✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_عارفانه
قسمت ۷
اگرعنایت اهل بیت《علیهم السلام》نباشد,پیداکردن صراط واقعی دراین دنیامحال است💯بعدبه حدیث نورانی نقل شده (درکتاب بحارالانوار,ج ۳,ص ۱۷۵)ازامام زمان《عجل الله تعالی فرجه الشریف》اشاره کردکه می فرماید:(ازتمام حوادث وماجراهایی که برشمامی گذرد,کاملاًآگاه هستیم وهیچ چیزی ازاخبارشمابرماپوشیده نیست.ازخطاهاوگناهانی که بندگان صالح خداوندمتعال,ازآن ها دوری می کردندولی اکثرشمامرتکب می شوندباخبریم.
اگرعنایات وتوجهات مانبود,مصائب وحوادث زندگی, شمارادربرمی گرفت ودشمنان شماراازبین می بردند.)✅احمدراازهمان روزهای قبل ازانقلاب وجلسات قرآن داخل مسجد🕌می شناختم.ازهمان دوران نوجوانی بابقیه هم سن وسالان خودش بازی می کرد,می گفت,می خندیدو.امابه یادندارم که ازاومکروهی دیده باشم.تاچه رسدبه اینکه گناه کبیره ازاوسرزند✅زندگی اومانندیک انسان عادی ادامه داشت,امااگرمدتی بااورفاقت داشتی,متوجه می شدی که اویکی ازبندگان خالص درگاه خدای متعال است.یک باربرنامه بسیج تاساعت⏰ سه بامدادادامه داشت.بعداحمدآهسته به شبستان مسجدرفت ومشغول نمازشب شد.من ازدوراورانگاه👀 می کردم حالت اوتغییرکرده بود.گویی خداوندمتعال درمقابلش ایستاده واومانندیک بنده ی ضعیف مشغول تکلم باپروردگاراست.عبادت عاشقانه ی💞 اوبسیارعجیب بود.آنچه که ماازنمازبزرگان شنیده بودیم دروجوداحمدآقامی دیدیم.قنوت نمازاوطولانی شدآن قدرکه برای من سوال ایجادکردیعنی چه شده😱بعدازنمازبه سراغش رفتم ازاوپرسیدم ;احمدآقا توی قنوت نمازچیزی شده بود⁉️ احمدمث همیشه درجواب هایش فکرمی کرد.برای همین کمی فکرکردوگفت:نه.چیزخاصی نبود.می خواست طبق معمول موضوع راعوض کنداماآن قدراسرارکردم که مجبورشدحرف بزند:(درقنوت نمازم بودم که گویی ازفضای مسجدخارج شده نمی دانی چه خبربود)
❗️یک بار انگارآنچه که از زیبایی های بهشت وعذاب های جهنم گفته شده همه رادیدم!انبیارادیدم که درکنارهم بودندو...
سواریک ماشین 🚘شدیم.ماپشت ماشین نشسته بودیم وخودروباسرعت حرکت می کرد.این ماشین هیچ حفاظی دراطراف خودنداشت.درسرهرپیچ یکی دونفرازکسانی که سوارشده بودندبه پایین پرت می شدند😱جاده خراب بود.ماشین هم باسرعت می رفت.یک باره به اطرافم نگاه👀 کردم ودیدم فقط من درپشت ماشین مانده ام!سرپیچ بعدی آن قدرباسرعت رفت که دست من جداشد😵و..نزدیک بودازماشین پرت شوم.امادرآن لحظه ی آخرفریادزدم🗣:یاصاحب الزمان《عجل الله تعالی فرجه الشریف》❗️درهمین حال یک نفردستم راگرفت واجازه ندادبه زمین بیفتم.من به سلامت توانستم آن گردنه هاراردکنم.درهمین لحظه ازخواب پریدم.فهمیدم که بایددرسخت ترین شرایط دست ازدامن امام زمان(عج)برنداریم💯وگرنه تندبادحوادث همه ی مارانابودخواهدکرد😶
این ماجرارااحمدآقادرجمع بچهامسجدتعریف کرد.
#معراج
سال اول دهه ی شصت بود.شرایط کشوربه دلیل جنگ ودشمنان داخلی وخارجی انقلاب بسیارپیچیده بود.من بااحمدآقادرمحل دوست بودم.خانه🏠 ی ما درکوچه ی جنوبی مسجدامین الدوله وخانه احمدآقادرکوچه شمالی مسجدقرارداشت.من چهارسال ازایشان کوچک تربودم.اماشخصیت ایشان بسیاردرمن تاثیرگذاشته بود.احمدآقابسیاربه نمازاول وقت اهمیت می داد👌بصورتی که موقع نمازهمه ی کارهاراترک می کرد.آن روزهارافراموش نمی کنم.احمدآقاهنگام نمازگویی هیچ کس راجزخدای متعال نمی دید.ازهمه دنیافارغ بودوعاشقانه💞 مشغول مناجات باپروردگارمی شد.این اخلاق اودرتمام نوجوان هایی که اطراف اوبودندتاثیرگذاشته بود✅بچه هاهم به نمازاول وقت مقیدبودند.البته این همه ازتاثیرات استادی مانندحاج آقاحق شناس بود.ایشان برای ماداستان هاوروایت های بسیاری درفضیلت نمازاول وقت وباحضورقلب ❤️می گفت.
مادرمحله ی چهارراه 🚦مولوی وسیداسماعیل تهران بودیم.
شرایط محل بسیارروی بچه هاتاثیرداشت✅روحیه لات بازی و....اماعجیب بودکه همه ی بچه هااحمدآقاروبه عنوان استادقبول داشتند.شب هابعدازنمازداخل مسجد🕌دورهم جمع می شدیم واحمدآقابرای مااحکام می گفت.بعدهم کمی صحبت ونصیحت وبعدهم ازهم جدامی شدیم.احمدآقایک استادکامل ویک راهنمای راه خدای متعال داشت.مادرمسجددیده بودیم که بارهاآیت الله حق شناس راصدامی زدو آهسته وبه طورخصوصی اورانصیحت می کرد.ندیده بودم که احمدآقاکسی رادرجمع نصیحت کند❌به جای این کارکاغذهای کوچکی برمی داشت ومعایب اخلاقی ماراداخل آن می نوشت.بعدآرام به طورمخفیانه به شاگردهایش تحویل می داد.روزبه روزحیات معنوی احمدآقاتغییرمی کرد.هرچه جلومی رفتیم نمازهای احمدآقامعنوی ترمی شد.کاربه جایی رسیدکه موقع نمازسعی می کردازبقیه فاصله بگیرد!درانتهای مسجدامین الدوله یک فرورفتگی در🚪ودیواروجودداشت که ازدیدنمازگزاران دوربود.آنجایک👤 نفرمی توانست نمازبخواند.احمدآقابیشتربه آنجامی رفت وازهمان جابه جماعت متصل می شد.
👈 ادامه دارد... 🔜👉
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
@takhasosi_namaz