#ازمنظرطنز
یارب ز کرم جزای نیکی بفرست
ماشین و آپارتمان شیکی بفرست
من میل به تک خوری ندارم،لطفا
از این دم بخت ها شریکی بفرست
#اشعارطنز
#تک_بیتی_های_ناب
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr
#برگی_از_گذشته
اولین خیابان آسفالته ایران
اولین خیابان میدان توپخانه تهران بود که در اوائل حکومت رضاخان به مناسبت ورود ملک فیصل اول، پادشاه عراق به تهران تمیز و آسفالت گردید، آسفالتی که از سر درالماسیه (وزارت دارائی فعلی) یعنی انتهای خیابان باب همایون شروع و به میدان توپخانه و اطراف آن ختم میشد .
عملیات آسفالت کاری درظرف سه روز انجام گرفت و پس از رفتن ملک فیصل قرارشد چند خیابان دیگر تهران نیز آسفالتریزی شود .
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr
15.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️بازتاب زحمات پاکبانان زحمتکش خدمات شهری اسلامشهر در بخش خبری شبکه پنج سیما
#گزارش_خبری
#پاکبان
#فرهنگ_شهرنشینی
#تفکیک_زباله
#شهرداری_اسلامشهر
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr
ننه نخودی
🔶بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم! و اولین چیزی هم که میخواستم بخرم یک یخچال برای "ننهنخودی" بود.
ننهنخودی پیرزنِ تنهای محل ما بود که هیچوقت بچهدار نشده بود. میگفتند جوان که بوده شاداب و سرحال بوده، سرخاب میزده، برای بقیه نخود میریخته و فال میگرفته. پیر که شده، دیگر نخود نریخته؛ اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش. زمستان و تابستان آبیخ میخورد، ولی یخچال نداشت. مامان میگفت: "جگرش داغه!"
ننه برای خنک کردنِ جگرش، شبها راه میافتاد میآمد درِ خانهی ما را میزد و یک قالب بزرگ یخ میگرفت. توی جایخیِ یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسهی ننهنخودی" بود.
ننه با خانهی ما ندار بود. درِ کوچه اگر باز بود بیدر زدن میآمد تو، و اگر سرِ شام بودیم یک بشقاب هم میآوردیم برای او. با بابا رفیق بود! برایش شالگردن و جوراب پشمی میبافت و باهاش که حرف میزد توی هر جمله یک "پسرم" میگفت. سلام پسرم؛ خوبی پسرم؟ رنگت پریده پسرم؛ خداحافظ پسرم...
یک شبِ تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم؛ ننه، پرده را کنار زد و آمد تو.
بچهی فامیل که از ورود یکبارهی یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود، جیغ زد و گریه کرد. ننه به بچه آبنبات داد. نگرفت، بیشتر جیغ زد.
بچه را آرام کردیم و کاسهی ننه نخودی را از توی جایخی آوردیم. بابا وقتی قالب یخ را میانداخت توی زنبیل ننه، آرام گفت: "ننه! از این بهبعد در بزن!"...ننه، مکث کرد. به بابا نگاه کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد بیحرف رفت و بعد از آن، دیگر پیِ یخ نیامد....کاسهی ننهنخودی ماند توی جایخی و روی یخش، یک لایه برفک نشست.....یک شب، کاسه را برداشتیم و با بابا رفتیم درِ خانهی ننه. ...در را باز کرد. به بابا نگاه کرد. گفت: "دیگه آبِ یخ نمیخورم، پسرم!"
قهر نکرده بود؛ ولی نگاهش به بابا غریبه شده بود. شبیه مادری شده بود که بچههایش بیهوا برده باشندش خانه سالمندان. درِ خانهی بابا را زدن برای ننه، شبیه کارتزدن بود برای ورود به شرکت خودش.....او توی خانهی ما کاسه داشت، بشقاب داشت و یک "پسر".
برای اثبات مادرانگیاش به خودش و بقیه، نیاز داشت که کاری را بکند که بقیهی مادرها مجاز به انجامش نبودند "بیدر زدن به خانهی پسرش رفتن"
یک در، یک درِ آهنی ناقابل، ننه را پرت کرد به دنیای خودش و این واقعیت تلخ را یادش آورده بود که "پسرش" پسرش نبوده!
ننهنخودی یک روز داغ تابستان مُرد. توی تشییعجنازهاش کاسهی یخ ننه را انداختیم توی کلمن و بابا قدِ یک پسرِ مادرمرده اشک ریخت و مدام آب یخ خورد. جگرش داغ شده بود......یک حرف، یک عکس العمل، یک نگاه، چقدر آثار به همراه داره....
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr
⭕️ اینترنت همراه فردا قطع خواهد شد
🔹وزیر ارتباطات: فردا از ساعت ۰۷:۳۰ تا ۱۱:۳۰ اینترنت فقط در محدوده حوزههای امتحانی کنکور و با اطلاع قبلی قطع خواهد شد.
🔹 اینترنت ثابت بههیچ عنوان قطع نخواهد شد.
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr
⭕️ کاهش قیمت مرغ در بازار
🔻مشاهدات حاکی از کاهش قیمت مرغ در بازار نسبت به هفتههای پیش است.
🔻براساس مشاهدات میدانی از مغازههای سطح شهر تهران و میادین ترهبار قیمت هر کیلو مرغ گرم تازه ۴۹ تا ۵۶ هزار تومان است./ ایسنا
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr
⭕️ ایران رتبه نخست منطقه و ۱۵ جهان در تولید علم و مرجعیت حوزه پزشکی
🔻معاون تحقیقات و فناوری وزارت بهداشت: قدرتمندی کشورها امروزه به تولید علم و فناوری و توسعه حوزه دانشبنیان بستگی دارد و ایران از این حیث، رتبه نخست در منطقه و ۱۵ جهان در تولید علم و مرجعیت حوزه پزشکی را داراست.
🔻سرطان به عنوان سومین عامل مرگ و میر در کشور و بحران جمعیت، دومین تهدید جدی در حوزه سلامت به شمار میرود.
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr
🌷 ٢٩ دی ماه سالروز شهادت عاشقانه شهید محمود رضا بیضایی
⭕️از اولین مدافعان حرم که در زینبیه دمشق در نبرد با کفار وهابی، عاشقانه و غریبانه به معشوق رسید...
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr
#برگی_از_گذشته
شعر فتحعلی شاه در ماجرای جنگ روس و ایران
✍گویند در جنگ دوم روس و ایران وقتی قشون روس به تبریز وارد شد و مصمم بود به سمت میانه حرکت کند، دولت ایران خود را در مقابل کار تمام شدهای دید و ناچار شد شرایط صلحی که دولت روس املا میکرد بپذیرد.
فتحعلی شاه برای اعلان ختم جنگ و تصمیم دولت در بستن پیمان آشتی، سلاحی خبر کرد. قبلا به جمعی از خاصان دستوراتی راجع به اینکه در مقابل هر جملهای از فرمایشات شاه چه جوابهایی باید بدهند داده شده بود و همگی نقش خود را روان کرده بودند.
شاه بر تخت جلوس کرد و دولتیان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب کرد و فرمود: اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یکمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بیایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟
مخاطب سلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجده مانندی کرد و گفت: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» شاه مجددا پرسید: «اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواما بر این گروه بیدین حمله کنند چطور؟» جواب عرض کرد: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
اعلیحضرت پرسش را تکرار کردند و فرمودند: «اگر توپچیهای خمسه را هم به کمک توپچیهای مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپهای خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟» باز جواب: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» تکرار شد و خلاصه چندین فقره از این قماش اگرهای دیگر که تماما به جواب یکنواخت بدا به حال روس مکرر تایید میشد رد و بدل شد.
شاه تا این وقت روی تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متکای مروارید دوز داده بود. در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دوکنده زانو بلند شد شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که البته زاده افکار خودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند:
کشم شمشیر مینایی / که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پسکوویچ*/که دود از پطر برخیزد
مخاطب سلام با دو نفر که در یمین و یسارش روبهروی او ایستاده بودند خود را به پایه عرش سایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند: «قربان مکش، مکش که عالم زیر و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحهای سکوت گفت: «حالا که اینطور صلاح میدانید ما هم دستور میدهیم با این قوم بیدین کار به مسالمت ختم کنند.»
*ایوان پسکوویچ سردار روس در جنگ ایران و روسیه
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr
انتقاد آیتالله مکارمشیرازی از افزایش نرخ دلار
▪️معلوم نیست بازیگر و گردانندۀ بازار ارز کیست؟
آیت الله مکارم شیرازی در دیدار وزیر کشور:
🔹 ما نمی خواهیم مطلبی بگوییم که سبب تضعیف دولت گردد، اما مردم دچار مشکلات و گرفتاری اقتصادی هستند و انتظار دارند تا گامی جهت حل مشکلات آنان برداشته شود.
🔹افزایش نرخ دلار از عوامل نگرانی و ناراحتی مردم است، معلوم نیست بازیگر و گردانندۀ بازار ارز کیست؟ آیا دولت سبب افزایش آن میشود یا عرضه و تقاضا و یا عوامل خارجی و خارج نشینان؟ باید عامل اصلی بازار ارز مشخص شود و جلوی این مسائل گرفته شود.
🔹با توجه به افزایش فروش نفت و درآمدهای ارزی حاصله از آن، باید آثار و نتیجۀ آن در زندگی و سفرۀ مردم آشکار شود، در حالی که چنین چیزی احساس نمیشود.
🔹کارگران و کارمندان بیشترین مشکلات را دارند، چرا که حقوق آنها ثابت بوده ولی اجناس مدام گرانتر میشوند و آنها نمیتوانند هزینههای زندگی خود را با آن مطابقت دهند.
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr
یادش بخیر...*
✍الان چند روز است از سر صلات صبح تو رادیو، تا اخبار پس از شامگاهی تو تلویزیون، اعلام میکنه: زنهار! آگاه باشید و هوشیار که هوا این هفته *سرد* خواهد شد! حالا چی؛ چند درجه، فقط چند درجه ناقابل هوا قراره سرد بشه.
□مطمئنم که کل سیستم هواشناسی رو، این جدیدی ها اداره می کنند که اینقدر هول برشون داشته وگرنه قدیمی ترها یادشونه زمستون های سرد و بخاری های نفتی پِت پِتی رو! برفهای سفید و چکمه های رنگی کفش ملی رو.
●از *اول مهر* هوا رو به خنکی میرفت، آبان دیگه سرد بود. مدرسه ها بخشنامه داشتند؛ از وسط آذر بخاری روشن میکردند، قبلش باید دیگ دیگ می لرزیدی تو کلاس. از همون اول پاییز لباس کاموایی ها از تو بقچه در میومد. مگه میشد با یه تا پیرهن بگردی تو خونه؟ دو لا، سه لا لباس میپوشیدی یه بافتنی مامان دوز هم روش، جوراب از پامون کنده نمیشد.
○ *اوایل آبان* بخاری های نفتی و علاالدین های سبز و کرمی رنگ از تو انباری ها در میومد. تویست هم بود که ژاپنی بود و با کلاس. تازه بو هم نمیداد. بخاری نفتی ها اکثرا یا ارج بودند یا آزمایش، همشون هم سبز و سیاه. ملت یا بشکه دویست و بیست لیتری نفتی تو حیاط داشتند یا اگه باکلاس بودند، یه تانکر بزرگ ته حیاطشون!
■ *نفت* آوردن نوبتی بود، پسر و دختر هم نداشت. اگه زرنگ بودی و یادت بود تا قبل از غروب بری و سهمت رو بیاری که هیچ، وگرنه تاریک و ظلمات باید میرفتی ته حیاط پیت نفت به دست، عینهو کوزت.
□ *برف* که اکثراً بود رو زمین، شده دو سانت. برف هم اگه نبود، یخ زده بود زمین، باید تاتی تاتی میرفتی تا دم تانکر، گاهی مجبور بودی از تو بشکه های دویست و بیست لیتری نفت رو منتقل کنی به بشکه های کوچولو. اون موقع یه وسیله کارآمدی بود با یه لوله کرم رنگ با یه چی آکاردئون مانند نارنجی به سرش و شیلنگی که عین خرطوم فیل آویزون بود، خدایی اسم خاصی نداشت ولی کار راه بنداز بود.
● *بخاری* رو میذاشتن تو هال و بسته به شرایط جوی و گذر فصل، دکوراسیون خونه رو هی تغییر میدادند، یعنی سرد و سردتر که میشد، در اتاق ها یکی یکی بسته میشد و محترمانه منتقل میشدی به وسط هال، دی و بهمن عملا خونه یه هال داشت با دمای قابل تحمل و یه آشپزخونه ی گرم. اتاق ها در حد سیبری سرد بودند و اگه یه وقت قصد میکردی بری تو اتاقت و یه چیزی برداری باید یه نفس عمیق میکشیدی، درو باز میکردی، بدو میرفتی و بدو برمیگشتی. تو همون زمان، حداقل چهار نفر با هم داد میزدند... درو ببند! سوز اومد! یخ زدیم!
○گاهی که خسته میشدی و دلت میخواست بری تو اتاقت، یا امتحانی چیزی داشتی، یه بخاری برقی قرمز با دو تا لوله ی سفالی سیم پیچ شده میدادند زیر بغلت، بدیش به این بود که باید میرفتی تو بغلش می نشستی تا گرم بشی دو قدم دور میشدی نوک دماغت قندیل میبست.
■بخاری محل تجمع کل خانواده بود، موقع سریال همه از هم سبقت میگرفتند که نزدیکترین جا رو به بخاری پیدا کنند، حتی شام هم نصفه ول میکردند از هول دور موندن از بخاری!
□ *پشت بخاری* معمولاً مخفیگاه جورابهای شسته شده بود، که باید خشک میشد تا صبح به پا بکشی و بری مدرسه. و اما *روی بخاری*، آشپزخونه ی دوم مامان بود، همیشه روش یه چیزی بود برای خشک شدن. اگر هم نبود، پوست های پرتقالی بود که بابا شکل آدمک و ترازو و گربه ردیف میکرد رو بخاری تا بوی بد نفت زیر عطر پوست پرتقال های نیم سوز گم بشه.
●موقع خواب، دل شیر میخواست سرت رو بذاری رو بالش یخ! بالش رو میذاشتیم رو بخاری، بعد هم جلدی تاش میکردیم که گرمیش نره، سرت رو که میذاشتی رو بالش گرم، انگار گرمی آفتاب وسط تابستون که آروم، لابه لای موهات نفوذ میکرد. پتوهای پلنگی و لحاف های پنبه ای ساتن دوز رو تا زیر چونه بالا میکشیدیم.
○بیرون *سرد* بود، خیلی سرد! ولی دلمون گرم بود. گرم به سادگی زندگیمون، به سادگی بچگیمون. دلمون گرم بود به فرداهایی که میومد، فرداهایی که سردیش اثری نداشت تو شادیمون. شادی بچه هایی که با چکمه های رنگی، تو راه مدرسه، گوله برفی رو سمت هم پرتاب میکردند. بچه هایی که گرچه لپ هاشون مثل لبو قرمزِ قرمز بود و دستهاشون سرد سرد، ولی دلهاشون گرمِ گرم بود... یادش بخیر.
___
*گاهنامه مدیر
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr