچ آن ها می جنگند و کشته می شوند که تواینجا راحت و آسوده کنار بچه هایت بخوابی و گرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یکسره کرده بود اگر آن ها نباشند تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟!
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....
#دلتنگی_شهدایی 💔
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
سعدی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@seyyedebrahim
👌شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت
🍂 گاهی حتی خود من هم به سّید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟
به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش.
به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا!
🌷 می گفت: نه ! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد ، اما کسی که در این راه نیست ، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می رود و دیگر هم بر نمی گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کرده اید.
📚 به نقل از دوستان نزدیک شهید سیدمجتبی علمدار
#سالروزتولدسیدمجتبیعلمدار
@seyyedebrahim