eitaa logo
کانال موسسه قرآنی شیفتگان وحی»استان قم
604 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
155 فایل
امام علی علیه السلام :《اآگاه باشيد كه دانش آينده، اخبار گذشته و درمان دردهايتان و نظم میان شما در قرآن است.نهج البلاغه خطبه ۱۵۸ آدمین @z_javaheri @Mahmoodi60 @Josheghany
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 تلاش مؤمنانه در پرتو ارتباط با خدا 🔺️ رهبر انقلاب: جامعه‌ی اسلامی و انقلابی ما اگر از ذکر و یاد الهی و خشوع و تضرّع در مقابل پروردگار غافل بشود، مطمئنّاً ضربه و سیلی خواهد خورد. ما به آن اهداف والا، در صورتی میرسیم که بتوانیم یک تلاش مؤمنانه و صادقانه‌ای را دنبال بکنیم؛ و آن جز با توجّه به خدای متعال و افزایش نورانیّت دل و ارتباط دل با خدای متعال ممکن نیست. 🌙 @Khamenei_ir
🔸 روزه نگرفتن به دستور پزشک ⁉️ اگر پزشک به بیماری بگوید که روزه برای شما ضرر داد و او هم روزه نگیرد، ولی بعد از چند سال بفهمد که روزه برای وی ضرر نداشته و پزشک در تشخیص خود اشتباه کرده است، آیا قضا و کفّاره بر او واجب است؟ ✅ اگر از گفته پزشک متخصص و امین و یا از منشأ عقلایی دیگر، خوف از ضرر پیدا کند و روزه نگیرد، فقط قضا بر او واجب است. 🆔 @khamenei_ahkam
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
. ✅نماز شب پانزدهم ماه مبارڪ رمضان : 👌 چهار ركعت; در دو ركعت اوّل بعد از سوره حمد، صد مرتبه سوره توحيد، و در دو ركعت ديگر، بعد از سوره حمد، پنجاه مرتبه سوره توحيد. 📚علامه مجلسى رحمه الله علیه در زادالمعاد به نقل از مفاتیح الجنان 🕋 التماس دعا🌺🌺 ✨ @takhasosi_namaz
‼️آرایش صورت و چشم در حال روزه 🔷س 5397: آیا آرایش صورت و چشم در حال روزه گناه است و آیا روزه را باطل می کند؟ ✅ج: آرایش صورت، برای خانم ها در صورتی که در معرض دید نامحرم قرار گیرد جایز نیست، حال فرقی نمی کند که در حال روزه باشد یا خیر. اما در هر حال این کار جزو مبطلات روزه نیست. البته درباره سرمه، گفته می شود اگر مزه یا بوی آن به حلق برسد، برای روزه دار مکروه می باشد. 📕منبع: leader.ir 🆔 @resale_ahkam
✨🌼✨ در نیمه مـــــاه رمضان ماه برآمد سالار کریمان جهان از سفر آمد افطار کنید از رطبِ ذکرِ حسن جان چون بر علی و فاطمه زیبا پسر آمد ✨میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) مبارک باد✨
. ✅نماز شب پانزدهم ماه مبارڪ رمضان : 👌 چهار ركعت; در دو ركعت اوّل بعد از سوره حمد، صد مرتبه سوره توحيد، و در دو ركعت ديگر، بعد از سوره حمد، پنجاه مرتبه سوره توحيد. 📚علامه مجلسى رحمه الله علیه در زادالمعاد به نقل از مفاتیح الجنان 🕋 التماس دعا🌺🌺 ✨ @takhasosi_namaz
4_102244436670415781.mp3
2.4M
🇮🇷کانال «خانواده موفق »در ایتا @sh37233392
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 🌴 و من دیگر حوصله ناز و کرشمه‌های عاشقانه را نداشتم که بی‌توجه به آنچه می‌گفت، شمشیرم را از رو کشیدم: «مجید! من دیگه خسته شدم! به خدا دیگه بُریدم! دیگه نمی‌تونم تحمل کنم!» نمی‌فهمید چه اتفاقی افتاده که الهه مهر و مهربانی زندگی‌اش، اینهمه بد خلق و تنگ حوصله شده که باز هم با دلشوره‌ای که به جانش افتاده بود، پرسید: «چی شده الهه جان؟» و من منتظر همین جمله بودم تا هجوم همه جانبه‌ام را آغاز کنم: «مجید! زنگ زدم تا برای آخرین بار ازت بپرسم که می‌خوای چی کار کنی؟ من خونواده‌ام رو ترک نمی‌کنم، تو چی کار می‌کنی؟ مذهب اهل سنت رو قبول می‌کنی یا نه؟» و خدا می‌داند که این تنها راه مانده پیش پایم بود که تا مرز جدایی دل عاشقش را بلرزانم، بلکه پای اعتقادش هم به لرزه افتاده و برای یکبار هم که شده به مذهب اهل سنت فکر کند، ولی او نمی‌فهمید من چه می‌گویم که مات و مبهوتِ حال خرابم، با لحنی گرفته پرسید: «یه دفعه چی شده الهه جان؟ تو که اینجوری نبودی...» و نمی‌دانست بر دل من چه گذشته که اینهمه سخت و سنگ شده که گریه امانم را بُرید و با بی‌قراری ضجه زدم: «تو اصلاً می‌دونی چی به سرِ من اومده؟!!! اصلاً از حال من خبر داری؟!!! می‌دونی من دارم تو این خونه چی می کشم؟!!! خبر داری اون شبی که از این خونه رفتی، بابا چقدر من رو کتک زد؟!!! خبر داری که تو این مدت من تو این خونه زندانی شدم؟!!! می‌دونی که بابا همه درها رو قفل کرده؟!!! اصلاً خبر داری که بابا هر روز چقدر با من دعوا می‌کنه و تهدیدم می‌کنه که باید از تو طلاق بگیرم؟!!!» و دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم که در برابر سکوت مظلومانه‌اش که از داغ غصه آتش گرفته و زیر تازیانه زخم زبان‌هایم به خون نشسته بود، تیر خلاصم را زدم: «می‌دونی بابا منو مجبور کرد که برم تقاضای طلاق بدم؟!!! می‌دونی دیروز احضاریه دادگاه اومد درِ خونه؟!!! خبر داری هفته بعد باید بیای دادگاه برای طلاق؟!!!» گوشم به قدری از هجوم گریه‌هایم پُر شده بود که دیگر نمی‌فهمیدم با رعشه‌ای که به صدای مردانه‌اش افتاده، چه می‌گوید که نه تنها قلبش که همه وجودش از دنیایی که بر سرش خراب کرده بودم، به لرزه افتاده و من فقط می‌خواستم زندگی‌ام را از این منجلاب بیرون بکشم و راهی جز تسنن مجید به ذهنم نمی‌رسید که میان هق هق گریه، با همه ناامیدی و ناتوانی، با عزیز دلم اتمامِ حجت کردم: «مجید! یا سُنی میشی و برمی‌گردی یا ازت طلاق می‌گیرم...» و گوشی را قطع کردم که از شدت گریه نفسم بند آمده و حالم به قدری بَد شده بود که همانجا روی تخت افتادم. حالا مجید لحظه‌ای دست بردار نبود و از تماس‌های پی‌در‌پی‌اش، گوشی بین انگشتانم مدام می‌لرزید و من دیگر توانی برای حرف زدن نداشتم که گوشی را خاموش کردم تا دیگر اسم مجید را هم روی صفحه موبایل نبینم که حتی از نام زیبایش خجالت می‌کشیدم. روی تخت از سر درد و کمر درد به خودم می‌پیچدم و با صدای بلند ناله می‌زدم. بعد از یک روز که حتی یک قطره آب از گلویم پایین نرفته بود، آنچنان حالت تهوعی گرفته بودم که احساس می‌کردم فاصله‌ای با مرگ ندارم. بند به بند بدنم می‌لرزید، تا سر انگشتانم از درد ضعف می‌رفت و خدا می‌داند که اگر بخاطر حوریه معصوم و نازنینم نبود، دلم می‌خواست چشمانم را ببندم و دیگر باز نکنم و باز به خاطر گل روی دختر عزیزم، به زندگی دل بسته بودم. می‌توانستم با تمام وجود مادری‌ام احساس کنم که با این همه غم و غصه چه ظلمی به کودکم می‌کنم و دست خودم نبود که همه زندگی‌ام به مویی وصل بود. نمی‌دانستم تهدید عاشقانه‌ام با دل مجید چه کرده که کارش را در پالایشگاه رها کرده و راهی بندر شده، یا برای همیشه از خیر عشق الهه‌اش می‌گذرد که صدای پدر بند دلم را پاره کرد. قفل در را باز کرده و صدایش را از اتاق پذیرایی می‌شنیدم که به نام صدایم می‌کرد: «الهه؟ کجایی الهه؟» وحشتزده گوشی را زیر بالشت پنهان کردم و تا خواستم با بدن سنگینم از جا بلند شوم، به اتاق خواب رسیده بود. در دستش یک پاکت کمپوت آناناس بود و با مهربانی پُر زرق و برقی که صورت پیرش را پوشانده بود، حالم را پرسید. با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم و همانطور که روی تخت می‌نشستم، با صدایی بُریده پاسخ احوالپرسی‌اش را دادم که روی صندلی کنار اتاق نشست و با خوشرویی بی‌سابقه‌ای شروع کرد: «اومدم بهت یه سری بزنم، حالت رو بپرسم!» باورم نمی‌شد از زبان تلخ و تند پدرم چه می‌شنوم که به چشمانم دقیق شد و پرسید: «چرا گریه می‌کنی؟» کمی خودم را جمع و جور کردم و خواستم پاسخی سرِ هم کنم که سری تکان داد و گفت: «می‌دونم، این مدت خیلی اذیت شدی!» سپس برق شادی در چشمانش دوید و با ذوقی کودکانه مژدگانی داد: «ولی دیگه تموم شد! از این به بعد همه چی رو به راه میشه! زندگی بهت رو کرده!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا