eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
268 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جدید پیامبر مهربانی،محمد(صلی الله علیه وآله)
کلام نافذ حاجی پوتین رو هم کشاند وسط میدان مبارزه با تروریسم! خودش رفته بود ملاقات پوتین، بی سروصدا و بدون هیچ بوق رسانه‌ای. بین حاجی و پوتین چه ردوبدل شد؟!نمی‌دانم!! فقط می‌دانم دیپلماسی حاج‌قاسم کمتر از 48 ساعت جواب داد. روس‌ها ناوشان را حرکت دادند به‌ سمت سوریه! نگاهم افتاد به نوشته روی پیراهن افسر روسی.. از تعجب خشکم زد! جلو رفتم و دقیق‌تر نگاه کردم به فارسی نوشته بود؛ "جانم فدای رهبر" مترجم را صدا زدم و گفتم: «بپرس منظورش از رهبر کیه؟» خودش جواب داد: «سیدعلی» چند دقیقه باهم صحبت کردیم از حرف‌هایش فهمیدم علت این علاقه کسی نیست جز حاج‌ قاسم‌ سلیمانی! حاجی چه کرده بود با این‌ها خودشان هم درست نمی‌دانستند.. طرف مسیحی بود اما جانش درمی‌رفت برای حضرت آقا! منبع : کتاب سلیمانی عزیز "شهید سردار حاج قاسم سلیمانی"
✨حدیث قدسے اے موسے! کارے کن کہ بندگانم مرا دوست داشتہ باشند؛ گفت: خداوندا این کار را چگونہ انجام دهم؟ فرمود: نعمت ها و خوبے هاے مرا بہ آنان یادآورے کن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹طنز جبهه!😜 (9) 😍 بیگودی های خواهر کاتبی!👇 🌿... پرستار دوره جنگ بودم و حدودا 19 سال داشتم که مسجد محل یک شب حاج اقا، خانما رو جمع کرد و گفت رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم، من و چند تا از خواهرا که پزشکی می خوندیم، پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم👌من تصور درستی از واقیعت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود و این باعث شد که یک ساک دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه، و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ساک، یعنی بیگودی هام😵 و چند دست لباس و کرم دست و کلی وسایل دیگه😶 🌿... غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم!!! یا دستمو کرم بزنم...😩 به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم...نمی دونم چطور شد که ساک من و بقیه خواهرا از بالای ماشین افتاد و باز شد و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود، محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه😰 ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن نگاه می کردیم...💨 و برادرا افتادن دنبال لباسا وما خجالت زده برادرا داشتیم تماشا می کردیم. 🏃بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما, دلمون می خواست انکار کنیم, اما اونجا جنس مونثی نبود جز ما سه نفر که تو اون بیابون واساده بودیم👜 و بعد بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه😎😳😜 🌿... از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم...😀 شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستا️ن, دوباره صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی😵 گفت در حال کیشیک بودن، این بسته مشکوک رو پیدا کردند. گفتن بیگودی های خواهر کاتبیه😊شب که همه خوابیدن، تصمیم گرفتم بیگودیها را چال کنم پشت بیمارستان صحرایی😳 چال کردم😇 و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم ،زمین رو کندیم، اینا اومده بالا, گفتن اینا بیگودی های خواهر کاتبیه...😩 شده بود کفش های "میرزا نوروز" 😜و من هر جور این بیگودی های لعنتی رو سر به نیست می کردم...😵دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم...😄 و میگه ببخشید این بیگودیها مال شماست خواهر کاتبی!؟ راوی :خواهر کاتبی