eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
268 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیر بارون بری القمه دلت خون میشه... ا🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ا🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
آرام💤 هوا اینجا پُراز و ابهام است آسمان ابرے☁️ ست زمین دلگیر💔 و هـــم پـر از فریاد و طوفان است ... 🌙 🌹🍃🌹🍃
..🌹•° مادَرَمْ گُفْت:حُسِینْ تِکِه کَلامَتْ باشَد هَروَقْت‌شُدی‌مَسْتِ‌رُخَش‌شیرَمْ‌حَلالَت‌باشَد مِثلِ‌یِک‌مُردِه‌کِه‌یِکْ‌مَرتَبه‌جان‌میگیرَد دِلَم اَز بُردَنْ نامَت هَیِجان میگیرَد قَلَبم اَز‌کار کِه‌اُفْتادبِه‌مَن‌شُوک‌نَدَهید اِسمِ اَرْبابْ بیایَد،ضَرَبان میگیرَد... •••🌿🌹.. 🌺شبتون حسینی🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان شبتون بخیر به رسم هر شب 🌺 هدیه به روح مطهر شهید عزیز محمدرضا تورجی زاده تلاوت میکنیم سوره مبارکه حمد و توحید و ذکر شریف صلوات🌼🌼🌼 اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨🍃 ✨🍃🌸 آری.....چشمانت را ببند ای شهید که ما قافله را بدجور باختیم
شهید احمد وکیلی یا سعید وکیلی .سعید اسم مستعار شهید بود 🌹عاشقانه در خط امام حرکت کرد؛ در منطقه عملیاتی پاوه رشادت‌های بسیاری از خود نشان داد و همواره روحیه شکست‌ناپذیری را در خود حفظ کرد. داستان پرنده و قفس در سال 58 که حضور در کردستان، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می‌طلبید، سعید در 2 نوبت عازم آن منطقه شد. در اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزادسازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد. همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود، کفایت می‌کرد تا خون‌خواران کومله تا لحظه شهادت بلاهایی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها برای یک انسان بسیار سخت است. شهید سعید وکیلی ناطق 75 روز زیر شکنجه بود، ابتدا به هردو پایش نعل کوبیده و به همین ترتیب برای آوردن و چوب و سنگ به بیگاری می‌بردند. پس از دادگاهی شدن مرحوم به شکنجه مرگ شد بلکه اعتراف کند، اولین کاری که کردند هر دودستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و پس از چند روز که کمی بهبودیافته بود او را آوردند و مجدداً اعتراف گرفتن شروع شد. پس‌ازآن معالجه سطحی، با دستگاه‌های برقی تمام‌صورتش را سوزاندند، سوزاندن پوست تنها مقدمه شکنجه بود به این معنی که مدتی می‌گذرد تا پوست‌های نو جانشین سوخته شده‌ها شود آن‌وقت همان پوست‌های تازه را می‌کنند که درد و سوزندگی‌اش بیشتر از قبل است و خونریزی شروع می‌شود و آن‌وقت نوبت آب‌نمک است که با همان جراحات داخل دیگ آب‌نمک می‌اندازند. تمام این مراحل را سعید وکیلی با استقامتی وصف‌ناپذیر تحمل کرد و لب به سخن نگشود او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن زمزمه می‌کرد. استقامت این جوان آن شقی‌ها را بیشتر جری می‌کرد. سعید را با سنگدلی هر چه تمام‌تر به شهادت رساندند اما در این مسابقه تنها سعید بود که تاج شهادت را بر سر گذاشت و بر بال ملائک به ملکوت اعلی پیوست. تنها به آخرین قسمت زندگی سعید وکیلی می‌پردازیم که اگر سراسر زندگی‌اش هم درسی نباشد همان اواخر دنیایی از ایثار و گذشت، مروت و مردانگی، استقامت و شجاعت را به تمام ما آموخت و نمودی از عشق و ایمان را جلوه‌گر ساخت. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محکوم‌به اعدام گردید، زخم‌هایش را باز کردند و پس‌ازآنکه بانمک مرحم گذاشتند داخل دیگ آب جوش که زیرش هم آتش روشن بود انداختند و همان‌جا محل شهادتش شد و با لبی ذاکر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان که از جسد بی‌جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد هم‌سلولی‌هایش دادند و مقداری راهم خودشان خوردند. درود به روان پاک شهیدان بالأخص شهید سعید وکیلی. شهادت زینت مرد است او عاشق شهادت بود و این را بارها می‌گفت که اگر شهادت من خدمت به اسلام است من این را انتخاب کردم. او علی گونه این راه را انتخاب کرد و به‌سوی شهادت رفت و باجان استقبالش نمود. آری برادر «شهادت مرگ دلخواه است - شهادت راه الله است- شهادت سربه‌سر عشق است- یک عشق گدازان - شهادت شور آزادی است- شور از قفس رستن - عدالت‌خواهی و حق را ستودن دل به‌حق بستن- شهادت پاسخ خون است بر پیغام آزادی - - شهادت صحنه حق است بر اعلام آزادی - شهادت چشمه جوشان ایمان است. شهادت درراه قرآن است شهادت زینت مرد است» و او با این سلاح به جنگ رفت. وصیت‌نامه بسم‌الله الرحمن الرحیم این‌جانب احمد وکیلی ناطق فرزند حسین. پس از سلام و احوالپرسی خدمت پدر و مادر ارجمندم امیدوارم که مرا ببخشید, من به شما خیلی زحمت دادم و نمی‌توانم زحمات شمارا به‌جا آورم و پس از سلام حضور خواهر و برادران ارجمندم موفقیت شمارا از درگاه متعال خداوند خواهان و خواستارم. امیدوارم که ناراحت برای من نباشید, چون‌که من راه و هدف خود را انتخاب کرده‌ام, که اگر خدا قبول کند آن راه را تا آخرین قطره خون خود ادامه خواهم داد و به هیچ فرد بیگانه و ضدانقلابی تا اندازه توانم اجازه نخواهم داد که حتی به یک وجب از خاک ما تجاوز کنند. به پدر و مادر ارجمندم می‌گویم, به بچه‌ها بگویید که راه حسین (ع) و راه حق را ادامه دهند و فقط گوش‌به‌فرمان امام خمینی باشند. سر شما را بیش از این درد نمی‌آورم و ازشما پدر و مادر خوبم و خواهر و برادرانم خداحافظی می‌کنم, امیدوارم مرا ببخشید. والسلام علی من اتبع الهدی  احمد وکیلی - محل نگارش, باختران, دو روز قبل از درگیری  
▪️همسر شهید محمد صفری پس از ۳۸ سال بی‌خبری از شوهر شهیدش، به همت خانواده شهید همجوار مزار همسرش و یکی از همرزمان این شهید، مزار همسر خود را پیدا کرد و صبح دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸ از رشت به تهران آمد و بر سر مزار همسر شهیدش حاضر شد. همسر این شهید که در طول این سال‌ها گمان می‌کرد «محمد صفری» مفقود‌الاثر شده است، صبح امروز بعد از سال‌ها انتظار برای اولین‌بار مزار شوهر شهیدش را زیارت کرد. پیکر مطهر شهید محمد صفری که در سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید، در قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شده بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی میوفته صد تا #مرد برمیخیزن از خونش....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سہ ‌شنبه ‌ها و دلم جمڪرانی از احساس سه ‌شنبه ‌ها و نسیمی پـراز شمیم یاس چڪیده اشڪ فراقت به روی گونه ی من چه قیمتی شده اشڪم، شبیہ یڪ الماس...❤️ اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج التماس دعای ظهور🙏 سلام. صبح تون شهدایی🌷🌷🌷🌷
💠 داستان اول (۱۴) 💠یک‌شنبه ها مسجد برنامه تلاوت داشت.بعد از برنامه میز پینگ پنگ توی زیر زمین مسجد،محسن را صدا می زد.محسن به بچه ها می گفت(بریم پینگ پنگ.)با شاگرد هایش که هم سن و سال خودش بودند،غرق بازی می شد.علاقه اش به پینگ پنگ از همان زیر زمین شروع شد. کم کم توی مسابقات پینگ پنگ شرکت کرد.چیزی نگذشت که سر از مسابقات استانی درآورد.سال سوم راهنمایی بود که رتبه اول استان را گرفت.دعوت شد قزوین برای مسابقات کشوری پینگ پنگ.همان وقت برای مسابقات کشوری قرآن هم به شیراز دعوت شد.اگر می رفت قزوین حتما رتبه اول پینگ پنگ کشور را می‌گرفت.اما رفت شیراز و رتبه اول کشور در تلاوت را گرفت. یک گوشه دلش دنبال پینگ پنگ بود.دوست داشت ادامه بدهد.اما استادش،مصطفی می گفت(مواظب باش مسیر اصلی را گم نکنی؛قرآن!)همین شد که محسن با پینگ پنگ قهرمانی خداحافظی کرد.همیشه هر جا میز پینگ پنگ می دید به یاد آن روز ها یک دست بازی تمیز انجام می داد.فوتبال و شنا و کوهنوردی را هم دوست داشت. شهید منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۹ و ۲۰ 🔻🔻🔻🔻
چشمت به نامحرم میوفتد،اگر خوشت نیاید که مریضی!! اما اگر خوشت آمد و فوراً چشمت را پایین ببند و سرت را پایین بینداز و‌ بگو: یا خَیرَ حَبیب و مَحبوب❤️✋🏻 شیخ رجبعلی خیاط🍃
😁 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ بخشش و کمک به فقیر 🌸شهید جاویدالاثر🌸 #ابراهیم_هادی شهدا کجا وما کجا؟!
◾ما کمپین #فرزندت_کجاست را از رهبری شروع می کنیم آقایان بهانه نداشته باشن👌 سیدمصطفی: در قم مدرس ومستاجره سیدمجتبی: در قم درس خارج داده و مستاجره سید محسن: دردفترنشر آثار ومستاجر ه سیدمیثم مدرس ومستاجر #روحانی #امام_خامنه_ای 🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تقدیم به تمام دختران#مدافع_حرم مدیون اشک های این لاله هاهستیم😢😢😢
🔴ماجرای سیلی خوردن محافظ آیت الله خامنه ای ✍در یکی از ملاقات های عمومی آقا، جمعیت فشرده‌ای توی حسینیه نِشسته بودن و به صحبتای ایشون گوش می‌دادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم. به گزارش افکارنیوز، اون روز، بین سخن‌رانی حضرت آقا، بارها نگاهم به پیرمرد لاغراندامی افتاد که شب‌کلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش. تا سخن‌رانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیه؟! می‌خوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل این‌که ما از یه جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی می‌زد. کم‌کم، داشت از کوره در می‌رفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا. پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد. اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلی‌اش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد. توی شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!» درد سیلی همون‌موقع رفع شد. بعد سال‌ها، هنوز جای بوسه گرم آقا رو روی صورتم حس می‌کنم.» 📚برگرفته از کتاب «حافظ هفت»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا