eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
269 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #7  اما درباره اون جمله ت که گفتی، کاملا درسته واقعیت اینه که محبت و احساسات قلبی و ادراک ها قابل انتقال نیست من الان نمیتونم این حرارتی که از این توصیف عاشقانه ی تو از خدا توی قلبم ایجاد شد رو کف دستت بریزم و تو حسش کنی! برای معرفی یک تفکر و یک مکتب منطق لازمه. که البته مکتب خدا تماما سرشار از منطقه چون حقه و حقیقت منطق داره همونقدر که محبت داره... اما واقعیت اینه که پذیرش یک مکتب با منطق و دلیل و برهان آغاز میشه اما با محبت ادامه پیدا میکنه... علم و منطق برای راستی آزمایی صحت یک تفکر و عقیده لازمه اما برای استمرارش کافی نیست. میشه باهاش شروع کرد اما نمیشه ادامه داد استمرار و حرکت نیاز به نیروی محرکه داره محبت همون نیروی محرکه ی طی مسیره! بعد از درک دلیل، باید محبت خدا وارد قلبی بشه تا بتونه ایمان بیاره. به قول تو باید حسّش کنی یا حتی ببینیش! مثل حس شیرینی این شکلات. من هرچقدرم که برات از تجربه خوردن شیرینی بگم و وصفش کنم دهنت شیرین نمیشه. باید یکی بزاری دهنت بفهمی چی میگم. خیلی چیزها رو باید تجربه کرد... یقین با مشاهده عملی حاصل میشه نه تئوری برای اولین بار لبخند ژانت رو دیدم هرچند خیلی محو. و چه لحظه ی شیرینی بود... سرش رو در تایید حرفم تکون داد وسکوت کرد... کتایون نگاهی به ساعت مچی ش کرد و گفت: ساعت 9 و نیمه ژانت نمیخوای بخوابی فردا قرار نیست جایی بری؟! ژانت از جا پرید: _چرا چرا... شب بخیر... و بدون هیچ حرف دیگه ای رفت توی اتاقش و در رو بست به نظر می اومد کتایون یکم از شنیدن مکالمه ما کلافه ست برای همین خواستم بحث رو عوض کنم: کجا میخواست بره مگه؟ _یکشنبه صبحا همیشه میره کلیسای مرکزی میدونی که خیلی دوره برای اینکه از اول مراسم باشه باید راس ساعت شیش توی ایستگاه اتوبوس باشه... همیشه شبا زود میخوابه ولی شنبه شبا یکم زودتر! زندگی مومنانه ژانت اونهم اینجا واقعا جذاب و قابل ستایش بود... صدای کتایون از فکر بیرونم آورد: _میبینی این خارجیا چه خوبن انگار نه انگار مهمون داره اصلا نگفت کجا میخوابی رفت گرفت خوابید! خندیدم: _اشکال نداره بیا برو تو اتاق من بخواب من اینجا میخوابم. روی کاناپه دراز کشید: _نه من همینجا راحتم فقط اگه میتونی یه پتو بهم بده... اصرار نکردم چون ممکن بود راحت نباشه... رفتم اتاقم و براش پتو آوردم. بعد هم شب بخیر گفتم و برگشتم اتاقم... *** ساعت تقریبا ده صبح بود که از اتاق اومدم بیرون. ژانت هنوز برنگشته بود و کتایون هم خواب بود... بی سر و صدا چای دم گذاشتم و برگشتم اتاق... کار گزارش کار سه شنبه رو تموم کرده بودم برای همین قلم و دوات برداشتم که یکم خط بنویسم... کمی بعد صدای باز شدن در و رفت و آمد بعدش گفت که ژانت برگشته... اما من کماکان به کارم ادامه دادم تا اینکه تقه ای به در خورد و کتایون از همون پشت در گفت: این کتری قوریت خودشو کشت خانجون بیا به دادش برس... از هول چای فوری بلند شدم و در رو باز کردم... سلام کوتاهی کردم و بدون اینکه در اتاق رو ببندم دمپایی رو فرشی پام کردم و دویدم توی آشپزخونه... فوری زیر اجاق رو خاموش کردم و آروم چک اش کردم... خدا رو شکر آب کتری خشک نشده بود... تازه ژانت رو دیدم که با نگاه عاقل اندرسفیهش جلوی در سرویس بهم زل زده بود باخنده گفتم: سلام... این کتایون الکی هولم کرد ترسیدم آبش خشک شده باشه ته کتری ترک بخوره! کتایون از راهروی کوچیک پشت آشپزخونه بیرون اومد: بدکاری کردم بهت خبر دادم! بعد با ذوق گفت: ببخشید من سرک نکشیدم درو باز گذاشتی چشمم افتاد. چه خط خوبی داری خطاطی میکنی؟ _آره البته همچینم خوب نیس _چرا خوب بود فقط نصفه نیمه بود نتونستم بفهمم چی نوشته _جهان و هرچه دراوست همه صورتند و تو جانی ژانت فوری گفت:چی؟ کتایون براش ترجمه کرد.. پرسید به چه کسی گفته میشه و کتایون بدون اینکه از من سوال کنه گفت احتمالا خدا! بعد گفت: من تمام هنر های سنتی ایرانی رو دوست دارم مینا منبت تهذیب خط... همونطور که داشتم برای صبحانه عسل توی کاسه های کوچک میریختم گفتم: _ماشاالله واردیا! حالا کار من خیلی هم هنرمندانه نیست بیشتر دل مشغولیه ولی چند تا خط تو این دو سال و اندی نوشتم اگر میخوای بیارم ببین.. فوری گفت:آره بدم نمیاد... کاسه رو روی میز گذاشتم: پس تا این چای جوشیده یکم خنک شه بیاید تو اتاق نشونتون بدم فقط کفش یادتون نره! خودم جلو افتادم و وارد اتاق شدم... از توی کمد دیواری پوشه برگه ها رو پیدا کردم و بیرون کشیدم... وقتی برگشتم فقط کتایون توی اتاق بود و ژانت با فاصله دم در اتاق خودش ایستاده بود... انگار غریبگی میکرد. برگه ها رو گذاشتم روی میز.. به کتایون اشاره کردم که ببینه و خودم توی چارچوب در ایستادم:چرا نمیای تو ژانت دوست نداری ببینی؟ آب دهنش رو فرو داد و فوری گفت:بدم نمیاد...
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #8 _ولی آمارا که یه چیز دیگه میگه! این جمله و تحلیل مال من نیست کار تحقیقاتی آماری روانشناساست عمده روانشناسای دنیا اعتقاد دارن دین داری و اعتقاد به خدا عامل اتکای روانیه و به عکس خداناباوری عامل ضعف اعصاب... نمیدونم تاحالا قسمتت شده یه آتئیست رو زیارت کنی یا نه ولی همشون دو تا مشخصه رفتاری بسیار بارز دارن بی اعصاب بودن و بددهن بودن... و اینکه آیا اعتقاد باعث تنبلی و بیکاری میشه و عدم اعتقاد باعث تلاش و تکاپو آمار ها که عکسش رو ثابت کرده مصرف شدید الکل و روابط نامشروع از همه نوعش حتی کودک آزاری و حیوان آزاری و غرق شدگی دراین دنیای شهوات به شدت درشون پررنگه آمار خودکشی و افسردگی هم که الی ماشاالله اما برعکس تحقیقات نشون داده آدم های متدین هم بهتر و هم سالمتر کار میکنن بخاطر همینه که بعضی از کشورهای اروپایی الان برای کلیسا رفتن سوبسید میدن به کارمندا دولت لیبرال سرمایه دار غربی که خدا پیغمبر مردم براش مهم نیست نشسته دو دو تا چهارتا کرده دیده اینجوری براش میصرفه این طرح رو پیاده کرده! میگن بشر نیاز به دین نداره و بدون دین هم میشه راحت زندگی کرد و دین من انسانیت است و از این حرفا اما در عمل این چقدر صحت داره؟ دین من انسانیت است یعنی دیندارا انسانیت ندارن دیگه! ما میخوایم انسانیت رو رواج بدیم. ولی این چقدر جامه ی عمل پوشیده؟ گوی سبقت رو از همه ربودن در فساد و فحشا* حالا علتش چیه؟ چون ساختار فکری شون بهشون کمک نمیکنه برای انسان بودن و برعکس حتی زمینه فساد رو براشون فراهم میکنه... یکم به تفکری که هیچ ناظری بر اعمالش نمیبینه فکر کن! این آدم چقدر قابل اعتماده؟ _این تهمته که بگیم همه ی بی خداها آدمای بی اخلاق و غیر قابل اعتمادی هستن _من نگفتم همشون ما که نمیتونیم موردی بررسی کنیم ما داریم یه تفکر رو بررسی میکنیم این تفکر به آدمها این اجازه رو میده که هر کاری دلشون خواست بکنن چون نه ناظری هست و نه حساب کتابی فقط خودتی و خودت و یه فرصت کوتاه برای لذت بردن از امکانات دنیا به زودی هم میمیری و این فرصت تموم میشه خب طبیعیه منطق اینجا میگه هر طور میتونی منافعت رو تامین کن و لذت ببر... ببین چه حرصی ایجاد میکنه و چقدر خطرناکه... حالا درسته که پاکی های ذاتی انسان تا حدی جلوش رو میگیره و در خیلی ها این حرص خفیف بروز میکنه ولی در بعضی ها هم به طور جنون آمیز بروز میکنه در طول تاریخ نمونه‌ش رو کم نداشتیم... _درسته که هستن کسایی که هیچی حالیشون نباشه ولی به طور کلی عموم آدمها درک میکنن که بدون اخلاقیات دنیا جهنم میشه و اصلا دیگه برای هیچ کس فضای امن زندگی و بهره بردن از مواهبش وجود نخواهد داشت بنابراین یه توافق عقلی بر سر رعایت اخلاقیات وجود داره _درسته دقیقا به اصل مطلب اشاره کردی بر اساس این توافق نانوشته شما نباید به ظلم و فساد و جرم و جنایت در دنیا دامن بزنی چون دامن خودت رو هم میگیره! مثلا دزدی نکن چون فضا ناامن میشه و دزدی باب میشه از خودتم دزدی میکنن. فهمیدی چی شد؟ بازم منافع خودت مطرح شد اصلا همه چیز خودتی طبیعی هم هست با این طرز تفکر اینجا فقط یه سوال دارم اونم اینکه اگر کسی اونقدری قوی باشه که مطمئن باشه ازش دزدی نمیکنن، منطقش چی میگه؟ خب معلومه دزدی کن. راحت باش منافع تو به خطر نمی افته هر کار خواستی بکن. الانم دارن همین کارو میکنن دیگه اینهمه باند و گنگ فساد و فحشا و قاچاق و سرقت مسلحانه ی سازمان یافته تو همین شهر و همین کشور و همه جای دنیا. حالا اینجا بیشتر... چون اصالت با منفعت خودته هیچ وقت اخلاقیات محکم و صددرصد شکل نخواهد گرفت.اکثر آدمایی که مرتکب تخلف نمیشن چون دوست ندارن و با روح و فطرتشون سازگاری نداره اما نکته ای که هست اینه که اگر حتی هر فردی بخواد بدون اعتقاد واحد اخلاقیات رو هم رعایت کنه، چون به فتوای شخصی عمل میکنه و به تعداد آدمها سلیقه و نظر در هر مقوله ای وجود داره دنیا شهر بی قانون میشه... حتی با وجودی که میگی اصول اخلاقی واضحه و همه میدونن مثلا دروغ بده دزدی بده عدل خوبه کمک کردن به دیگران خوبه اما وقتی عامل کنترل کننده کلی و ناظر بیرونی نباشه تعیین مصداقش و محاسبه صلاحدیدش به آدمها و نظرشون و باز منفعتشون واگذار میشه و باز نقطه سر خط. مثل وضعیت فعلی جهان... و آمارهایی که توی حوزه های مختلف وجود داره... چون هیچ مرزی وجود نداره همه چیز رهاست پس به راحتی قابل جابه جائیه... ژانت گفت: درسته و منم موافقم که بی دینی باعث گسترش بی اخلاقی میشه ولی دینداری از هر نوعش هم همیشه عامل اخلاق مداری نیست... کتایون فوری خط رو گرفت و رفت جلو: _بله بعضا اعتقاد غلط میتونه فجایعی بسیار بدتر از بی اعتقادی رو رقم بزنه اینو هم تجربیات عینی بشری میگه.... حس پیروزی خاصی توی صداش موج میزد... میدونستم منظورشون چیه! سر بلند کردم و به چشمهای ژانت خیره شدم:
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #9   کتایون با قاشق اول گفت: نه خوبه فکر نمیکردم انقد وارد باشی ترشی نخوری یه چیزی میشی! با چشمهای گرد شده نگاهش کردیم هم من و هم ژانت ژانت که هربار یه جمله ی فارسی میشنید قیافه ش همینطوری میشد پرسیدم: ببینم تو از کجا انقد خوب فارسی یادگرفتی این اصطلاحاتو از کجا می آری؟ _ تو فیس بوک تو روم ایرانیا زیاد چرخیدم بخاطر همین که زبانم خوب بشه دوست ندارم فارسی رو با اشکال حرف بزنم یا اگر یه فارسی زبان یه اصطلاحی رو به کار برد نفهمم چی میگه _احسنت! _چی فکر کردی هر از گاهی شب شعر هم دارم حافظ و سعدی و مولوی و... واردم کلا! _نه بابا شب شعر با کی؟ لبخند کجی زد: با خودم دیگه کی رو دارم کسی نیست فارسی بفهمه جز بابام اونم که اصلا وقت این کارا رو نداره سه روز یه بار یه سر به خونه میزنه! عجیب بود که به مادرش اشاره نکرد شاید مادرش ایرانی نیست شایدم از دنیا رفته به هر حال صلاح ندونستم سوال کنم بجاش از ژانت که در سکوت مشغول خوردن غذا بود پرسیدم: چطوره ژانت جان دوست داری؟ سرش رو آورد بالا و خیلی آروم و خجول گفت: آره خیلی خوبه رفتارش نه سرد بود نه گرم اما انگار از حرف زدن ابا داشت دنبال بهانه ای برای گرمتر کردن فضا روی سفره چشم چرخوندم و ناچار به آب نارنج متوسل شدم! _ژانت آب نارنج نمیخوری؟! یه جور چاشنی ترش ایرانیه! میخوای یکم تو ظرف قیمه‌ت بریزم؟ بدون توجه به سوالم کمی متعجب و کمی مغموم پرسید: _اینم از ایران برات فرستادن؟! چه مادر خوبی داری خیلی به فکرته! بدتر شد! ولی من که اسمی از مادر و توجه و این چیزها نیاوردم گفتم: _آره سالی یه بار یه چمدون پست میکنن هر چی اقلام خوراکی که اینجا گیر نمیاد رو برام میفرستن خواستم یه طوری جمعش کنم که برخلاف تصورم کتایون این بار بجای کمک سنگ انداخت! کتایون با لبخند کجی که گوشه لبش نشست جواب داد: چه خوب... اینکه میگی خدا عادله یعنی همین دیگه! یکی مثل تو یکی ام مثل ما... چرا آدما باید تا این حد نابرابری رو تحمل کنن؟ مونده بودم چرا بجای عوض کردن بحث داره حمله میکنه اما خیلی زود دستگیرم شد خانوم اصلا موضوع ژانت رو به کل از یاد برده و درد دلش چیز دیگه است! جواب دادم: _ این حرف تو مثل این میمونه که من یه نگاه به ماشین و حساب بانکی تو بندازم و همین جمله رو بگم اگر من چیزی داشته باشم که تو نداری قطعا تو هم چیزی داری که من ندارم مجموع امکانات انسان ها در یک سطحه فقط حوزه هاش متفاوته وگرنه که اگر قرار بود همه آدمها در همه چیز عین هم باشن یه نمونه به تعداد هفت میلیارد تکثیر شده باشه و هیچ تمایزی نباشه که اصلا چرا اینهمه آدم همون یه دونه بس بود دیگه! فراموش نکن دنیا برای چالش طراحی شده و همین تمایز ها ایجاد چالش میکنه خداوند عدالت محضه منابع در مجموع با عدالت بین انسانها توزیع شده ما با این ذهن بسته  و اطلاعات سطحی از هستی میخوایم به کار خدا ایراد بگیریم درحالی که برنامه خدا برای اداره جهان و تدبیر امور موجودات خیلی گسترده تر از این براشت های سطحی و تک بعدی و یک جانبه ست... _ولی به نظرم بی پولی یا هر درد دیگه ای خیلی بهتر از بی مادری یا داشتن یه مادر بی رحمه! _اولا چون خودت دچار این مسئله شدی اینطور فکر میکنی وگرنه مشکل هر کسی از دید خودش بزرگه ثانیا رو چه حسابی میگی مادرت بی رحمه؟ _مادری که بچه یکماهه رو ول میکنه و میره رفتارش چه توجیهی داره جز بی رحمی! با خودم گفتم پس که اینطور... نفس عمیقی کشیدم و جوابش رو دادم: _ قطعا برای این کاری که تو گفتی کلی توجیه دیگه وجود داره _چه توجیهی؟ _اونو دیگه من نمیدونم باید از خودش بپرسی پوزخندی زد: اگر میشد حتما میپرسیدم! ترجیح دادم بحث رو تموم کنم چون از این جا به بعدش دیگه بحث نبود معمایی بود که به خودش مربوط میشد و نمیخواستم دخالت کنم اشاره کردم به غذا: بخورید یخ کرد!... دیگه حرفی درباره هیچ چیز زده نشد ولی کسی هم درست و حسابی چیزی نخورد سکوت ین جو سنگین ادامه داشت تا لحظه ای که کتایون از پشت میز بلند شد: _من دیگه باید برم ممنون بابت شام ناراحت از جو سنگینی که نتونستم از بین ببرم و ناراحتیشون از جا بلند شدم اما همین که نگاهم به ساعت روی دیوار افتاد لبم رو به دندون گرفتم و بی اراده خندیدم: _دیگه بعید میدونم بتونی بری! رد نگاهم رو گرفت و تا ساعت رو دید آه کشید: _کی ده و نیم شد! حالا چکار کنم با شیطنت سر تکون دادم: یه شب دیگه هم بد بگذرون والا حضرت چه فرقی میکنه صبح از همینجا برو سر کار دیگه ناچار دوباره پالتوش رو درآورد و ژانت که انگار قرار نبود دیگه از لاک خودش بیرون بیاد آهسته گفت: من میرم بخوابم فردا باید برم سر کار کتایون هم بی حوصله کیفش رو برداشت: ممنون بابت تخت! و اون هم برای خواب رفت اتاق...
♡﷽♡ ♥️ ✍️بہ قلمِ 🍃 کتایون رفت با این قرار که هر وقت رضوان شماره مادرش رو پیدا کرد خبرش کنم و اون هم هر زمان فرصت کرد سر بزنه تا بحثمون رو پیش ببریم من هم در طول هفته تا جایی که تونستم از همه جا، بنگاه و آگهی های مجازی و دوست و همکار و دانشگاه و... سراغ یک اتاق که بشه توش چند ماهی سر کرد رو گرفتم که بیش از این خلوت ژانت رو بهم نزنم و به قولم هم وفا کنم اما دریغ از یه کف دست جا! نیویورک توی زمستون حتی زیر پل هم جای خالی برای پذیرش مهمان ناخوانده نداره! دانشگاه هم که تا ترم پاییز بعد امکان تحویل خوابگاه نداشت! دست کم تا بهار باید صبر میکردم... جمعه آخر وقت توی آزمایشگاه در حال حاضر شدن بودم که صدای پیام گوشیم بلند شد رضوان بود متن پیام هم یک شماره بی نام و نشان حتما شماره مادر کتایون! همونطور که مسیر آزمایشگاه تا ایستگاه اتوبوس رو پیاده روی میکردم شماره کتایون رو گرفتن تا این خبر خوش رو بهش بدم... طولی نکشید که جواب داد انگار منتظر تماسم بود: ضحی تویی؟ خبری شده؟ _سلام ... ممنون منم خوبم... شما چطوری؟ حسابی کنجکاو شده بود: _اذیت نکن بگو چی شده شماره شو پیدا کرده؟ _لابد دیگه! وگرنه من با آدم خوش اخلاقی مثل تو چه کاری میتونم داشته باشم صداش رنگ لبخند گرفت: ممنونم ازت... از دختر عموتم تشکر کن شماره رو هم برام بفرست بی زحمت _باشه پس کاری ن... _نه نه.. صبر کن نمیخواد شماره رو بفرستی فردا شنبه ست دیگه؟ آره شنبه ست... من میام اونجا هم این بحث رو تموم کنیم هم شماره رو ازت میگیرم! اه نه... لعنتی فردا یه قرار مهم دارم یکشنبه... یکشنبه میام هیجان زده بود به نظر می اومد به تنهایی از پسش برنمیاد و به کمک احتیاج داره مخالفت نکردم: باشه یکشنبه صبح منتظرتیم فعلا... ... صبح یکشنبه به تنهایی مشغول خوردن صبحانه بودم که کتایون رسید آثار هیجان و شتاب زدگی در چهره و رفتارش مشهود بود کلافه شال گردنش رو از گردن جدا کرد و غر زد: چقدر بیرون سرده ژانت کو؟ مجدد پشت میز نشستم تا بقیه صبحانه م رو میل کنم: کلیسا بفرما صبحونه پشت میز نشست اما چیزی نمیخورد... میدونستم حواسش کجاست و منتظر چیه ولی نمیخواست اقرار کنه این مسئله چقدر براش اهمیت داره منتظر بود من موضوع رو مطرح کنم من هم در آرامش صبحانه م رو میخوردم! طولی نکشید که ژانت هم از راه رسید... توی هفته ای که گذشت چندان ندیده بودمش ولی حالا که میدیمش برعکس هفته قبل سرحال به نظر میرسید با تعارف من پشت میز نشست و عطر چایی که براش میریختم رو بو کشید: _چه بوی خوبی داره این چای لبخندی زدم: از این چای زیاد برام فرستادن چند بسته میذارم بمونه هر وقت خواستی استفاده کن کتایون_راستی تونستی جایی رو پیدا کنی؟ _نه بابا هیچ جا حتی حلبی آبادم پیدا نمیشه مگر اینکه ویلا اجاره کنی یا پنت هوس که از عهده من خارجه همینو میخواستم بگم؛ ممکنه دو ماهی طول بکشه تا جا پیدا کنم ژانت همونطور که نگاهش به لقمه ش بود جواب داد: خب حالا نمیخواد عجله کنی صبر کن تا یه جایی پیدا بشه... _ممنون پیگیرش هستم همین که پیدا بشه زحمت رو کم میکنم _زحمتی نداری بیشتر زحمت میکشی این صبحونه ها و شام و... بعد با ذوق گفت: ولی امشب اگر اشکالی نداره من میخوام یه غذای فرانسوی درست کنم ابروهام بلند شد: چی بهتر از این من که از خدامه حتما همین کارو بکن کتایون انگار طاقتش تاب شده باشه بالاخره زبون باز کرد: _خیلی خب حالا... گفتی یه شماره برات فرستاده؟ برخلاف تصورم ژانت کنجکاوی نکرد حتما همه چیز رو بهش گفته! جواب دادم: _آره... گوشیتو بده شماره رو بزنم برات بعدم صبحونتونو تموم کنید به بحثمون برسیم
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 بعد از نماز دو ساعتی به کارهام رسیدم تا کمی خلوت کنن وقتی برگشتم هر دو توی پذیرایی بودن نشستم و پرسیدم: _خب بهترید؟ کتایون انگار دنبال فرار از فکر و خیالاتش بود که فوری گفت: _آره... تو حرفت رو بزن من هم ادامه ندادم: _خب فکر میکنم دیگه میتونیم درباره حرف بزنیم لبخند خسته ای روی لبهاش نشست: خبر خوبی بود! بفرمایید بسم الله الرحمن الرحیم رو زیر لب گفتم و شروع کردم: _خب حالا که ما میخوایم درباره اسلام صحبت کنیم، اول میخوام چند تا سوال ازت بپرسم به عنوان کسی که اسلام رو به عنوان دین قبول نداره با اعتماد به نفس گفت: بپرس _خب میدونی که محمد بن عبدالله از قبیله قریش از اعراب موزری حجاز که گره نسبی با حضرت ابراهیم از شاخه ی اسماعیل دارن پیامبر این دینه و یک کتاب به نام قرآن رو آورده درسته؟ _بله _پس حالا برای تویی که این شخص رو تکذیب و دینش رو نفی میکنی دو چیز باید بررسی بشه اول شخصیت و حوادث زندگی این شخص و دوم کتابش که اثرشه و حی و حاضره حالا که این دین الهی نیست و این شخص هم پیغمبر نیست پس این کتاب دست نوشته ی خودشه دیگه درسته؟ _بله معلومه _خب ما دو کار میکنیم یکی بحث تاریخی و مستدل درباره خود پیغمبر و یکی قرآن اول اولی؛ درباره پیامبر اسلام چند تا سوال دارم... اول اینکه یه آدم برای اینکه بی دلیل خودش رو پیغمبر معرفی کنه و از خودش دین و شریعت بیاره چه انگیزه هایی میتونه داشته باشه؟ _خیلی چیزا ثروت، موقعیت اجتماعی، شهرت... قدرت هم مهمترینش این طور آدما دنبال برتری جویی بر دیگران هستن به نظر من _درسته حالا یکم درباره شرایط اجتماعی مکه و حجاز در اون سالها حرف بزنیم حتما میدونید که ساختار اجتماعی اعراب قبیله ای و عشیره ایه و همینطور هم اداره میشه گفتم که پیغمبر اسلام از قریشه و قریش هم از واضحات تاریخیه که تنها قبیله متمدن و شهر نشین حجازه باقی قبایل بیابانگرد و صحرا نشین بودن اصطلاحا میگفتن عرب بادیه یعنی برای عربهایی که کلا نژاد و عشیره یکی از امتیازات فردی و ملاک تفاخرشون بود از قریش بودن خودش بزرگترین ملاک تفاخره تازه خاندان بنی هاشم در بین قریش هم باز محبوبیت اجتماعی عجیب غریبی داشت حالا به دلایل مختلفی یکی سفره داری این خاندان بود که آدمای سخاوت مند و غریب نوازی بودن یکی جوانمردی و سلحشوری و... که همه جزء ملاک های مهم شخصیت عربیه الانم همینطورن مهمان نوازی سلحشوری شجاعت براشون خیلی اهمیت داره... مثلا همین "هاشم" جد بنی هاشم اسمش این نبود هاشم اصلا کلمه عربی نیست عبریه و اصلا اسم نیست لقبه ها+شم به معنای خورد کننده چون خودش نانی که تهیه میکرد و به فقرا میداد رو با دست خودش براشون خورد میکرد و توی کاسه هاشون میریخت این لقب رو بهش دادن یعنی نه که فقط کمک کنه با فقرا قرین بود... پس این پیغمبر به لحاظ نسبی در خانواده و قبیله ای به دنیا اومده که خود به خود در اون جامعه کلی عزت و احترام داشته یعنی اینطور نبوده که عطش دیده شدن داشته باشه و سرکوب شده باشه برعکس بسیار هم مورد توجه بود تواریخ میگه چون ظاهر زیبا و شخصیت کاریزماتیکی هم داشت خیلی بیشتر هم بهش توجه میکردن اصلا پدربزرگش عبدالمطلب کلیددار کعبه بود که جایگاه خیلی خاصیه و عضو دارالندوه که شورای شهر مکه محسوب میشد هم بوده یعنی واقعا به اندازه ای که در اون اجتماع قبیله ای نیاز بود توی چشم بود و جایگاه اجتماعی داشت و اصلا نمیصرفید خودش رو توی چنین دردسری بندازه چون تاریخ گواهی میده بعدا همه اینا به سبب ادعای پیامبری زایل شد و از شهر خودش بیرونش کردن که قطعا هم قابل پیش بینی بود... _خب بیشتر از چیزی که داشته میخواسته آدم بلند پروازی بوده نقشه های بزرگی داشته ریسکش رو هم پذیرفته _هرچند منطقی نیست ولی اصلا فرض رو بر همین میگذاریم اصلا میگیم برای ثروت و قدرت اینکارو کرده و این شهرت و موقعیت اجتماعیش رو هم دست مایه همین کار کرده یعنی دیده مردم خودش و خانواده ش رو قبول دارن گفته بذار شانسمو امتحان کنم خوبه؟ _خب؟ _خب حالا تو داری راجع به یک آدمی حرف میزنی که خیلی زیرکه نشسته نقشه کشیده که چطور با این سرمایه اجتماعی که داره میتونه قدرت یک شهر یا حتی یک پهنه رو به دست بگیره. درسته؟ _خب آره... _خب حالا تو اگر جای این آدم زیرک باشی، برای راه انداختن این دین جدیدت که میخوای به واسطه ی اون آدما رو دور و برت جمع کنی چیکار میکی؟ _چه بدونم تابحال تجربشو نداشتم!! خندیدم: _ خب معلومه باید اول با قشر متنفذ و مَلّاک قومت ببندی و هرطوری که هست اونا رو بکشونی سمت خودت _خب سلیقه ایه سیاست پیامبرا همیشه سرمایه گذاری روی جمعیت بوده! _خب مگه به توافق رسیدن با بزرگان قوم تضادی داره با جذب طبقات پایین اجتماع؟ تازه اعراب که عشیره گران شیخ عشیره بیعت کنه کل عشیره بیعت میکنن! یعنی رشد تساعدی! _خب اونا باهاش توافق نمیکردن
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 ببینید اگر کسی بخواد مردم رو به خودش و مثلا اون دینی که آورده جذب کنه قطعا میدونه که این مردم یک سری چارچوب ذهنی و عادت رفتاری دارن باید دقیقا همونها رو پیدا کنه و دست بذاره روشون و توی اون مکتب جدیدش برهمون اساس سفارش و آموزه طراحی کنه که کارش بگیره نه که برعکس با قوانینی که میگذاره مردم رو با تمام عادت هاشون دربنداره و چارچوب هاشون رو بشکنه این کار چه منطقی داره اصلا چه سودی داره؟ برای چی باتمام آداب اجتماعی اعراب در میفته در حالی که قاعدتا برای جذبشون باید کارای ساده و معمول پیش پاشون بزاره نه کاری که برای اونا یعنی خودتو با تمام ساختار های ذهنی و تربیتیت بکوب از نو بساز با این فرمی که من میگم! برای این پیغمبر چه فرقی میکنه مردم دخترانشون رو زنده به گور کنن یا نه؟ چه فرقی میکنه زنا کنن یا نه دروغ بگن یا نه غیبت کنن یا نه! ربا بگیرن یا نه اون میخواد حکومت کنه براش چه فرقی میکنه مردم حتما اخلاق مدار باشن؟ تمام اینها عادات و رفتارهای انسانی روال روز اون جامعه بودن چرا فکر کرد باید با اینا در بیفته و اگر اینکار رو بکنه کسی به حرفش گوش میده؟ برای چی باید سختگیری کنه و مردم رو از دور خودش بتارونه؟ در کتاب انجیل شیطان که آلیستر کراولی ادعا میکنه از طرف شیطان بهش وحی شده و پایه فکری صهیونیسم در پایه گذاری جوامع مخفی شیطان پرستی نوینه(فراماسونری، ایلومیناتی و...) فقط یه جمله در باب احکام و دستورات دینش داره: +چنان کن آنچه خواهی کل شریعت بود! هر کاری عشقته بکن تنها قانون دین من اینه! دین قلابی اینه روش جذب حداکثری اینه! هر چی عشقته فقط منم بپرست خب پس با این اوصاف اینهمه قوانین ساختار شکن اسلامی چی میگن؟ مثلا چرا باید فریضه طراحی کنه که باید حتما نماز بخونید؟ _خب دنبال اِلمان های مخصوص به خوده که مکتبش متمایز باشه به قول تو داره مظاهر تمدنیش رو میچینه! _قبول نماز بخونن ولی آخه روزی پنج بار!! با اون همه مشغله ای که آدمها ممکنه داشته باشن؟ بعدم قبلش حتما باید با آب خودتو بشوری؟ تو سرزمینی که آب کمیابه مردم زیاد عادت به شست و شو ندارن! این اعراب بادیه ماه تا ماه میشد رنگ آب به خودشون نمیدیدن! ویلدورانت میگه از محمد(به عنوان معجزه) چه میخواهید؟ عصا اژدها کند؟ روی آب راه برود؟ معجزه از این بزرگتر که اعراب جاهلی را وادار کرد روزی پنج بار خودشان را بشویند؟! یعنی اونقدر تغییر سخت و پر ریسکی بوده که رویدادش رو یک تاریخ نگار به لحاظ اجتماعی معجزه قلمداد میکنه! خب این سختی رو به چه بهایی به جون میخره وقتی خیلی راحتتر از این هم میشه این مردم رو جذب کرد بخدا این اصلا منطقی نیست! میتونست بگه قبل نماز مثلا دست به خاک بزن مثل تیمم اصلا تو سرزمین بی آب وضو از کجا به ذهنت رسید؟! خودش هم توی همون اجتماع داشت زندگی میکرد با همون شرایط! از عادات اجتماعی بارز مشرکبن عرب شرب خمر و ساختار اقتصادیشون مبتنی بر ربا و قمار بود کلی قانون تو این زمینه ها طراحی کرده بودن یعنی اصلا روش کسب و کارشون بود بیشتر نکاح های قانونی و عرفی شون رو با عنوان زنا حرام کرد نکاح الجمع نکاح المقط نکاح البدل... آخه چه کاریه میخوای حکومت کنی چکار به خوردن و پوشیدن و رفتار کردن مردم داری چرا میخوای تمام عادات اینا رو تغییر بدی مگه از دردسر خوشت میاد؟ چرا اجازه نمیده همه با هر سبک زندگی وارد این مکتب بشن و یه گوشه ای این خدای من درآوردی رو بپرستن و اونم با این سرمایه اجتماعی قدرت رو به دست بگیره جمعیت هر چی بیشتر بهتر دیگه! به مردم هر چی آزادی عمل بدی قطعا بیشتر دوستت دارن برای یه آدم قدرت طلبی که دنبال حکومته چه فرقی میکنه عادات اجتماعیِ این قوم غلطه منطقا باید بگه به من چه! اما با چه منطقی هزینه زایی الکی میکنه و با همه اینا در میفته؟ خب بگید دیگه چرا؟! جوابم سکوت بود دوباره خودم ادامه دادم: اصلا فرضا اینکارو کرد حالا فهمیده که مثل اینکه شدنی نیست هم در اقلیته هم زورش به مشرکین نمیرسه خودش و پیروانش حبس شدن توی یه دره بی آب و علف تحت تحریم شدید غذایی دارویی و...! علی بن ابی طالب صحابی و پسرعموی پیامبر میفرمایند به اندازه ای وضعیت غذا بد بود که
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 چهل روز سرد رو پشت سر گذاشتیم ژانت رو در این مدت خیلی کم میدیدم و کمتر فرصت گفتگو پیش می اومد اما همین همخونگی و ارتباط اندک بینمون علاقه ای به وجود آورده بود که هر روز بیشتر میشد... دیگه اثری از اونهمه خشم و انزجار و نفرت نبود ژانت من رو به عنوان دوست پذیرفته بود و من هم مثل قبل دوستش داشتم و تحسینش میکردم بخاطر اراده و تلاش و ایمان و محبتی که در وجودش بود اما کتایون... کتایون... در این مدت در کنار حجم سنگین درسها و کار آزمایشگاه دغدغه ارتباط کتایون و مادرش هم به مشغولیت هام اضافه شده بود تقریبا هرروز مادرش یا زنگ میزد و یا پیام میداد و منم جز شرمندگی چیزی براش نداشتم و فقط میگفتم یکم بهش وقت بدید با خودش کنار بیاد. اونم ظاهرا همین کار ازش برنمی اومد و طاقتش طاق شده بود که بی توجه به حرفهای من هر روز همون حرفهای قبلی رو تکرار میکرد کتایون اما حاضر نبود با مادرش تماس بگیره یا به اون اجازه ارتباط بده والبته من میفهمیدم دلیلش بیشتر از کینه یا عدم باور ترس بود ترس از درک یک رابطه ناشناخته و غروری که بهش اجازه نمیداد توی موقعیتی قرار بگیره که ممکنه قلیان احساساتش دست دلش رو رو کنه دلش نمیخواست مادرش بدونه چقدر دلتنگشه ازش ناراحت بود و از طرفی بین گفته های مادر و پدرش سرگردان چند روز یکبار تماس داشتیم و اون از دلایلش برای این پنهان شدن میگفت و من از بی قراری مادری که تحمل این بی مهری رو نداشت و اون در جواب اونهمه پند و اندرز و نصیحت و خواهش و تهدید من فقط یک جمله گفت: بهش فکر میکنم.... ولی فکر کردنش کمی بیش از حد طولانی شده بود قرار ماهانه مون رو هم یک هفته عقب انداخته بود که نمیدونستم بخاطر ترس از روبرو شدن با منه که میدونست از دستش عصبانی ام یا دلیل دیگه ای داره اما بالاخره برای صبح شنبه 16 فوریه قرار ملاقات بعدی رو قطعی کردیم اون هفته هفته ی خیلی پرکاری برای من بود... یک پروژه جدید داشتم و بعضا خارج از ساعت کاری توی آزمایشگاه می موندم و مجموعا ساعت خوابم کم شده بود. البته خستگی و بیخوابی نمیتونست من رو از پا دربیاره سالها بود که بهش عادت کرده بودم. ولی پیاده روی اجباری جمعه غروب از بیمارستان تا خونه زیر بارون نسبتا شدید و هوای سرد... کارم رو ساخت طوری که صبح شنبه با اینکه صدای اومدن کتایون و صحبتهاش با ژانت رو میشنیدم نمیتونستم از زیر پتو بیرون بیام و همون زیر پتو هم به شدت میلرزیدم. حتی حال صدا بلند کردن هم نداشتم برای همین منتظر شدم تا خودشون بیان سراغم تقریبا پنج دقیقه بعد کتایون به در زد: سلام چرا بیرون نمیای؟ چند بار دیگه هم سوال رو پرسید ولی واقعا نه میتونستم تکون بخورم و نه اینکه حرف بزنم. چون جوابی نگرفته بود خودش در اتاق رو باز کرد و بعد رو به ژانت گفت: خوابه هنوز... البته من تصویر نداشتم فقط صدا بود... دوباره صداش بلند شد: باورم نمیشه تا این وقت روز خواب باشی. فکر کنم از ترس خودتو به خواب زدی نه؟ میدونی امروز دست پر اومدم! یکم مکث کرد و بعد دوباره گفت: پاشو دیگه الان ساعت یازده و نیمه... دوباره سکوت.. اینبار صدای قدمهاش نزدیک شد... بالای سرم نشست و آروم صدا زد: ضحی؟ دلم نمیخواست نگرانش کنم ولی واقعا فکم تکون نمیخورد.. دوباره اینبار نگرانتر صدام کرد و همزمان پتو رو از روم کشید لرز تنم رو گرفت پتو رو توی دستم جمع کردم و مردمکهام رو فرستادم سمت صورتش فقط برای اینکه مطمئن بشه زنده ام ناله ی کوتاه و نامفهومی کردم که منظورم سلام بود ولی هیچ شباهتی به این واژه نداشت. و دوباره ساکت شدم. حالا ژانت هم اومده بود بالای سرم و با چشمهای نگران پرسید: چی شده؟ فقط تونستم آروم بگم: قرص... کتایون بلند شد و رفت قرص بیاره و ژانت نشست جاش: چی شده ضحی چرا حالت بد شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ شرایطم اصلا طوری نبود که بتونم توضیحی بهش بدم فقط لبخند زدم که بیشتر نگران نشه... اما انگار خیلی کارساز نبود چون اون همینطوری سوال میپرسید. کتایون با قرص و لیوان آب وارد اتاق شد و کنار ژانت نشست رو به ژانت گفت: یکم بلندش کن این قرص بهش بدم ژانت دستش رو گذاشت پشتم و یکم بلندم کرد و کتایون قرص رو گذاشت روی زبونم و لیوان آب رو روی لبهام به سختی و با گلو درد چند جرعه آب خوردم و دوباره رها شدم روی بالش کتایون یکم نگاهم کرد دست گذاشت روی پیشونیم و بعد گفت: باید بریم دکتر. ژانت پاشو حاضر شو با نهایت توانی که داشتم ناله کردم: نه... خوب میشم یکم دیگه درسکوت نشسته بودن و نگاهم میکردن و منم حالم نمیبرد بهشون بگم برید صبحانه بخورید منم یه ساعتی میخوابم خوب میشم! چند دقیقه بعد لرزم شدید شد طوری که فکم میلرزید و دندونهام به هم برخورد میکرد. متوجه میشدم دور و برم همهمه و سر و صداست ولی درک نمیکردم چی میگن فقط سعی میکردم بیشتر زیر پتو قایم بشم بلکه یکم گرمم بشه! پتوی دیگه ای هم روم اضافه شد ولی بازهم
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 _اینهمه گفتم هدف خلقت امتحانه! خدا سکوت میکنه تا استعداد ها متبلور بشه چه خوب و چه بد این چالشیه که حقیقت وجودی موجودات رو برملا میکنه حقیقتی که البته با کسب آگاهی و پرورش قابل شکل دهیه خدا باید سکوت کنه تا امتحان شکل بگیره سر جلسه امتحان معلومه مراقب کاری نمیکنه! همه کارا مال بعد تحویل برگه ست امتحان... اصلا اساس خلقت همینه اگر این نظم به هم بخوره هدف میره زیر سوال خدا که مثل انسان هیجان زده نمیشه یهو بزنه بازی رو خراب کنه صبرش زیاده اما در آخر با قدرت تمام حق رو به حق دار میرسونه اگر خدا که متولی این سیستمه وسطش بزنه خرابش کنه آخه اصلا چه خلقتی بود! هدف خلقت اینه _آقا اصلا جهنم خوب واسه ظالما اما ادیان کلی قوانین دست و پا گیر میذارن بعد میگن هر کی رعایت نکرد جهنم اونم به وحشتناک ترین شکل ممکن این خودش ظلمه که بخاطر یه سری گناه کوچیک کسی بخواد بره جهنم _آخه مشکل اینجاست که شما تعریف درستی از گناه نداری اولا خدا چیزی رو گناه نمیدونه مگر اینکه ظلم باشه! حالا یا ظلم به خودته یا به خداست یا به دیگران خلاصه از صراط عدالت خارج میشی دیگه تو وقتی دروغ میگی ظلم میکنی وقتی دزدی میکنی ظلم میکنی قتل میکنی ظلم میکنی ربا میگیری ظلم میکنی ربا میدی ظلم میکنی و... همه گناه ها یه حدی از ظلم رو درون خودشون دارن و یه چیز دیگه که روح گناهه روح گناه نافرمانیه تو با هر گناه با نظر خدا مخالفت میکنی مثل کاری که شیطان کرد انگار که میگی خدایا من بیشتر از تو میفهمم طبعا این ظلم به خداست حقی که از آن خدا بود رو مال خودت دونستی پس بنده ها اگر برن جهنم بابت این گناه بزرگ میرن جهنم: ظلم... اما دوز داره دیگه طبعا هر کس به هر اندازه ای که این گناهان رو با خودش داره از جهنم و مواهبش برخوردار میشه! _جهنم یه مفهوم انتزاعیه اصلا قابل باور نیست منظورم مدلشه _ کیفیت بهشت و جهنم طبیعتا یه چیزی شبیه باغ های عادی ای که ما دیدیم یا مثلا یه آتیش عادی نیست خیلی متفاوته بهشت و جهنم هر دو درجات و صفاتی هستن که انسان ها با اعمالشون کسب میکنن یعنی اثر حقیقی اون اعمال اون درجات و صفات بهشتی و جهنمیه در مورد بهشت یه مثال میزنم درباره جهنم یه مثال دیگه بهشت جاییه که بدی و شر اصلا نمیتونه واردش بشه پس طبیعتا هر کس پاک باشه خود بخود وارد میشه و هر کس ناخالصی داره بیرون میمونه مثل غشایی که نفوذ پذیری انتخابی داره متوجه شدی چی شد؟ این خدا نیست که کسی رو از بهشت محروم میکنه این انسان ها هستن که با ناخالصی هایی که با خودشون آوردن امکان ورود به بهشت رو ندارن _اون ناخالصی ها چی ان؟ _صفات بد و آثار گناه گناه مثل رسوب میمونه برای روح سنگین میکنه و جرم میده بهش روحی که رسوب داشته باشه و صفات بد رو در فرصت دنیا در خودش از بین نبرده باشه، چون بهشت جایگاه سلمه و قراره همه درش در امنیت و آسایش کامل باشن بخاطر حفظ امنیت این فضا و ساکنینش کسانی که ناخالصی دارن نمیتونن واردش بشن اصلا دست کسی هم نیست در ورودی بهشت مثل XRAY به این مواد حساسه! این مدل طراحیشه بهتر بگم همون صفاتی که از ورودی بهشت رد نمیشن همون چیزایی هستن که جهنم به وسیله اونها ادمها رو به سمت خودش میکشه تصور کن جهنم یه خاصیت مغناطیسی داره که همون رسوبات و صفات رو جذب میکنه و تو هم همونا رو تو وجودت داری چه توقعی داری کسب این رسوبات اشتعال زا دیگه اثر حقیقی عملته از خدا چه توقعی داری؟ در واقع تو خودت بهشت و جهنم خودت رو درون خودت میسازی و با خودت میبری و این کیفیت وجود توست که تعیین میکنه باید کجا بری بهشت یا جهنم کاملا عادلانه از اول اگر برات مهم باشه که جلوی رشد صفات بد رو بگیری و گناه نکنی خب بهشتی هستی دیگه دلیلی برای نگرانی از وجود جهنم وجود نداره مگه خدا از آدم چی میخواد همون چیزی که در فطرتش هست و خودش هم بهش علاقه داره و براش مفیده همه ما صفات خوب اخلاقی رو دوست داریم و از رذائل اخلاقی بدمون میاد ژانت فوری گفت: پس فرق نمیکنه دینت چی باشه همین که آدم خوبی باشی کافیه درسته؟ _همون اول گفتم دین چارچوبه سیستمی که خوب و بد رو دقیق نشونت میده و تو رو میسازه دینی که این قابلیت رو داره باید پیدا کنی تو میخوای خدا رو درک کنی و بپرستی و رشد کنی باید بهترین وسیله رو در اختیار بگیری کارآمدترینش رو! همون چیزی که خودش فرستاده خدا هر دینی فرستاده انسان باید تصدیق کنه اخه چرا آدم خوبی باشه ولی ایمان نیاره خب دینم همون اخلاق خوبه دیگه مگه چه فرقی میکنه؟ کتایون با پوزخند گفت: اگر ثابت بشه دینی الهیه همین طوره که تو میگی حتما باید بهش ایمان آورد بی توجه به کنایه ش توی دفترم سر گردوندم: خب آیه 30 درباره خلقت بشر توضیح میده اینجا میخوام یه کاری بکنیم داستان خلقت بشر رو که هم در عهد عتیق(تورات) و هم در قرآن نقل شده مقایسه کنیم و بعد یه نتیجه ای بگیریم:
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 حالا برگردیم به ماجرای خلقت از منظر قرآن؛ قبل از اینکه موجودات به صورت های قانونمند خلق بشن ارواح آزاد و ذراتی رها بودن؛ تا اینکه خداوند یک منشور رو رونمایی کرد و به همه گفت قصد دارم خلقتی ایجاد کنم و نعمت وجود عطا کنم که یک فرصت امتحانه برای رشد اما قوانین خاص خودش رو داره متناسب هر صورتی که باشید هر کس بخواد میتونه انتخاب کنه که خلقت پیدا کنه و در این به تعبیر من نمایشنامه بازی کنه و حتی نقشش رو هم خودش انتخاب میکنه و هر کس هم نخواست اجباری نیست ولی هر نقشی که میپذیرید قانون خاص خودش رو داره که باید بپذیرید و رعایت کنید هدف خلقت رو بیان میکنه: رشد و عبادت ممزوج با محبت... صورت ها یا نقش ها رو هم عرضه میکنه؛ جماد و نبات و حیوان و ملَک و جن و انسان... هر کدوم شرایط متفاوتی دارن و درصد ریسک متفاوت که قبلا درباره ش گفتم بحث اختیار و امکانات و ارزشمندی... و یک عهد خاص که همه باید قبول کنن تا خلق بشن... _چه عهدی؟ _عهد همون تلاش برای تحقق هدفه یعنی طی مراتب رشد و کمال "منتها فقط از یک مسیر خاص این میسره که روح این عهد الهیه و آخر بحث میگم چیه" به هر حال عمده ذرات به طمع خلق شدن و بهره مندی از مواهبش به این عهد بله گفتن و یه نقش هم انتخاب کردن و خلق شدن و حالا بناست ثابت کنیم کی بر سر اون عهد هست و صادقه و عملکرد درستی از خودش نشون میده و از مواهبی که در اختیارش گذاشته شده به درستی استفاده میکنه و به اون چیزی که باید تبدیلش میکنه کتایون پوزخندی زد: _پس چرا من چیزی یادم نمیاد _نبایدم یادت بیاد اگر یادت بیاد که دیگه امتحانی صورت نمیگیره... پنهان شدن و پیدا کردن... قبلا که گفتم _خب وقتی یادم نمیاد چطور باور کنم و ایمان بیارم این چه توقعیه که خدا داره از بنده هاش _تو اصلا بنا نیست با شنیدن این داستان ایمان بیاری خدا بهت عقل داده و برای فهم دین کلی دلیل عقلانی قرار داده که به موقعش بررسی میکنیم من اینو گفتم که بدونی چه اتفاقی افتاده و گوشه ذهنت داشته باشی برای درک بهتر وقایعی که توضیح میدم این عالم ذر تموم میشه و هیچ مخلوقی هم به اون رو یاد نمیاره و جهان و موجودات با همون چینش مد نظر خلق میشن و در جای خودشون قرار میگیرن ملکوت خدا مملو از فرشتگانه که عبادتش میکنن و مطیع دستوراتش هستن تا اینکه خداوند تصمیمش رو مبنی بر خلق موجودی به نام انسان در جمع شون علنی میکنه میفرماید میخوام این موجود رو با این ویژگی ها خلق کنم! فرشته ها چه واکنشی نشون میدن؟ اولین جمله ای که میگن اینه؛ خدایا میخوای موجودی خلق کنی که روی زمین خون بریزه؟ ما که عبادتت میکنیم چه نیازی به مخلوق مختار داری! خداوند در جواب می فرمایند: *من چیزی میدانم که شما نمیدانید* یعنی از آفرینش انسان هدفی محقق میشه و من در نظر دارم که شما درکی ازش ندارید انسان رو خلق میکنه و از روح خودش در اون میدمه... انسان رو خلق میکنه و برای اینکه ثابت کنه خلقت انسان کار اشتباهی نیست و هدفی درش هست آدم رو که عقل و آگاهی داره میاره در میان فرشتگان بعد یه سوال سخت میپرسه خواهشا خودتون جزء به جزء با کتاب مقدس مقایسه کنید دیگه اون از دستش در رفته بود نادم و پشیمان! این خدا محکم وایستاده که نه من اشتباه نمیکنم پشیمونم نمیشم به امکان و درصد خطای مخلوقم هم واقفم اما با محاسبه سود و زیان خلقش کردم درسته بیشترشون از اختیارشون سوء استفاده میکنن اما اگر یه انسان با اختیارش اطاعت کنه چی میشه! عالی ترین مرتبه قرب به خدا رخ میده و کمالات متجلی میشه خدا با خلقت انسان میخواد این مرتبه رو تجلی بده و زیبایی خلقت رو تمام کنه فرشتگان چون اطاعت محض هستن از این جنس فعالیت ها بهشون واگذار میشه یعنی کارهایی که صددرصد باید انجام بشه در کائنات بهشون واگذار میشه اما انسان اینطور نیست هم امکان رشد و سقوطش بالاست هم امکان تخطی داره پس کارهایی در خلقت به انسان واگذار میشه که کمال خلقته نه حداقل ها و واجبات عمومی خلقت که خدا برای بروز این کمالات منتظر رشد انسانها میمونه... برای اینکه پتانسیل مثبت انسان رو به همه ثابت کنه یه سوال سخت میپرسه همین آیات میگن خدا ازشون اسامی خاصی رو پرسید نه خود اسامی حقیقت و روح اسامی رو جواب فرشته ها این بود: *خدایا پاک و منزهی تو ما علمی جز آنچه به ما داده ای نداریم!* فرشته ها مثل سیستم هر چی روشون نصب شده باشه جواب میدن امکان کسب علم جدید ندارن. بعد خدا از آدم (ع) سوال میکنه و اون جواب میده. میگه دیدید گفتم من یه چیزی میدونم که شما نمیدونید من یه چیزی خلق کردم علامه است دانلود سرخوده خودش میگرده جواب رو پیدا میکنه! خیلی هم جذابه واقعا بیخود به خودش نمیگه *فتبارک الله احسن الخالقین* ژانت_چی؟؟ _قرآن میگه خدا وقتی انسان رو آفرید به خودش تبریک گفت! از شدت خاص بودن انسان و شوق خودش به این مخلوق جدید! بلا تشبیه مثل حس تو وقتی
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 _درسته این دلیل در اقناع بشر برای پرستش خورشید موثره اما در کافی بودنش شکه با توجه به اون جامعیتی که داره ضمنا نکات جالبی در موضوعِ پرستش خورشید هست مثلا وقتی شواهد و به جا مانده های تاریخی رو بررسی میکنی می بینی تمثال هایی که همه تمدن ها برای خدای خورشید ساختن نشانه های مشابهی با هم داره* یا مثلا این خدای خورشید همه جای دنیا دستورات مشابهی به پیروانش میداده... _منظورت چیه؟ _عجله نکن کامل توضیح میدم بین تمام تمدن ها پیشگامترین تمدن در پرستش خدایان به صورت تمدنی و چارچوب منده. مصر یک مکتب فکری رو حول این مسئله پایه گذاری میکنه یه دکترین ارائه میده. احتمالا اسمش رو شنیده باشید. کابالا... یک سیستم فکری اعتقادی با محوریت کهانت و معبد که مبتنی بر جادو و سحره اصلا برای همینم معجزه ی حضرت موسی از این جنسه برای اینکه مردم مصر توی فرهنگشون این چیزا رو زیاد دیدن و براشون جذابیت داره اصلا اونا مردم رو با همین چیزا جذب کردن ضد حمله ی خدا هم باید از همین نوع باشه منتها بهترینش که رو دست همشون بلند بشه اگرم دقت کنی در متون دینی وقتی موسی معجزه میکنه اولین چیزی که بهش میگن چیه؟ میگن این سحره. یعنی کاملا آشنایی داشتن بعدم میگه بیا با ساحران معبد مسابقه بده! واضحه که این سیستمشون بوده روال همیشگیشون بوده! در مجموع مصر یک تمدن بزرگه که تمام مشخصه های تمدنی خاص خودش رو داره؛ مناسبات اقتصادی خودش، معماری خاص خودش که ساعتها میشه راجع بهش حرف زد اون اهرام و آبلیسک ها با اون حجم و اندازه که با اون ابزار اندک و بدون هیچ ماشینی میساختن و هنوزم برای محققا سواله و حولش بررسی میکنن که اینا دقیقا چطوری ساخته شده، مناسبات اجتماعی و تعاملات انسانی خودش، ساختار نظامی خودش و... سایر مظاهر تمدنی که مهمترینش همون فرهنگ و دین خاص خودشه همون کابالا تو این مکتب اعتقادات خاصی داشتن خدایان زیادی داشتن خدایانشون رو تجسد زمینی هم میدادن در صورت انسان و حیوانات فرض میکردن مثلا از خدایان دیگه شون آپیس به شکل گاوه یا خدای دیگه شون که صورت گربه داره واضحه که هیچ بشری اونقدر نادان نیست که بگه این گاو یا این گربه ها مارو آفریدن بلکه اعتقادشون اینه که اون خدا میتونه در اون موجود حلول کنه برای همینم تمثالشون رو به اون شکل میساختن و اون موجودات هم مقدس و مورد احترام بودن یا مثلا میگفتن فراعنه فرزندان خدا و نمایندگان خدا روی زمینن و مقام نیمه خدایی دارن... افسانه های اساطیری زیادی هم در عقبه باور های فکریشون داشتن مثلا در ماجرای خدای خورشید یک افسانه اساطیری جالب دارن؛ خدای خورشید "را" چهار فرزند داره؛ آیسیس اسیریس نفتیس و ست اینا که دو تا دختر و دو تا پسرن دو به دو ازدواج میکنن و رقابت بر سر جانشینی و دریافت ارث خدایی بینشون وجود داره در نهایت زوجِ آیسیس و اسیریس وارث این میراث میشن و اسیریس میشه خدای خورشید اما نفتیس نسبت به این موضوع حسادت داره و مترصد فرصتیه که یه بلایی سر اسیریس بیاره و در یک فرصت مناسب همین کارم میکنه... بدن اسیریس رو 14 تکه میکنه و هر تکه رو یه جای زمین میگذاره که دیگه به هم نرسن چون به اعتقاد اینا خدایان بازسازی میشن! یعنی اگر این تکه ها به هم بچسبه اون خدا دوباره زنده میشه حالا به هر حال اینکار رو میکنه و بعد یه مدت که از ناپدید شدنش میگذره آیسیس میفهمه موضوع از چه قراره و میره میگرده دنبال شوهرش همه ی تکه های بدن اسیریس بجز یک تکه یعنی 13 تکه رو پیدا میکنه و بهم میچسبونه و اسیریس زنده میشه و بعد از مدتی صاحب فرزند میشن فرزندشون هروس خدای خورشید بعدیه و سرش قوش مانند یا تمثال شاهینه منتها نکته اینجاست که دقیقا اون تکه از بدن اسیریس که پیدا نشد همون اندام باروری بوده... یعنی زنی باردار شد بدون تماس با مردی میگن روحی در آیسیس حلول کرد و این فرزند زاده شد بعدش اسیریس میره به غرب و میشه خدای دنیای مردگان و براساس همین باور اساطیری مصری ها اهرام ثلاثه که محل دفن فراعنه، همون خدایان روی زمین، هست رو با در نظر گرفتن سه ستاره ی روی کمر صورت فلکی شکارچی میسازن صورت فلکی شکارچی نماد اسیریس و سه ستاره ی روی کمرش به نشانه مردانگی یعنی همون جایی که محل دفن خدایانه محل حلول خدای دنیای غرب اسیریس هم هست چون اینا اعتقاد دارن که خدایان در آسمان ها هستن و در ستارگان زندگی میکنن... پس از این درگاه خدا در اهرام حلول میکنه. ببین چقدر فلسفه منده رفتارها و تناسب مظاهر تمدنی با هم، معماری با ایدئولوژی... برا همین بود که گفتم همه چیز تمدنش مال خودشه و با هم در تناسبن! خندیدم: حالا جدای از داستان توان این خدایان رو ببینید یکیشونو که تیکه تیکه میکنن یکی هم که اصلا خبر نداره تازه کلی سرچ میکنه میفهمه چی به چیه بعدم باید بره دنبالش بگرده و آخرشم یه تیکه رو پیدا نمیکنه و..
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 سینی محتوی استکان های دمنوش رو روی میز گذاشتم و همونطور که مینشستم با دست بفرما زدم: _اولا همه با خدا ارتباط دارن ولی درک خدا به لحاظ شهودی برای همه مردم ممکن نیست و اینهم چیزیه که مربوط به اعمال خودشونه ارتباط با عوالم غیر مادی یک سری ابزار شهودی میخواد یک کیفیت خاص میخواد همه مردم به سبب گناه ها و عدم مراقبت امکان این اتصال رو ندارن همه میتونن با خدا حرف بزنن و عبادتش کنن اما همه نمیتونن مستقیم پاسخ خدا رو درک کنن برای همین خدا وقتی میخواد با مردم صحبت کنه یک واسطه ی انسانی قرار میده... کسی که هم مردم حرفش رو بفهمن و هم اون بتونه خدا رو درک کنه یعنی باید آدم پاکی باشه قاعدتا یعنی در واقع پیامبر یه حلقه ی واسط بین خدا و بنده هاشه که این ارتباط رو تسهیل و به نوعی کاتالیز میکنه و این لطف خدا به بشره وگرنه خدا میتونست خیلی منطقی بگه من در فطرت انسان تمایل به خوبی ها رو قرار دادم عقل هم بهش دادم همین کافیه هرکی برمبنای فطرتش عمل کنه و صفات خوبش رو رشد بده و از گناهان دوری کنه به من نزدیک میشه و کم کم من رو درک میکنه مثل همین پیامبرها که قبل از نبوت هم با آدمای اطرافشون خیلی فرق میکنن و با خدا ارتباط دارن شدنیه ولی خیلی سخته خدا دائما امتیاز میده که کار ما رو راحت کنه که تو فقط بتونی پاس کنی این امتحانت رو خدا قدمهای زیادی به سمت ارتباط با بشر برمیداره با وجودی که بشر اصلا رفته توی یه وادی دیگه همه چیز رو میپرسته جز خدا! ولی فلسفه اصلی پیامبری دو تا موضوعه؛ یکی اینکه چون ایده و طرح و مدل خدا برای رشد و تعالی و پرورش بشر الگوی تمدنیه نه فردی؛ پس پیامبر برای امت نقش رهبر رو داره چون برای امت سازی و تمدن سازی عنصر رهبری لازمه اینو تجربه بشری هم تایید میکنه و دومین فلسفه پیامبری، الگو سازی برای امته یعنی خود پیامبر میشه تجلی عملی و انسانی تمام آموزه هایی که برای بشر آورده و مردم عملی و عینی با پروژه رشدشون آشنا میشن خود شما هم تایید میکنید که آموزش عملی هر چیز خیلی بیشتر از مدل تئوریک جواب میده و این یک روش موفق تدریسه که خدا هم دربرنامه آموزشیش ازش استفاده میکنه حالا مواجهه تمدن کفر با این پیامبران چیه؟ کشتار و تخریب... اگر کتاب مقدس رو بررسی کنید میبینید نه تنها خدا رو به طرز عجیب و غریبی تحریف کردن بلکه چهره پیامبران رو هم به بدترین شکل ممکن مخدوش کردن یعنی کتاب مقدس پیامبران رو طوری ترسیم میکنه که تو اگر این آدم رو با این شخصیت و ویژگیها تو خیابون ببینی دزدم دستش نمیدی! خب مگه میشه کسی برای شما دین بیاره از طرف خدا و خودش عامل نباشه و اونوقت شما مومن بشی؟ کسی بهت بگه دروغ نگو بعد خودش دروغ بگه حرفش روت اثر میگذاره؟! اصلا مگه قحط آدمه که خدا اینا رو کرده پیغمبر اینا از آدمای عادی هم بدترن با توصیفات کتاب مقدس! بعد برای توجیه این احوالاتی که برای پیغمبراشون نقل کردن اومدن یه قاعده قرار دادن که پیغمبر پستچیه یه پیام برات آورده تو خودت باید به پیام توجه کنی اون پیامبر عصمتی نداره خب پیامبری که عصمت نداره تازه کلی چیز بدتر از اینشم درموردش نقل کردید اصلا چطور بهش در وحی اعتماد میکنید از کجا معلوم کل مطلب رو دروغ نگه چطوری بهش اعتماد میکنید؟ بعد میگن خب فقط تو وحی معصومه ولی جاهای دیگه نه که این دیگه از اون حرفاست! پیامبری یک شأنه یک جایگاه قدسیه طرف رابط شما با خداست! هر کسی که شایستگی قرار گرفتن در تراز الگوی جامعه موحد رو نداره... هرچند وقتی خداشون اون باشه بایدم پیغمبراش این باشن یه نگاهی به داستان پیامبرا توی کتاب مقدس بندازید و ببینید چه تصویری ازشون ارائه دادن! یکی از یکی بدتر! نوح رو میگن اولین کسی بود روی کره ی زمین که از انگور شراب گرفت! ابراهیم هم که زبانم لال یه آدم بی غیرت و ترسو که وقتی از مصر رد میشن در مسیر سفر به کنعان و به دربار فرعون احضار میشن چون میفهمه فرعون از زنش خوشش اومده نمیگه همسرمه میگه خواهرمه! که به طمع زنش نکشدش! لوط رو میگن با دو تا دختر خودش زنا کرده بعد این مثلا فرزندان زنا زاده رو میارن پیوند میزنن به نسب پیامبران بعدی یه جا فاتحه کل خاندان پیغمبری رو میخونن... داوود و سلیمان هم که اصلا پیامبر نمیدونن پیامبر که پادشاه نمیشه یعنی نباید بشه! پادشاه بنی اسرائیل میدونن ولی در حقیقت که پیغمبر هستن؛ داوود که اصلا در کتاب مقدس معذورم بگم شخصیتی به شدت منفور و فاسده!
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 علی ای حال بنی اسرائیل از مصر خارج میشن راه می افتن طرف اورشلیم(فلسطین) طبعا توی راه باید از بیابون بگذرن چون در عهد با خدا هستن خدا کاملا مراقبشونه با حداکثر امکاناتی که میشه توی بیابون بهشون رسوند با وجود اینهمه معجزه بارها نافرمانی میکنن و طرد میشن باز توبه میکنن و پذیرفته میشه و به هر نحوی که هست می رسن به عرض موعودشون اابته کلی اتفاقات تو این مسیر میفته که توی قرآن هم اومده من دیگه توضیح نمیدم خلاصه وقتی رسیدن موسی گفت من باید یکماه به میعاد برم سی شب میرم به کوه طور که تورات رو بگیرم از خدا و برگردم قوم رو سپرد دست برادرش هارون که اون هم پیامبر بود به قومش گفت هارون جانشین منه تحت فرمانش باشید به حرفش گوش بدید* به هارون هم سفارش کرد بیش از هر چیز دیگه وحدت قوم رو حفظ کن نگذار جنگ و جدلی پیش بیاد موسی که رفت مردم منتظرش شدن اما خدا سی روز میقات رو به چهل روز بدل کرد و روز سی و یکم یه فرد تاثیر گذار توی قوم موسی "سامری" قد علم کرد این آدم نواده چهارم یوسفه بنی اسرائیل دوازده سبط بودن یعنی دوازده قبیله که هر کدوم از نسل یکی از فرزندان یعقوب(ع) بودن موسی و هارون از بنی لاوی بودن ولی سامری از بنی یوسف بود یوسف هم برای بنی اسرائیل خیلی عزیز بود چون از بیابانگردی آوردشون به مصر در زمان خودش کلی بنی اسرائیل شوکت پیدا کردن مایه اقتخارشون هم بود یکی از ماها عزیز مصر بوده برای همین این فرد خیلی در بین مردم اعتبار داشت سرمایه اجتماعی بود اومد بین مردم سخنرانی کرد گفت موسی گفته بود سی روزه برمیگردم درسته؟ امروز روز سی و یکمه... ما باید تکلیفمون روشن شه یا موسی دروغگوست. که نیست پیغمبر ماست یا هم اینکه مُرده! پس باید یه فکری به حال آینده بکنیم فوری خودش رو به عنوان جانشین موسی معرفی کرد با اینکه موسی قبل از رفتن هارون رو معرفی کرده بود این سامری از اولم به فکر بود که کی این موسی سرش رو میذاره زمین من بشم جانشینش یعنی این طرح رو داشت حالا برای اینکه بتونه این جایگاه رو به دست بیاره مدتها وقت گذاشته بود تحقیقات میدانی کرده بود که این قوم چه علایقی دارن چطور میشه راحت و بی دردسر جذبشون کرد؟ و اونم از شواهد و قرائن این نتیجه رو گرفته بود که اینا به شدت دلبسته ی فرهنگ مصرن سبک زندگی مصری رو دوست دارن حتی خدایان مصری رو هم دوست دارن! چون دوست دارن شبیه اونا رفتار کنن اونارو باکلاس و متمدن میبینن اون شبی که موسی و قومش از دریا بیرون اومدن به خشکی رسیدن راه افتادن سمت فلسطین تو همون خشکی به یه قوم بت پرستی برخوردن به موسی گفتن نمیشه ماهم مثل اینا یه خدایی داشته باشیم ببینیمش و بپرستیم؟! موسی تعجب میکنه میگه همین الان پاتونو از دریا گذاشتید بیرون! شما که پیروزی خدای نادیدنی به خدایان مصری رو دیدید دیگه چی میخواید؟ اونقدر گارد موسی محکم بود که عقب نشینی کردن ولی سامری این تمایل رو دید و یادداشت کرد برای وقتش وقتش هم دقیقا همینجا بود که موسایی نیست که گارد بگیره خیلی راحت یه خاطره دروغ از موسی نقل کرد که موسی راضی شده بود به ساختن بت ولی اجل مهلتش نداد!* تمام طلاهایی که مردم داشتن رو جمع کرد ریخته گری کرد یه گوساله طلایی ساخت حالا چرا طلایی؟ چون خدای آپیس مصری یه گاو زرد رنگ بود توی مصر اصلا گاوهای زرد رنگ رو مقدس میدونستن اینا هیچ وقت کار نمیکردن براشون خوراکی نذر میکردن کلا خوش بحالشون بود کسی ضبحشون نمیکرد گوشتشون رو نمیخورد اونقدر میموندن تا میمردن بعدم جسمشون رو برای تبرک مینداختن توی نیل که نیل برکت پیدا کنه... گوساله سامری یه چیز دیگه هم داشت صدا تولید میکرد قرآن بهش میگه خوار یعنی صدا بدون کلام... یعنی حرف نمیزد فقط صدا داشت صدای بی معنی! آیه قرآن میفرماید *آیا نمیدیدند که کلامی نمیگوید و هدایتشان نمیکند؟* یعنی به یه صدا دلبسته بودن بهش ایمان آوردن در حالی که موسی رفته بود تورات رو بیاره که کلام خدا بود خدایی که حرف میزنه منطق داره هدایت میکنه رو میذارن زمین مجسمه ای که صدای نامفهوم تولید میکنه رو برمیدارن... ژانت با تعجب گفت: یعنی چی که صدا درمیاره چطوری؟! _ احتمالا با یه حالتی اونو ساخته و حفره هایی ایجاد کرده و در جهتی نصب کرده که باد طوری توش بپیچه که صدا تولید کنه یکمم خاک توش ریخته بود که حرکتش تولید صدا میکرد... خلاصه با همون صدای نامفهوم با شور و شوق بهش ایمان آوردن و مشغول پرستیدنش شدن و دقیقا همون تعالیم بت ها رو پیاده کردن به طوری که وقتی موسی برگشت و اونا رو دید واقعا موند! یه وضعیتی که نگو و نپرس موسی با دیدن اون وضعیت قوم اولین کاری که کرد این بود که الواحی که گرفته بود رو به زمین زد... خب خیلی عجیبه دیگه چهل شبه رفتی اینو بیاری این الواح خیلی ارزشمنده کلام خداست! این چکاریه؟ موسی میخواد بگه وقتی شما جامعه رو رها میکنید دنبال هر ام قمری راه
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 دین برنامه زندگیه خدا هم تو لحظه لحظه زندگی ما حضور داره اثر میگذاره دیازپام نیست که هر وقت حالت بد بود بری سراغش ما داریم با خدا زندگی میکنیم!! دینی کارآمده که بتونه یاد خدا رو پیوسته در وجود تو زنده نگه داره نه هفته ای یه بار اونم اگر خواستی برو اگر حال نداشتی هیچی ولش... راستی ژانت هیچ فکر کردی چرا شراب و گوشت خوک در یهودیت و اسلام هر دو حرامه ولی در مسیحیت نه؟! در حالی که مسیحیت بین این دو تاست باید از الگوی تابع رفتاری اینها پیروی کنه ولی اینطور نیست! خود یهود به واسطه پولس، تمام شریعت عیسی رو از بین برد و باز خود یهود با سوء استفاده از همین احکام جدید بهشون گفت کافر و مشرک و نجس! و مسیحی ها رو با یک چالش بزرگ مواجه کرد چون مسیحی ها به مجموعه ی عهد عتیق و جدید با عنوان کتاب مقدس اعتقاد دارن یعنی تورات رو هم قبول دارن و در عهد عتیق گوشت خوک حرامه در عهد جدید حلاله! در عهد عتیق ختنه واجبه، در عهد جدید نه و این دو گانه زجرآور مسیحیت رو آزار میده در مورد دوم هم مسیح رو کرد خدا که دیگه نشه به مسیحی ها گفت پیغمبر شما که شراب نمیخورد شما چرا میخورید؟ اونوقت مسیحی ها راحت میگن اون فرق داشت مثل ما آدم که نبود خدا بود! مسیحیت رو کردن یه دین حداقلی که توش همه چی خوبه اصلا بد وجود نداره کانه اینهمه ظلم و ظالم اصلا به چشمش نمیاد هیچ یک از قوای بدنی انسان رو هم که به رسمیت نمیشناسه نه غضب نه شهوت نه خرد! غضب که مسیح گفته یکی زد تو گوشت اینورم بگیر بذار یکی دیگه بزنه! شهوت هم که مسیح ازدواج نکرده شما هم ازدواج نکنید!! چرا ما میگیم مسیحیت قابلیت جهانی شدن به عنوان دین رو نداره چون مثلا به عنوان مثال همین یه آموزه رو درنظر بگیرید؛ اگر در حالت ایده آل همه مردم کره زمین مسیحی باشن و مومن هم باشن و بهش عمل کنن، نسل بشر منقرض میشه! قوه خرد و دانش هم که هیچی یه گالیله ای پیدا شده میگه زمین گرده میگن تو کافر شدی میخوان آتیشش بزنن این میشه که بعد از اون افراط این تفریط بعد از رنسانس بیرون میزنه که همه ی این فاکتورها در حد بی نهایت بروز پیدا میکنه غضب که در منتهاالیه خودش، جنگ جهانی اول و دوم در شهوت هم که دیگه هیچی یه فرویدی میاد دنیا رو به گند میکشه روابط جنسی آزاد از همه نوعش دیگه کار انسانها به ارتباط با حیوانات و حتی اشیاء کشیده و در علم هم که خردگرایی مطلق، همه چیز رو میتونم خودم با عقل خودم درک کنم یبارکی وحی رو هم منکر میشه طبیعتا دین با این آموزه ها در این جامعه متجدد میشه نماد تهجر و این انقلاب علیه دین هم انقلاب آزادی و آگاهی! اون افراط این تفریط رو به وجود آورد وقتی نفس رو حبس میکنی طبیعتا با فشار بیشتری آزاد میشه درد ماجرا اینجاست که این تعاریف جدید و غیر واقعی، مسیحِ شجاعِ مجاهدی که قهرمانانه با طاغوت زمان خودش درافتاد رو آماج توهین های آزادی خواهان نوین قرارمیده در حالی که حقیقتا مستحقش نیست نیچه رو ببینید چطوری با مسیح حرف میزنه؛ میگه ای مسیح تو مرا سرخورده به بارآوردی! امیال مردانه مرا نادیده گرفتی و سرکوب کردی! یه طعنه ای هم آخرش به باور تثلیث میزنه و مسخره میکنه خدایی رو که روی صلیب اشک میریزه! واقعا هم مسخره است اما حقیقت نداره اینا همش در ادامه همون پروژه تخریب چهره پیامبران در یهوده! ژانت بعد از یکم سکوت گفت: _مسیح باید همینطور باشه که تو میگی منطقی تره اما حتی اگر بپذیریم تمام کتب تحریف شدن به نظرم با وجود همه اینها مسیحیت بازهم بهترین دین برای پرستش خداست چون حداقل مسیحیت آموزه های خطرناک نداره و مروج خشونت نیست! ضمنا امروز دین غالب مردم جهان مسیحیته خب این چه معنایی داره جز مقبولیت؟! _اولا من که قبلا توضیح دادم در دین ما جنگیدن جز با کسی که اعلام جنگ کنه یا ظلمی ازش به خلق برسه روا نیست کجای جنگ های اسلام کشتار و خشونت محسوب میشه! در فضایی که جنگیدن اولین گزینه ست و تو مجبوری برای دفاع از ماهیت این مولود جدید یعنی اسلام و امتت و اینکه هضمتون نکنن از خودت دفاع کنی، کل جنگهای پیامبر در بدترین حالت و با جمع بیشترین تعداد نقل منابع تاریخی، در طول 23 سال 1300 تا کشته ست! تازه با در نظر گرفتن کمترین اقوال میشه 300 تا! ولی اصلا همون 1300 رو هم به 23 تقسیم کنی میشه سالی 57 نفر یعنی آمار مرگ و میر عادی منطقه از این عدد خیلی خیلی بیشتره! اونم تازه چه آدمایی همه حربی! در تمام تاریخ کسی رو نمیتونید پیدا کنید که به اندازه پیامبر ما از حسن خلقش تعریف شده باشه از تغییراتی که ایجاد کرده کاملا قابل درکه اگر در تمام عمرش فقط همین یک سنت زنده به گور کردن دختران رو در یک پهنه منسوخ کرده باشه تمام نهادهای حقوق بشری باید مقابلش تعظیم کنن چه اینکه این فقط گوشه ای از اثراتش بوده محمد(ص) دکترینش رو به دنیا صادر کرد تاریخ رو به قبل و بعد از خودش تقسیم کرد
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 _چرا ولی اینجوریشو ندیده بودم ممنون که انقدر برات مهمه ممنون که به زور هم که شده میخوای طناب پوسیده رابطه ما رو گره بزنی! هیچ کس تا امروز توی زندگیم انقدر بهم کمک نکرده و به فکرم نبوده! من همیشه مدیون کمکهات میمونم به زبون آوردن این کلمات برای کوه غروری نظیر کتایون قطعا از کندن همون کوه سخت تر بود لبخند کوچکی زدم: _خواهش میکنم قابل نداشت تا چند دقیقه دیگه گوشیت منفجر میشه... خندید... و برای من همین خنده کافی بود همین که اون از این اتفاق خوشحال بود و من تونسته بودم به باز شدن این گره کهنه و لجوج کمکی بکنم در همین اثنا ژانت وارد آشپزخانه شد:باز فارسی چی میگفتید؟ با اخم و خنده اعتراض کردم: دیگه وقتی تو نیستی که میتونیم فارسی حرف بزنیم! ملیح خندید: باشه قبوله ولی باید بگید چی میگفتید! سر بسته ماجرا رو براش توضیح دادم و اونهم با لبخند ابراز شادمانی کرد ولی خیلی زود ابراز شادمانیش تموم شد و پرسید: حالا نمیخوای ادامه بدی؟ نگاهی به کتایون انداختم: خسته نیستید؟ ژانت بجای کتایون هم جواب داد: نه نیستیم ادامه بدیم چون کتایون هم مخالفتی نکرد دفترم رو از روی کانتر برداشتم و نگاهی انداختم: _خب... آیه 124... اول یکم درباره حضرت ابراهیم توضیح بدم کسی که در سرزمین بابل یا بین النهرین(عراق فعلی) به دنیا می آد جایی که تفکر کفرآمیز شیطان اونقدر ریشه داره که یه برج میسازن که برن خدا رو بکشن پایین توی داستان خلقت گفتم داستان برج نیمه تمام بابل رو در زمان حکومت نمرود که چیزی شبیه فراعنه مصره، به لحاظ شباهت های فرهنگی و آئینی و اعتقادی و تمدنی و چون پدرش از دنیا رفته بود عموش سرپرستی ش رو به عهده میگیره شخصی به نام آذر که بت پرسته توی یه همچین شرایطی چنین خانواده و چنین اجتماعی رشد میکنه و بزرگ میشه و در نهایت ادعای پیامبری میکنه!! اولا اصلا با اون تربیت این ادعا رو از کجا آورد؟ ثانیا هر عقلی کم و نزدیک به صفر بودن احتمال استقبال از این آئین در اون فضا رو درک میکنه هر ادعایی اونجا از این ادعا بیشتر میصرفید تصور کن جامعه ای رو که سالیان سال چند خدایی داشتن تراشه ها و پادشاهان رو پرستیدن، سر قدرت خدایانشون با تمدن های دیگه رقابت دارن ملاک رقابتشون هم شکوه و زیبایی و ثروتمندی پیکره ها و پادشاهی ها و سبقه تاریخی پرستش اونهاست بعد یهو بیان به یه آئین نو ظهور گرایش پیدا کنن که هیچ نمود ظاهری برای فرو کردن تو چشم بقیه نداشته باشه! تاریخ هم اثبات میکنه که همیشه از پیامبران استقبال نمیشه و همین جواب تکراری رو بهشون میدن که چرا باید دین پدرانمون رو ترک کنیم و به دین نوظهور تو دربیایم؟ خدای یکتای نادیدنی دقیقا دو فاکتور اصلی مدنظر اونها رو نداشت شکوه بصری و انحصار نژادی و تمدنی نه میشه مجسمه ش رو ساخت بهش طلا آویزون کرد نه سبقه نژادی تمدنی داره براشون پس چرا پیامبرا این ادعا رو میکردن؟! و مهمتر اینکه چی شد که اینا در طول تاریخ انقدر ماندگار شدن در حالی که درمیان قوم خودشون و زمان خودشون به شدت مهجور و تحت ستم بودن؟! الان عمده مردم کرده زمین ادیان ابراهیمی دارن یعنی چه یهودی باشی چه مسیحی چه مسلمان پیرو مکتب فرزندان ابراهیم هستی و ابراهیم رو قبول داری خب این موفقیت حاصل چیه؟ بیش از سه و نیم میلیارد جمعیت! هیچ آدمی روی کره زمین این مقبولیت رو نداره دستی به صورتش کشید: _نمیدونم شاید شانس حالا نوبت من بود که لبخند کج تحویلش بدم: _آخه شانس؟! _خب آره اینم یه احتماله دیگه همونطوری که یه دوره ای بت پرستی باب بوده یه دوره هم یکتاپرستی باب شده _اصلا حرف تو درست که البته درست نیست اما با فرض درست بودن اونا خودشون که نمیدونستن قراره در آینده مکتبشون مورد اقبال قرار بگیره حتی اگر هم قابل پیش بینی بود که نبود، فرقی به حالشون نمیکرد چون چیزی گیرشون نمی اومد در دنیایی که خدایی و آخرتی نیست این چیزا چه اهمیتی داره باید سعی کنه چیزی به دست بیاره که در زمان حیات خودش به دردش بخوره پس چرا اینکارو کردن؟! _نمیدونم اونجوری نگام نکن قرار نیست که جواب همه سوالا رو من بدونم! _خوبه پس این جمله یادت بمونه خلاصه در جوانی به پیامبری میرسه و از خانواده خودش یعنی همون عموی خودش دعوت رو شروع میکنه واضحه که قبول نمیکنه بعد میره وارد اجتماع میشه تا با مردم حرف بزنه مردم خودشون خدایان متعدد اعم از خورشید و ماه داشتن ایده ابراهیم اینه که برای ارتباط گرفتن با مردم باید باهاشون همراه شد میره و باهاشون یه صبح تا شب در مراسم نیایش خورشید شرکت میکنه شب که میشه میگه این خدا چرا رفت؟ من خدایی که افول کنه رو نمیخوام خدایی میخوام که همیشه باشه...
♡﷽♡ ♥️ ✍️بہ قلمِ 🍃 دمنوش رو که دم گذاشتم و نشستم نگاهی به دفترم انداختم و گفتم: خب توی جزء دوم... کتایون حدفم رو قطع کرد: آیه 155 رو ببین چرا واقعا خدا با اذیت کردن بنده هاش باید امتحانشون کنه؟ _قبلا در این باره حرف زدیم اذیتی در کار نیست خدا نمیخواد کسی رو بچزونه ماهیت امتحان با تلاش عجین شده هر کی نمره بهتری میخواد باید بیشتر تلاش کنه تو سیستم آموزشی ژاپن هر دانش آموزی قوی تر و درسخون تر باشه تمرینات سخت تری بهش میدن روش درستی هم هست چون هدف آموزش و رشده دیگه هدف خدا از خلقت رو همون روز اول گفتم رشد تعالی... پس منطقیه که به اونایی که زرنگ ترن تمریتای سختتری میده که بهتر پرورش پیدا کنن مثل برنامه بدنسازی که هرچی قویتر بشی تمرینات سنگینتر میشه ضمنا هر چی امتحان سختتری رو قبول بشی افتخارش بیشتره حیفه بعضیا همین جور الکی پاس کنن باید توانمندی هاشون متجلی بشه خدا هم مثل یه معلم دلسوز یه امتحان سختتر ازشون میگیره که وقتی قبول شد به همه بگه دیدید این خیلی بلد بود؟ هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند یعنی همین... پس آدم عاقل دنبال فرار از امتحان نیست تازه اگر احساس چالش نکنه باید بترسه بگه چرا انقدر همه چی عادی و کسل کننده میگذره چرا من امتحان نمیشم حتما عملکرد بدی داشتم که خدا دیگه تمرین درست و حسابی بهم نمیده! _ولی این یعنی فقط امتحان پاس کن و خوب سختی بکش که بری بهشت این عامل رباتیزه کردن بشره _امتحان مصیبت نیست چالشه خیلی هم هیجان انگیز و جذابه حتی مومن از امتحانش لذت هم میبره ولو ظاهرش سختی باشه به زاویه دیدت بستگی داره این همون فرمول خوشبختیه که همه دنبالشن و ایدئولوژی ما رو از بقیه مکاتب متفاوت کرده اما این تفکر ماتریالیسم که بیشتر بشر رو رباتیزه کرده! صبح تا شب همه مثل ربات کار میکنن که پول دربیارن که بعدش مثلا خوش بگذرونن ولی چون خوشی هاشون اصالت نداره بالاخره دلشونو میزنه اینهمه آمار خودکشی و افسردگی مال چیه؟ مثلا همین ژاپنیا که گفتم ساختار آموزشی خوبی دارن و خوب هم کار میکنن، ولی چون نمیدونن دقیقا برای چی انقدر زحمت میکشن یا اهداف بسیار پایینی دارن انقدر زود به پوچی میرسن و آمار خودکشی و افسردگیشون بالاست عامل رباتیزه کردن بشر اینه و باز هم تجربه بشری و آمارها اینو تایید میکنن... خب... آیه 170 هم به پذیرش دین آبا و اجدادی اشاره میکنه که هم کنایه ایه به یهود و هم به مشرکین مکه حالا یه سوال مهم قرآن این حرف رو کجا میزنه؟ جایی که خون عشیره و نژاد حرف اول رو میزنه جایی که شیخ عشیره همون خداست! چرا؟ زدن این حرف چه سودی براش داره؟ نفی نژادپرستی در دل فرهنگ عشیره ای عربی؟ تازه خطرناک هم هست! اصلا خودش چرا این رو ارزش میدونه مگه خودش هم یک عرب تربیت شده توی این فرهنگ نیست؟! جوابی نداد ادامه دادم: بگذریم جوابی ندارید قطعا... آیه 171 میفرماید خدا در روز قیامت با جهنمی ها حرف نمیزنه! بدترین عذاب جهنم به نظر من همینه ترسناک ترین تهدیده... یه دعایی داریم ما به نام دعای کمیل دعا از همون صحابی پیامبر که گفتم؛ امیرالمومنین علی بن ابی طالب که پسر عمو و داماد پیامبر هست و خلیفه چهارم مسلمین و امام اول شیعیان، از ایشون نقل شده که این دعا رو به کمیل صحابی خودش یاد میده که اینطوری با خدا مناجات کن مضامین دعا به شدت عاشقانه و زیباست عربیش که به شدت تاثیر گذاره توی بخشی از این دعا ایشون یه جمله ای داره که؛ "خدایا گیرم آتش جهنم رو طاقت آوردم؛ دوری تو رو چطور تحمل کنم؟" چون جهنم یعنی قهر خدا جایی که نگاه خدا معطوفش نیست دوری از آغوش و رافت خدا ژانت کمی گنگ لبخند زد و بعد آهسته گفت: چه تعبیر قشنگی... کمی سکوت شد و بعد کتایون به حرف اومد: _آیه 178 حکم قصاص به ازای قتله من اصلا برام این حکم جا نمی افته هر چی ام بگی میگم قصاص ظالمانه است به نظر من که در کنترل جرم و جنایت هم موفق نیست آمارا هم همینو میگه قوانین باید مبتنی بر روانشناسی انسانی باشه _چی ظالمانه است اینکه کسی که یک نفر رو کشته جونش رو گرفته باید جونش گرفته بشه؟ برابری از این بیشترم مگه داریم؟ بعدم میشه یه دلیل منطقی بگید که اعدام موجب اشاعه خشونته؟ نه ترس از عقوبت؟ مجرمی به سزای عملش میرسه چه خشونتی؟ _تو بیبینی یکی رو تنبیه میکنن حس طغیان بهت دست میده یا فروکش؟ _بستگی داره حقانیت القا شده باشه یا نه در مجموع یه بخشی از آدما اینجوری ان و یه بخشی هم اونجوری ولی در هر حال آدما عزیزتر از جونشون که ندارن پس بازدارنده ترین هم قطعا همینه نه چیز دیگه ای حالا واضحه که هیچ قانونی نمیتونه صددرصد برای همه آدما بازدارنده باشه ولی اکثریت باید لحاظ بشه دیگه همون بحث روانشناسی که گفتی کسی که از مرگ نترسه از پونزده سال حبس میخواد بترسه؟ پس چرا عملا جرم و جنایت در ممالک با قوانین اینجوری سازمان یافته تره؟
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 سوخت و ساز رو میبره بالا سلولای مغزی رو منهدم میکنه با هربار مصرف الکل صدمه ای که به بافت مغزی میخوره 10 سال باید بگذره تا جبران شه آخه مگه آزار داری اینجوری به خودت صدمه بزنی! بعدم فقط آثار فیزیولوژیکش نیست اصولا خداوند با چیزی که عقل رو زایل کنه و از موضع فرماندهی تنزل بده و افسار کنترل انسان رو از دست عقل بگیره مخالفه چون تنها تفاوت ما با حیوانات همینه عقلانیت و وقتی کنترل عقل نباشه همه جور رفتار حیوانی از انسان انتظار میره! از این جهت شراب و قمار به هم شبیه میشن. چون هر دو کنترل رو از عقل شیفت میکنن روی هورمون و اعصاب خودمختار کتایون_قمار کجا اینطوریه بازی و شرط بندیه دیگه _حتما درباره مفهوم شرطی شدن شنیدید مغز جانوران و انسان ها این خاصیت رو داره که قواعد و روابط بین پدیده ها رو پیدا کنه و بشناسه و کد گذاری کنه مثلا بدن ما کافیه یک بار لواشک بخوره از اون به بعد هر بار لواشک ببینه یا حتی اسمش رو بشنوه بزاق دهان ترشح میشه چون میدونه یعنی یادشه که برای بلع این ماده به بزاق زیادی احتیاج هست! یا ارتباط بوی الکل و احساس ترس! که ناشی از درد آمپوله! حتی وقتی آمپولی درکار نیست این بو میتونه دلهره ایجاد کنه چون کنار یک اتفاق درد آور تکرار شده. روی حیوانات این رو به روش های مختلفی تست میکنن تحت عنوان شرطی سازی برای اینکه از این روش در تربیت و استفاده از حیوانات استفاده کنن خب واضحه که چیزی که باشرطی سازی مدیریت بشه زیر نظر عقل نیست ممکنه شما براساس تکرار یه حس خوشایند و ترشح یه هورمون به یکی علاقه مند بشی! یعنی این محبت رو عقل کنترل نمیکنه خب ممکنه تو با این اتفاق عاشق آدم ناجوری بشی آره خب ممکنه! خیلی بده! قمار هم از جنس شرطی سازیه اونم ازنوع ششم بدترین نوعش... شرطی سازی نوع ششم وقتی صورت میگیره که نمیتونی قواعد رویداد ها رو کشف کنی اونوقت میدونی چه اتفاقی می افته؟ بی نهایت بار میل پیدا میکنی به تکرار اون کار قمار یعنی همین چون بردن که حالت مطلوبه عمدتا قاعده ای نداره که کشف کنی بازیه دیگه یه بار میبری دو بار میبازی سه بار میبری یه بار میبازی هیچ قاعده ای نداره سیستم مغزیت میریزه بهم و تو میل پیدا میکنی که بی نهایت بار اون کار رو تکرار کنی برا همینم قمار بازا وقتی میشینن پای میز دیگه پا نمیشن تا هر چی دارن و ندارن ببازن نمیتونه رها کنه میگه من باید ببرم شده ده دست هم ادامه میده شده سر نداشته هاش هم قمار میکنه دیدی دیگه از این شرط بندی های جنایی طرف تو حال خودش نیست هر چیزی رو شرط میکنه که فقط بازی کنه و شانسش رو امتحان کنه بلکه ببره و اعصابش آروم شه خب این یه خطر خیلی بزرگه برای آدم یهو دیدی طرف کل زندگیشو سر یه میز باخت! این چه عقلانیتیه چقدر میشه رو همچین آدمی حساب باز کرد دزدم نمیشه دستش داد معلومه که اسلام اجازه نمیده پیروانش اینطوری خفیف و بی اعتبار بشن اسلام مکتب آدم سازیه میخواد قهرمان تربیت کنه نه یه آدم بی عقل غیر قابل اعتماد ژانت_خب چرا برای کسی که مشروب بخوره جریمه در نظر میگیرن شاید کسی به این دین اعتقاد نداشته باشه؟ _خب حد مال کسیه که مستیش رو توی انظار به نمایش بگذاره یا با اون حالت به کسی آسیبی برسونه که طبیعیه دیگه هر دستگاهی باید بتونه وجهه قانونش رو حفظ کنه و از حقوق شهروندی مردمش دفاع کنه تو میتونی توی حکومت اسلامی زندگی کنی و اصلا معتقد نباشی و در حریم خصوصی خودت بدون مزاحمت برای بقیه هر کار خواستی بکنی ولی حق نداری جامعه رو به گند بکشی و حق نداری قوانین حاکمیت اسلامی رو به سخره بگیری این حقیه که همه حاکمیت ها برای خودشون محفوظ میدونن آیه 221 رو ببینید؛ اینجا داره میگه شما خواستی ازدواج کنی یه زن کنیز مومن از یه زن آزاد مشرک شایسته تره برای همسری! میدونید این حرف یعنی چی؟ باید تو اون جامعه زندگی کرده باشی تا بفهمی میدونی بابت همین حرف چقدر هزینه داده؟ اصلا تو اون جامعه کنیز آدم حساب نمیشه جزء اموال سیاهه میشه کسی با کنیز ازدواج نمیکرد. نگاه کنید یکم به جامعه ای که این حرفا داره توش زده میشه داره کم کم مرز های ذهنی رو تغییر میده داره میفهمونه زن کنیز میتونه از زن آزاد بهتر باشه اصلا میدونید تغییر دادن پیش فرض های ذهنی آدمها یعنی چی؟ میدونید چقدر سخت و زمان بره چه کار تربیتی سخت و سنگینیه؟ کتایون_اگر انقدر دلسوزه اصلا چرا برده داری رو به رسمیت میشناسه و تایید میکنه؟ _اولا هیچ جا اسلام به برده داری سفارش نکرده و برعکس مدام به آزاد کردن برده ها سفارش کرده مثلا برای هر گناه یا ترک واجبی که خواسته جزا تعیین کنه یکیش آزاد کردن برده بوده یعنی به جامعه هدفش فهمونده که یکی از کارای مورد پسند خدا مثل اطعام فقیر آزاد کردن برده است. چیزی که تا قبل از اسلام در اون فرهنگ اصلا وجود نداشت نتیجه صریح اینه که اسلام مخالف برده داری به اون معنای مصطلح کلمه است
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 بعد از خوردن صبحانه و جا به جا کردن خریدها برگشتیم سر بحثمون... اول نگاهی به دفترم انداختم و بعد شروع کردم: خب... به جزء سوم رسیده بودیم... کتایون حرفم رو قطع کرد: _آیه 257 میگه خدا آنچه پیش رو و آنچه پشت سر انسانه رو میدونه یعنی گذشته و آینده خب اگر آینده ما معلومه و خدا میدونه دیگه اختیار چه معنایی داره؟ _ببین علم خدا به آینده رو اگر بخوایم خیلی ساده تعریف کنیم مثل کسی که تمام حرکت ما رو از بالا میبینه تصور کن الان یک نفر از یه روزنه ای توی سقف داره تمام رفتار ما رو رصد میکنه و کاملا به تصمیمات و شرایط محیطی ما هم احاطه داره مثلا من الان برم لب اون سکوی ورودی آشپزخونه نگاهم به روبرو باشه ندونم قدم بعدی زیر پام خالی میشه ولی اون میبینه و میدونه این علم خداست به علاوه کلی چیز دیگه یکیش اینکه خدا از ضمیر انسانها هم آگاهه _پس اطلاعاتی از غیب و آینده و اینا نداره و فقط رفتار و افکار ما رو رصد میکنه؟ _چرا از آینده هم مطلعه چون همش همین نیست خدا ناظر صرف نیست برنامه نویس ماست ما رو برنامه نویسی کرده و با تک تک اختیارات و امکانات ما داده ها رو تنظیم کرده فلذا تو این سیستم تو هر تصمیمی بگیری برای خدا انتهاش روشنه و تاثیرش بر شمای کلی زندگی خودت و جهان پیرامونت و تاریخ حتی! براش روشنه پس ما در چارچوب این سیستم اختیار داریم با این تعریف مسئله جبر و اختیار هم حل میشه جبر و اختیار بشر در زندگی مثل بازی شطرنجه یه چارچوب و قوانینی برای بازی وجود داره که جبر ماجراست و تو نمیتونی تغییرش بدی تو نمیتونی با اسب اریب بری نمیتونی با فیل ال بری نمیتونی با یه سرباز تو یه حرکت تا ته زمین حریف بری این قانون و به اصطلاح جبر این بازیه اما آیا این جبر تعیین کننده برنده و بازنده بازیه؟ اون چیزی که سرنوشت بازی رو تعیین میکنه نوع استفاده از این قوانین و به اصطلاح حرکات و تصمیمات بازیکنه اینکه چه وقت از اسب و فیل و رخ با همون جبری که برای حرکت دارن چه استفاده ای بکنه اختیار بازیکنه ولی قطعا درچارچوب قوانین بازی یا به تعبیر دیگه جبر خلقت در هر حوزه و عملی مثل یه عبارت جبریه و اختیار ماها انتخاب اون عددیه که توی فرمول جاگذاری میکنی درسته شکل این فرمول روی خروجی تاثیر داره ولی اونچیزی که فاکتور تعیین کننده ست همون اعدادیه که ما میدیم به ماشین علم خدا از جنس وقوف به این فرمول ها و ماشین ها و مکانیسم عملکردشونه چون خودش طراحشه پس هر عددی تو هر فرمولی گذاشتی خدا خروجیش رو میدونه و البته انتخاب های ما رو هم که واقفه پس عملا چیزی نیست که تحت کنترل خدا نباشه تازه کلی چیزای دیگه هم هست که احتمالا ما هنوز تعریفی براش نداریم و برای همین درکی ازش نداریم به هر حال جزء هیچ وقت نمیتونه کل رو کامل درک کنه لازمم نیست سرت درد میگیره میری دکتر یه دارویی بهت میده میگه بخور تو هم میخوری مگه حتما میدونی توش چیه؟ با چه فرایندی سردردت رو خوب میکنه؟ کاری نداری اثرش رو دیدی استفاده میکنی هیچ وقت هم احساس نادانی نمیکنی میگی همه چیز رو که نمیشه دونست مگه میدونی امواج دقیقا چه مختصات و کم و کیفی دارن؟ نه!... ولی استفاده میکنی خود دانشمندان این حوزه هم درباره ماهیتش نمیتونن توضیح کاملی بهت بدن همین که تجربتا دیدی به کارت میاد و درمون دردته استفاده میکنی خدا درمون درد ماست میتونیم باهاش ارتباط بگیریم مگه مجبوریم حتما ذاتش رو کشف کنیم اصلا نشدنیه همین که صفاتش رو بشناسیم و باهاش ارتباط برقرار کنیم کافیه دیگه نفس عمیقی کشیدم: آیه 263 ؛ این سنت و روش خداست خدا برای رقم زدن فضای امتحان از نظرها پنهان میشه و واکنش سریع به کارهای خوب یا بد ما نشون نمیده برای اینکه خودت تمرین کنی رشد کنی مثل پدر یا مادری که میخواد دوچرخه سواری یاد بچه ش بده لازمه گاهی دستش رو از پشتش برداره وگرنه تا ابد باید با کمک رکاب بزنه ممکنه بچه چند باری هم بخوره زمین طبیعیه هزینه رشدشه اگر نخوره زمین هیچ وقت دوچرخه سواری یاد نمیگیره تو وجودی هستی در عالم که بناست رشد کنی کسب فیض کنی پرورش پیدا کنی برای همین خلق شدی! حالا ایستادن و تماشا کردن زمین خوردن بچه برای پدر و مادر سخته! ولی خب مجبوره تحمل کنه گناه همون لحظه ایه که بچه میخوره زمین و سر زانوش خون میفته میزنه زیر گریه درباطن یه همچین حالی داره روح انسان اون لحظه چون تمام کائنات همسو با خواست خدا هستن گناه تو جهت گیری خلاف جهت اونهاست مثل شنا کردن خلاف جریان وقتی گناه میکنی تمام کائنات حتی سلول های بدنت باهات دشمن میشن و دیگه باهات هماهنگ نیستن پس خودتو به وضعیت بدی انداختی توبه هم این نیست که بگی خدایا من رفتم خوش گذروندم تو رو ناراحت کردم نه... باید بگی خدایا من به خودم به پاکی و طهارت روحم صدمه زدم تو غصه ی منو خوردی! ببخشید...
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 وقتی برگشتم ژانت هدفون روی گوشش بود و کتایون مشغول چت کردن! همین که نشستم هر دو گوشی ها رو کنار گذاشتن دفترم رو باز کردم و آهسته گفتم: ببخشید معطل شدید جزء چهارم سوره آل عمران آیه ۱۰۰ میفرماید اگر از یهود پیروی کنید بعد از ایمان به کفر برتون میگردونن یعنی ممکنه جامعه مسلمان کافر بشه؟ حتماً میشه که قرآن خطر بالقوه ارتباط با یهود و یهودیزه شدن اسلام رو گوشزد میکنه مدام همون بلایی که سر مسیحیت هم آوردن تخصص دارن اینا تو فاسد کردن همه چیز! اینم که میگیم یهود منظورمون پیروان حقیقی دین موسی(ع) نیست عمومیت فاسد این اسم رو مصادره کردن و به نژاد مبدل کردن آیه ۱۰۳ به ریسمان الهی چنگ بزنید و متفرق نشوید ریسمان الهی که همه امت برای حفظ وحدت بهش باید چنگ بزنند چیه یا کیه؟ بهش فکر کنید اون چیه که بیش از هر چیز دیگری در جامعه عامل وحدته؟ در این باره بعدا کاملتر توضیح میدم آیه ۱۰۸ هم میگه خدا هیچ ستم و بیدادی برای جهانیان نمی خواهد خیلی زیباست یا من هو فی قدرته رحیم ای کسی که در اوج قدرت مهربانی ژانت_چه تعبیر قشنگی چی بود این؟ _بخشی از دعای جوشن کبیر _خب این دعاهایی که میگی رو کجا میشه پیدا کرد؟ _یه کتاب هست به نام مفاتیح الجنان همه این دعاها توش جمع شده توی کتابخونه اتاقمه ترجمه هم داره هر وقت خواستی بیا بردار _کتایون چی؟ _کتایون که نخواسته اگر بخواد میتونه فارسی تو گوگل سرچ کنه براش میاره هر کدوم رو بخواد کتایون_آیه ۱۴۰ چرا وعده پیروزی خدا در احد محقق نمی شه این طوری به نظر نمیاد که فقط یک ادعاست هرجا پیروز شد به کمک خدا بود هر جا نشد بهونه بیاره؟! _ بهانه ای نیست گفتم نصرت خدا شامل حال امت میشه ولی با شروط و شرایطی وقتی از فرمان ولی تخطی می کنی یعنی هنوز تربیت نشدی و به شوک احتیاج داری که به موقع بیدار شی گروهی که به طمع غنیمت حرف فرمانده رو زمین می‌گذارن شایسته ی پیروزی ان؟ اگر اینجا شکست نخورن دیگه نمیشه جمعشون کرد! خدا تضمین نداده پای امت حرف گوش نکن و ندانم کار بایسته اگر همچین انتظاری ازش داشته باشیم که ما هم مرتکب همون جهالت یهود شدیم برای گزیدگی قید و شرط وجود داره هدف تربیت امته قرار نیست که هی ما اشتباه کنیم خدا رفع و رجوع کنه اینجا یکم درباره جنگ اُحد بگم؛ چون شکست در بدر (جنگ اول مسلمانان با مشرکین مکه) برای مشرکین خیلی گرون تموم شد در احد با تمام تجهیزات اومدن و این جنگ رو تحمیل کردن در این جنگ مسلمانها به مرز پیروزی رسیدن اما یه عده ای به طمع غنیمت کشیک از تنگه ای که پیامبر سفارش کرده بود ازش مراقبت کنن رو رها کردن و مشرکین تونستن مسلمانها رو دور بزنن و جنگ باخته رو ببرن در اثر این اشتباه یا حتی خیانت، حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر به شهادت رسید حتی خود پیامبر تا مرز شهادت رفت و شایعه شهادتش هم پخش شد و بقیه هم تعدادی فرار کردن عده‌ی کمی برای دفاع موندن این آیه به اون ماجرا اشاره میکنه کسی که تا پای جان از پیامبر در معرکه دفاع کرد علی‌بن‌ابیطالب بود که این حدیث قدسی در شأن ایشون نازل شد "لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار" ژانت_یعنی چی؟ _ یعنی هیچ جوانمرد و جنگنده ای همچون علی و هیچ شمشیری همچون ذوالفقار وجود ندارد _ذوالفقار چیه؟ _شمشیر امیرالمومنین _شمشیرش اسم داشته؟ _ بله اسبشون هم اسم داشت تازه! لبخندی زد: چه جالب! ادامه دادم: آیه ۱۷۶ پیغمبر خدا نسبت به هدایت شما حریصه! دلش می خواد همه رو هدایت کنه نسبت به نوع بشر دلسوزه! برای یک پدر خیلی سخته که ببینه بچه هاش دارن اشتباه می کنن و خودشون رو تباه می کنن ولی حرف هم گوش نمیدن! پیغمبر در حدیثی خودشون و امیرالمومنین علی بن ابیطالب رو پدر امت معرفی می کنن بلند شدم تا شربت و بیسکوییت بیارم چون خودم احساس گرسنگی میکردم و احتمالا بچه ها هم همین حس رو داشتن! همونطور که مشغول بودم ادامه دادم: آیه ۱۷۹ به حسادت نسبت به برگزیدگی اشاره میکنه حسادت به اینکه چرا فلانی باید برای یک مقام معنوی انتخاب بشه چرا کس دیگه نه مثلاً چرا من نه خداوند میفرماید منِ خدا که بنا نیست اسرار غیبی خودم رو برای همه تشریح کنم که چرا فلانی باشه یا دیگری نه بالاخره یکی باید این سمت رو داشته باشه حتما دلیلی داره شما به وظیفه خودتون عمل کنید چرا بهانه میارید _ولی این سوال منم هست سوال منطقی ای هم هست چرا یکی برگزیده میشه بقیه نه این عدالته ؟ _برگزیده خدا که ما بهش میگیم ولی پاسخ بشر به نیاز هدایته مثل آب که پاسخ تشنگیه هیچکس وقتی تشنه میشه نمیگه کاش آب بودم آب میخوره!
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 _ بذار راجع به صیغه توی آیه خودش صحبت کنیم _ یه سوال دیگه درباره همین محدودیت های ازدواج آیه ۲۲ واقعاً چرا نمیشه با زن بابا ازدواج کرد در حالی که مادر نیست _ قبلا هم گفتم یه چیزی هست به نام خانواده که برای اسلام نسبت به همه چی در اولویته ساختار اجتماعی خودش رو با تمرکز بر این تشکل میچینه و هر چیزی که بهش صدمه بزنه ممنوعه جدا از حس انزجاری که اینجور روابط دارن هیچ فکر کردی تکلیف درگیری‌های نسبی چی میشه در نسل های بعدی؟ مثلا فرض کن کسی با زن باباش ازدواج کرد و بچه دار شد پسرت میشه برادر برادرت که مادرش همون زن بابا بزرگشه که الان همسرته یعنی در واقع مدل و سازمان خانواده منهدم میشه حرمتی باقی نمیمونه حالا تو در همین حدش رو تشکیک کردی بعضی ها به کل میگن ازدواج با محارم چرا باید محدود باشه! هیچ محدودیتی هیچ حریمی هیچ احترامی برای خانواده قائل نیستن مردم عصر ما فقط در حال تست سلیقه های جنسی هستن ارتباط با محارم با همجنس با خود با حیوانات با اشیا با عروسکهای جنسی* اینها همش بخاطر نظریه های من درآوردی و غیر کارشناسی رهایی جنسی برای رهایی از عقده های روانیه اپثال فروید میگن دلیل سرخوردگی ها سرکوب ها هستن میل جنسی تون رو آزاد بگذارید تا عقده های روانی تون از بین بره و به آرامش برسید دنیا رو به گند کشیدن اما هنوز به آرامش نرسیدن! چون اساسا چیستی نیاز جسمی و جنسی سیری ناپذیری و تعدد طلبیه چیزی که اون نمی فهمید ولی قرآن به ما میگه همه جانبه هم میپردازه بهش مثلا میگه با روزه تمرین خویشتنداری کن عضلات روحت رو قوی کن نگاهت رو کنترل کن تا دائم برات سلیقه سازی نکنن و پاسخ صحیح رو بهش بده فقط با کنترل و پاسخ درست آروم میگیری نه با رهاسازی نفس عمیقی کشیدم و به ساعت نگاهی انداختم خب جزء ۴ تموم شد به نظرم یکم استراحت کنید منم یه زنگ بزنم برمیگردم درحال بلند شدن ژانت گوشیم رو گرفت سمتم: میشه قفلش رو باز کنی فایل های موسیقیت رو بفرستم برای خودم؟ انگشتم رو کشیدم روی حسگر: بفرما *** همین که وارد آشپزخانه شدم ژانت با ذوق گفت: یکی دو تا از آهنگاتو گوش کردم خیلی جالب بود با لبخند پشت میز نشستم: ببینم چی گوش دادی؟ با انگشت اشاره دو ترک رو نشونم داد: اینو گوش دادم اینم یکمشو خیلی جالب بودن رکعت هشتم* و شاه پناهم بده* رو گوش کرده بود لبخندم عمیق تر شد: تو که نفهمیدی چی میگن درسته؟ _نه نفهمیدم منظورم ریتمش بود من که فارسی نمیفهمم _یکی از این آهنگها تاجیکیه یکی از گرایشهای زبان فارسی متوجه تفاوتشون نشدی؟ _نه... _هر دوی این آهنگها در ستایش یک نفر هستن _کی؟! صدای کتایون هر دومون رو متوجهش کرد: وای ببینید اینجا رو! گوشیش رو به طرفمون گرفت عکس یک دختر چهارده پونزده ساله که... چشم و ابروش خیلی به کتایون شباهت داشت با لبخند حدسم رو به زبون آوردم: خواهرته؟! ناباور نگاهش رو از عکس گرفت و بهم خیره شد چشمهاش میخندید: الان برام فرستاد باورم نمیشه یه خواهر داشته باشم! میبینی چقدر شبیه منه؟ ژانت در کسری از ثانیه با جیغ و سر و صدا بغلش کرد و ابراز شادمانی کرد انگار اونهم به اندازه کتایون خوشحال بود چند دقیقه ای به نظر دادن حول چهره ی کمند خواهر کتایون و ذوق کردن برای این اتفاق غیر مترقبه گذشت تا اینکه بالاخره ژانت گفت: دیگه ادامه بدیم! من هم مطیع امر بانو شروع کردم: جزء پنجم ادامه سوره نساء... اما کتایون باز رشته کلام رو به دست گرفت ته خنده حاصل از شادی چند دقیقه قبل توی صداش با اعتراض آتشینش تضاد جالبی داشت: _ آیه 23 آیه صیغه ست از نظر من صیغه حیاط خلوت مرد هاست و لا غیر حالا هرچی میخوای بگی بگو! _ صیغه هم یه امکانه نه واجب یا حتی سفارش مال شرایط اضطراریه اتفاقاً به نفع زن ها هم هست چون این زنه که انتخاب میکنه صیغه بشه یا نه عقد بکنه یا نه کسی که باید قبول کنه زنه پس هر امکانی که میدن به زنها میدن کسی مجبورشون نکرده این حکم فقط برای کنترل بهداشت روانی و اجتماعیه که کسی اگر شرایط ازدواج نداره در مسئله نیاز جنسی بلاتکلیف نباشه که بهونه ای باشه برای زنا و روابط بدون چارچوب و پنهان نمیدونم چرا شما با وجود فاحشه های خیابانی یا وجود کاباره و کازینو مشکل ندارید فقط چیزی که رسمی و چارچوب مند باشه و حقوق مشخص داشته باشه باهاش مشکل دارید این که مجبوره مهریه بده نفقه بده تکفل کنه اگر پای بچه در میان بود شناسنامه بگیره و هزینه ها رو قبول کنه بده نه؟
♡﷽♡ ♥️ ✍️بہ قلمِ 🍃 از نماز که برگشتم ژانت مشغول گرم کردن کنسرو زبان بود تشکر کردم و در سکوت شام صرف شد بعد از شام برای اینکه کتایون دیرش نشه خیلی زود شروع کردیم تا باقیمانده بحث به اتمام برسه: _خب... آیه ۵۳ میفرماید یهود هیچ سهمی درحکومت روی زمین ندارن حالا چرا؟ چون قبلا امتحان پس دادن! چون اگر در راس قرار بگیرن چیزی به بقیه نمیدن انحصار طلبن همین مسئله توزیع عادلانه ثروت که امروز در جهان می‌بینیم بخش عمده ای از ثروت دنیای امروز در دست تعداد بسیار اندکی از مردم جهانه و به قول خودت تعداد بسیار زیادی از این تعداد اندک یهودی هستن و با مدیریتی که ارائه دادن شکاف طبقاتی بین ابناء بشر رو بیشتر کردن به این دلیل خدا اونها رو محق نمیدونه چون ظالم هستن و ثابت شده هم هست تجربتا ۵۹ آیه ویژه ایه می فرماید مطیع امر خدا و رسول و صاحبان امر باشید این صاحبان امر بر امت چه کسانی هستن؟ خیلی مهمه باید حتما بشناسیمشون چون آیه به ما میگه از اونها تبعیت کنیم خود آیه در ادامه کد هم میده که اگر درمورد تشخیص این افراد مشکل پیدا کردید به خدا و پیامبرش ارجاع بدید* این نکته رو گوشه ذهنتون داشته باشید بعدا بیشتر توضیح میدم آیه ۶۴ رسماً به مسلمان‌ها یاد میده برای بخشش به پیامبر توسل کنید میگه اگر می اومدن پیش تو گفتن خدایا ببخشید و تو براشون استغفار می کردی خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند اونوقت یک عده توسل رو شرک میدونن _ خب اون در زمان حیات پیامبرتون بود ولی بعد از فوت و از قبرش منطقی به نظر نمیاد _ اگر منطق منطق قرآن و یک مسلمان باشه که قرآن میگه شهیدان زنده اند یعنی مقام یک شهید عادی از پیغمبر امت بالاتره؟ میشه گفت بعد از توفی دست پیامبر از دنیا کوتاه میشه و دیگه ناظر هیچی نیست؟ یعنی پیامبر درکی از کسانی که زیارتش می‌کنند نداره؟ میگن مومن زائر قبرش رو میبینه و به خانوادش سر میزنه بعد پیامبر متوجه نمیشه کی اومد سر خاکش چی گفت یا از راه دور بعد مکان مانع درکش میشه؟ فهم ما در دیدگاه اسلامی از روح شعور و آگاهی مطلقه قطعا از جسم خیلی کاراتره در درک اونم روح مومن چه برسه به روح پیامبر! طبق نص صریح آیات همین قرآن که براتون خوندم پیغمبر گواه ماست میشه از اعمال ما بی خبر باشه و گواه ما باشه؟ حالا که درک میکنه ممکنه بی تفاوت باشه؟ پیامبری که در زمان حیات تا این حد برای مردم مهربان و رئوف و دلسوز بود اصلاً فلسفه پیامبری یعنی رافت و دلسوزی برای امت اصلاً چه قدر منطقیه اینکه بگیم پیامبر بعد از توفی امتش رو رها میکنه و دیگه به تدبیر امورشون توجه نداره! یا اینکه وقتی که زنده بود خدا حرفش رو گوش می‌داد و دعاش رو برآورده می کرد حالا که در جوار حق ساکنه خدا خواسته ش رو اجابت نمی کنه؟! خیلی سطحیه این برداشت ها آیه ۶۵ صریحا اطاعت محض در برابر رسول خدا رو دستور میده و این چیزی جز تایید معصومیت پیامبر و امر به ولایت و ولایت‌پذیری نیست _ ۱۲۸ رو ببین چرا همش از زنها می خواد تحمل کنن با وضع ناجور شوهرشون بسازن چرا زن‌ها باید بسوزن و از بین برن به خاطر رفاه مردا؟ _ زنان کارگزاران خدا هستند در امور فرهنگی و تربیتی همونطور که مردان در امور نظامی گفتم آرزو و غایت رشد بشر اینه که وسیله خدا باشه خب خانمها در امور تربیتی و فرهنگی نایب خدا روی زمین هستن برای همین هم تربیت فرزند به اونها واگذار می شه و در درجه بعدی تدبیر همسرانشون چون فقط یک زن میتونه یک مرد معیوب رو به زندگی برگردونه و از انحطاط و جهنمی شدن نجات بده با اخلاق خوش با استفاده از تسلط به زبان خودش اگر کسی با اونها راه نیاد از دست میرن و کلی آدم رو هم با خودشون نابود میکنن نقش تربیتی زن اینجا اینه که این مرد رو کنترل کنه و فقط همون زن میتونه و اصلا هم لازم نیست له بشه! از محبت خار ها گل میشود عطر و بویش سهم بلبل میشود خودش هم از این فضای خوبی که به وجود میاره کیف میکنه مفید بودن خودش رو حس میکنه محبت میده و بالاخره محبت هم میگیره این اجبار نیست یک درجه است یک نوع جهاده چطور یه بچه زبون نفهم رو از صفر تربیت می‌کنی یه آدم بدقلق رو نمیتونی رام کنی؟ اتفاقا فقط تو از پسش برمیای خب از تواناییت استفاده کن همونطور که خدا معایب ما رو تحمل میکنه درجا ولمون نمیکنه ما هم یکم معایب هم رو تحمل کنیم بد نیست ضمنا قرآن فقط به زن سفارش نمیکنه دائم داره به مردها هم سفارش می‌کنه اخلاق خوبی داشته باشید آزار و اذیت نرسوندید برای هر دو طرف وظایفی تعریف میکنه که هرکدوم مکمل همن آیه ۱۲۹ هم که دیگه تمایل خودش رو به تک همسری برای حفظ ساختار خانواده نشون می ده دفعه قبل به این آیه استناد کردم سکوتم که طولانی شد کتایون پرسید: تموم شد؟ _انگار از بلند شد و تک کت چرمش رو تن کرد: پس من دیگه برم قرار بعدی باشه برای یکماه دیگه هماهنگ میکنیم میدونستم عجله ش بخاطر چیه پس خیلی معطلش نکردم
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 اون روز گفتگو بین ژانت و کتایون به نتیجه نرسید و منجر به دلخوری شد و البته پادرمیانی من هم دردی رو دوا نکرد و بعد از اون شیرینی مربای آلبالوی زن عمو هم نتونست کام ژانت رو شیرین کنه درکش میکردم توی موقعیت بدی قرار گرفته بود از طرفی نمیخواست خونه ای که پر از خاطرات مشترک با پدر و مادرش بود رو ترک کنه و از طرفی نمیخواست به بی توجهی مقابل رفیقش متهم بشه و دلش رو بشکنه کتایون هم دلخور بود و هم امیدوار و از من هم توقع داشت واسطه گری رو کنار نگذارم و باز با ژانت حرف بزنم عجیب اینکه درخواست ژانت هم همین بود! که با کتایون حرف بزنم! و من این میان سرگردان! کمی با این حرف میزدم کمی با اون هیچ کدوم هم ره به جایی نمیبرد! بعد از گذشت دو هفته یقین کردم ژانت به هیچ وجه قانع نخواهد شد و تمرکزم رو روی کتایون گذاشتم! بهش گفتم یا قبول کنه فعلا با ما زندگی کنه تا چند وقت دیگه من برم و جا براشون باز بشه یا قید همخونگی با ژانت رو بزنه طول کشید تا تقریبا راضی شد برای مدت کوتاهی توی سوییت کوچیک ما زندگی کنه به این امید که بعدها ژانت رو راضی کنه همراهش به آپارتمان بزرگتری کوچ کنه کتایون اگرچه مرفه بزرگ شده بود رفاه زده نبود و با شرایط راحت کنار می اومد اما واقعیت این بود که اون سوییت فقط دو اتاق خواب داشت بنابراین من دوباره مشغول گشتن برای پیدا کردن یک جای مناسب شدم روزهای اسفند مثل همیشه زودتر از بقیه اوقات سال میگذشت حتی وقتی زندگیم با تقویم دیگه ای تنظیم میشد پایان آخرین هفته اسفند در حالی رسید که هوا تقریبا بهاری شده بود و من همیشه با این هوا یاد خرید عید می افتادم! چه توی آلمان و چه اینجا اما خب خرید معنا نداشت وقتی دید و بازدید و مهمان و مهمانی در کار نبود توی اتاق مشغول گردگیری میز و کتابخونه بودم که کتایون رسید دست پر اومده بود با تمام مایحتاج لازم برای هفت سین... بعد از سلام و احوال پرسی متعجب پرسیدم: اینا رو از کجا آوردی تو؟ همونطور که پشت میز مینشست گفت: _از خونه... سفارش آقای فرخی! بود مثل هر سال براش آوردن ولی چون نبود پولشو من دادم برا همین یکمش رو آوردم اینجا من و ژانت هم پشت میز نشستیم و من گفتم: _خیلی لطف کردی ولی نیازی نبود ژانت که براش مهم نیست منم با همون سفره نصفه نیمه همیشگی خودم راضی ام _نه دیگه نشد من راضی نیستم من دوست دارم سفره هفت سین همیشه کامل باشه! _خب تو خونه خودتون کاملشو بنداز _خب همین دیگه خونه من اینجاست چشمهای ژانت تا منتها الیه بالا و پایین باز شد: جدی میگی؟ یعنی تصمیم گرفتی بیای اینجا؟! کتایون کمی دلخور سرتکون داد: فعلا! تا ببینم بعد چی میشه البته اگر جاتون تنگ نیست! ژانت با ذوق شانه هاش رو بغل گرفت: کتی عاشقتم باور کن دلم نمیخواد هیچ وقت ازم ناراحت باشی حتما درکم میکنی! کتایون با همون حالت سر تکون داد: متوجهم! حالا مطمئنید با اومدن من به مشکل برنمیخورید؟ جاتون تنگ نمیشه؟ فوری گفتم: من که دنبال جا هستم یه سوییت پیدا کردم که تا آخر آپریل خالی میشه تا اونموقع اگر تحمل کنی... کتایون فوری گفت: اگر تو بخوای بری من اصلا نمیام! من نمیخوام جای کس دیگه ای رو بگیرم! گفتم: جای کس دیگه کدومه من از اولم قرار بود برم ربطی به اومدن تو نداره! من... ژانت با لحنی که کمی هم پریشانی راشت جمله ام رو نیمه تمام گذاشت: ضحی جون اگر من در حضور کتی ازت عذرخواهی کنم این بحث رو تمومش میکنی؟! _منظورت چیه ژانت مگه قرار نبود بعد از زمستون من از اینجا برم! کلافه گفت: میدونم از دستم دلخوری ولی فراموشش کن دیگه! گیج گفتم: چی رو فراموش کنم کی گفته من از تو دلخورم! ژانت_ای بابا خودتو به اون راه نزن دیگه خیلی خب قبوله اگر من همونجور که ازت خواستم از اینجا بری ازت خواهش کنم اینجا بمونی قبول میکنی؟ همینو میخواستی؟! _آخه چرا؟! _نمیدونی؟ فکر میکردم ما دیگه دوستیم! حالا که کتی میخواد بیاد تو میخوای بری؟! _آخه جاتون... کتایون دفتر جمع و جورش رو از کیف بیرون کشید و روی میز گذاشت: من چیز زیادی نمیارم فقط یه تخت بادی که اونم یه گوشه میذارمش با چند دست لباس و خرت و پرت ریز یعنی واقعا انقدر برات سخته همخونه شدن با دونفر؟ به لوس بازیش خندیدم: من تو خوابگاه تو به اتاق با شیش نفرم زندگی کردم! من گفتم شما اذیت نشید حالا که اصرار میکنید باشه! فعلا میمونم تا ببینم چی میشه! حالا کی رسما تشریف فرما میشید؟ _یکی دو روز دیگه! ژانت کنجکاو پرسید: پدرت نگفت چرا چنین تصمیمی گرفتی؟ _چرا... منم گفتم از تنهایی خسته شدم تو که هیچ وقت خونه نیستی میخوام یه مدت با دوستم زندگی کنم گفتم: خب چی گفت؟ پوزخندی زد: گفت دوستت دختره یا پسر؟ گفت بهم سر بزن! هروقتم خواستی میتونی برگردی _دعوا و دلخوری که پیش نیومد؟ _نه _حالا دقیقا چه روزی میای؟ مثل اینکه امسال جدی جدی خونه تکونی لازم شدیم
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 کتایون_پیام میدم در ارتباطیم حرف میزنیم اون از دلتنگیش میگه بعضی وقتا هم از دخترش منم که مجبورم از کارم بگم چیز دیگه ای برای گفتن ندارم البته از شماها هم گفتم بهش! پرسیدم: از شوهرش چیزی نمیگه؟ _خیلی نه چون اگه بگه حتما تهش به دعوا ختم میشه! _ اسطوره اخلاقیا باید مجسمه ات رو بسازن تو‌ هر دادگاه خانواده یکیش رو بذارن! ببینم میتونی یه طلاق به نام خود ثبت کنی؟ _نترس اونقدر دوسش داره که نگو! شاید منو بخاطر اون ول کنه ولی اونو بخاطر من ول نمیکنه! _حسودی ممنوع مامانتم سر دوراهی نذار و گرنه با من طرفی _تو چرا طرف همه هستی جز من؟ _من طرف حقم انتظار داشتی ۲۵ سال تارک دنیا بشه؟ _نه ولی تو درکی از سختی این شرایط نداری _شاید ولی عقل که دارم جواب سوالمو بده _جوابی ندارم یه حس قلبیه ازش خوشم نمیاد _پشت احساسات اگر عقل قرار نگرفت خطرناک میشه بعدم تو میتونی دوستش نداشته باشی ولی حداقل به مادرت بروز نده چرا آزارش میدی و سر دو راهی می گذاری؟ این کارت... صدای اذان بلند شد قید مواخذه کتایون رو زدم و از جا بلند شدم: ژانت جان تا من برگردم با لبخند سرتکون داد: خیالت راحت یه کنسرو گرم میکنم! _خدا خیرت بده! ... بعد از شام خیلی زود دوباره به بحث برگشتیم اینبار اول کتایون شروع کرد: _جزء هفتم سوره انعام آیه ۱ میگه خداوند ظلمت ها و نور را پدید آورد همه میدونن که تاریکی نبود نوره و موجودیت نداره ضمنا چرا تاریکی رو جمع می بنده ولی نور رو نه؟ _ درسته ظلمت معمولا همون نبود نوره ولی چیزهایی مثل سیاه چاله های فضایی هم وجود دارن که صرفاً خلا نیستن موجودیت دارن بلعنده نورن ضمناً این آیه بیشتر ایهامه، اشاره به اشخاص داره ظلمات افرادی هستند که با قرار گرفتن مقابل چشمه نور تولید سایه می‌کنن و پدیدآورنده تاریکی در دنیا هستند و نور هم که نور خداست که به هستی تابیده و فقط یکیه مکث من که طولانی شد کتایون ادامه داد: _ آیه ۵۰ صراحتا میگه پیامبر علم غیب نداره پس چرا شما براش قائل هستید؟ _ربطی نداره خدا به پیغمبر میفرماید برای تبلیغ دین که میری از همون اول بگو من برای خودم نیومدم من می خوام وصلتون کنم به کس دیگه من نمیگم خزائن غیب دست منه یعنی من نمیگم من خودم منبع علم و آگاهی هستم خب معلومه که سرچشمه و مخزن علم پیامبر نیست خداست! پیامبر اولین دریافت کننده علم خداست پیامبر و امامان مثل دریاهایی هستن که پر از آب هستن ولی نمیشه گفت هرچی آب توی جهان هستی وجود داره توی این دریاهاست با وجود بزرگی دائم در حال کسب فیض و ترفیع درجه هستند مثل دریایی که هر لحظه جریان جدیدی بهش وارد میشه اما وقتی میگیم علم کامل منظور اون مقدار علمیه که برای انسان کافی و کامله و برای هدایت ما کافیه علم غیب یعنی این ما مثل برکه های اطراف دریاییم با یه مد پر میشیم آب دریا برای ما کافیه تعبیر دوم این آیه هم اینه که پیغمبر از همون ابتدا به امت میگه من نمیتونم یعنی اجازه ندارم خیلی از غیب براتون خبر بیارم تا اسم پیامبری اومد فکرتون دنبال این امور نره قراره کارهای مهمتری انجام بدیم یعنی اصل و اساس دین رو بر معجزه و پدیده های غیبی نگذارید بنای کار ما زندگی توی همین دنیاست با همین قواعد و چارچوب ها آیه ۵۲ می فرماید تو که پیغمبری و یه جایگاه خاصی داری همه دوست دارن ببیننت و کنار تو قرار بگیرن نباید فرقی بین مومنان برای معاشرت با تو باشه به دلیل تفاوت سطح اجتماعی و مالی مومنان همه برادرند و به لحاظ ارزش انسانی در یک طبقه واقعاً نادرن این دستورات! اونم درچه زمانی و چه مکانی! یه سری چیزا توی قرآن گفته شده که شاید در نگاه انسانی اونقدر مهم و جالب نباشه ولی برای خدا خیلی اهمیت داشته مثلا آیه ۹۹ میفرماید به طرز رسیدن میوه دقت کنید در اون نشانه هست برای افراد با ایمان حالا مگه رسیدن میوه چطوریه که آیت خداست! گیاه شناس ها بهتر این آیه رو درک می کنن که چقدر این فرایند عجیب و جالبه مثل همه فرآیندهای خلقت به شدت هوشمند و متحیر کننده آیه ۱۰۸ صراحتا میگه به هیچ قومی و مقدساتش نباید توهین بشه اوج ترقی رو توی این اثر میشه دید! برای بشر جز خیر و تعالی نمیخواد... جزء هشتم آیه ۱۳۷ به قربانی کردن انسان خصوصاً کودک اشاره میکنه آیه ۱۳۹ مذمت احکام مردسالارانه مشرکین که هر چیز خوبی برای مردها بود و هر چیز بدی برای همه و خدا میگه به زودی کیفر این افتراها مثل اعتقاد به نحوست زن و احکام دروغ شون رو میدم خدا داعیه دار احقاق هر حقیه در همه زمینه ها ۱۵۹ خیلی مهمه خداوند به پیامبر میفرمایند کسانی که در دینشون اشتقاق به وجود می‌آرن نسبتی با تو ندارن و تو هم هیچ نسبتی باهاشون نداری! اگه منظور یهود و مسیحیت باشه که معلومه نسبتی نداره پیامبر باهاشون قاعدتا منظورش مسلمانهان پس وحدت در امت عامل خیلی مهمیه... سوره اعراف آیه ۳۳ خیلی زیباست؛
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 کتایون_پیام میدم در ارتباطیم حرف میزنیم اون از دلتنگیش میگه بعضی وقتا هم از دخترش منم که مجبورم از کارم بگم چیز دیگه ای برای گفتن ندارم البته از شماها هم گفتم بهش! پرسیدم: از شوهرش چیزی نمیگه؟ _خیلی نه چون اگه بگه حتما تهش به دعوا ختم میشه! _ اسطوره اخلاقیا باید مجسمه ات رو بسازن تو‌ هر دادگاه خانواده یکیش رو بذارن! ببینم میتونی یه طلاق به نام خود ثبت کنی؟ _نترس اونقدر دوسش داره که نگو! شاید منو بخاطر اون ول کنه ولی اونو بخاطر من ول نمیکنه! _حسودی ممنوع مامانتم سر دوراهی نذار و گرنه با من طرفی _تو چرا طرف همه هستی جز من؟ _من طرف حقم انتظار داشتی ۲۵ سال تارک دنیا بشه؟ _نه ولی تو درکی از سختی این شرایط نداری _شاید ولی عقل که دارم جواب سوالمو بده _جوابی ندارم یه حس قلبیه ازش خوشم نمیاد _پشت احساسات اگر عقل قرار نگرفت خطرناک میشه بعدم تو میتونی دوستش نداشته باشی ولی حداقل به مادرت بروز نده چرا آزارش میدی و سر دو راهی می گذاری؟ این کارت... صدای اذان بلند شد قید مواخذه کتایون رو زدم و از جا بلند شدم: ژانت جان تا من برگردم با لبخند سرتکون داد: خیالت راحت یه کنسرو گرم میکنم! _خدا خیرت بده! ... بعد از شام خیلی زود دوباره به بحث برگشتیم اینبار اول کتایون شروع کرد: _جزء هفتم سوره انعام آیه ۱ میگه خداوند ظلمت ها و نور را پدید آورد همه میدونن که تاریکی نبود نوره و موجودیت نداره ضمنا چرا تاریکی رو جمع می بنده ولی نور رو نه؟ _ درسته ظلمت معمولا همون نبود نوره ولی چیزهایی مثل سیاه چاله های فضایی هم وجود دارن که صرفاً خلا نیستن موجودیت دارن بلعنده نورن ضمناً این آیه بیشتر ایهامه، اشاره به اشخاص داره ظلمات افرادی هستند که با قرار گرفتن مقابل چشمه نور تولید سایه می‌کنن و پدیدآورنده تاریکی در دنیا هستند و نور هم که نور خداست که به هستی تابیده و فقط یکیه مکث من که طولانی شد کتایون ادامه داد: _ آیه ۵۰ صراحتا میگه پیامبر علم غیب نداره پس چرا شما براش قائل هستید؟ _ربطی نداره خدا به پیغمبر میفرماید برای تبلیغ دین که میری از همون اول بگو من برای خودم نیومدم من می خوام وصلتون کنم به کس دیگه من نمیگم خزائن غیب دست منه یعنی من نمیگم من خودم منبع علم و آگاهی هستم خب معلومه که سرچشمه و مخزن علم پیامبر نیست خداست! پیامبر اولین دریافت کننده علم خداست پیامبر و امامان مثل دریاهایی هستن که پر از آب هستن ولی نمیشه گفت هرچی آب توی جهان هستی وجود داره توی این دریاهاست با وجود بزرگی دائم در حال کسب فیض و ترفیع درجه هستند مثل دریایی که هر لحظه جریان جدیدی بهش وارد میشه اما وقتی میگیم علم کامل منظور اون مقدار علمیه که برای انسان کافی و کامله و برای هدایت ما کافیه علم غیب یعنی این ما مثل برکه های اطراف دریاییم با یه مد پر میشیم آب دریا برای ما کافیه تعبیر دوم این آیه هم اینه که پیغمبر از همون ابتدا به امت میگه من نمیتونم یعنی اجازه ندارم خیلی از غیب براتون خبر بیارم تا اسم پیامبری اومد فکرتون دنبال این امور نره قراره کارهای مهمتری انجام بدیم یعنی اصل و اساس دین رو بر معجزه و پدیده های غیبی نگذارید بنای کار ما زندگی توی همین دنیاست با همین قواعد و چارچوب ها آیه ۵۲ می فرماید تو که پیغمبری و یه جایگاه خاصی داری همه دوست دارن ببیننت و کنار تو قرار بگیرن نباید فرقی بین مومنان برای معاشرت با تو باشه به دلیل تفاوت سطح اجتماعی و مالی مومنان همه برادرند و به لحاظ ارزش انسانی در یک طبقه واقعاً نادرن این دستورات! اونم درچه زمانی و چه مکانی! یه سری چیزا توی قرآن گفته شده که شاید در نگاه انسانی اونقدر مهم و جالب نباشه ولی برای خدا خیلی اهمیت داشته مثلا آیه ۹۹ میفرماید به طرز رسیدن میوه دقت کنید در اون نشانه هست برای افراد با ایمان حالا مگه رسیدن میوه چطوریه که آیت خداست! گیاه شناس ها بهتر این آیه رو درک می کنن که چقدر این فرایند عجیب و جالبه مثل همه فرآیندهای خلقت به شدت هوشمند و متحیر کننده آیه ۱۰۸ صراحتا میگه به هیچ قومی و مقدساتش نباید توهین بشه اوج ترقی رو توی این اثر میشه دید! برای بشر جز خیر و تعالی نمیخواد... جزء هشتم آیه ۱۳۷ به قربانی کردن انسان خصوصاً کودک اشاره میکنه آیه ۱۳۹ مذمت احکام مردسالارانه مشرکین که هر چیز خوبی برای مردها بود و هر چیز بدی برای همه و خدا میگه به زودی کیفر این افتراها مثل اعتقاد به نحوست زن و احکام دروغ شون رو میدم خدا داعیه دار احقاق هر حقیه در همه زمینه ها ۱۵۹ خیلی مهمه خداوند به پیامبر میفرمایند کسانی که در دینشون اشتقاق به وجود می‌آرن نسبتی با تو ندارن و تو هم هیچ نسبتی باهاشون نداری! اگه منظور یهود و مسیحیت باشه که معلومه نسبتی نداره پیامبر باهاشون قاعدتا منظورش مسلمانهان پس وحدت در امت عامل خیلی مهمیه... سوره اعراف آیه ۳۳ خیلی زیباست؛
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 زندگی کتایون با ما جمعمون رو گرمتر و سرگرمیهامون رو بیشتر کرده بود اگرچه خیلی هم رو نمی‌دیدیم! طبق قراری که تعیین کرده بودیم چهار قرار بعدی شنبه 20 آپریل، شنبه 18 می، شنبه ‌15 ژوئن و شنبه 20 ژولای بود که خیلی زود اولینش رسید اونهم درحالی که با شروع امتحاناتم سه روز فاصله داشتم! تصمیم گرفتم هرچه سریعتر قرار رو برگزار کنیم و بعد تمرکزم رو بگذارم روی درس و این چند هفته مداوم مطالعه کنم به همین مناسبت صبح روز تعطیل نسبتا زود بیدار شدم و صبحانه ای که خیلی وقت بود هوس کرده بودم درست کردم داشتم یه همی به حریره ای که درست کرده بودم می زدم که ژانت بالاخره از اتاقش بیرون اومد قبل از اینکه وارد آشپزخونه بشه بلند گفتم سلام وارد شد و با لبخند گفت: سلام چرا هیچ وقت نمیذاری من سلام کنم اول! _ توی دین اسلام سلام کردن هم ثواب داره با چشم هایی که هنوز اثر خواب توش دیده میشد و گرد هم شده بود گفت: _ واقعاً؟ _ آره مخصوصاً اونی که اول سلام کنه _ خب چرا؟ _ چون باعث بهبود و تحکیم روابط اجتماعی و جاری شدن محبت بین آدم ها میشه فضای زندگی در جامعه اسلامی باید بر پایه محبت باشه این خیلی مهمه یکی از ویژگی‌های پیغمبر ما اینه که کسی نتونست هیچ وقت اول بهش سلام کنه حتی به بچه ها اول خودش سلام می کرد _ چه جالب! بالای سر قابلمه ایستاد و بو کشید: این چیه جدیده؟ _ این حریره بادام مقوی و خوشمزه البته در اصل غذای بچه هاست ولی من هوس کرده بودم امروز خندید_ پس باید غذای بچه ها رو بخوریم امروز _حالا بخور اگه بد بود بعد مسخره کن! چای رو که حالا دم کشیده بود توی فنجون ها ریختم و صدام رو بلند کردم: پاشو دیگه شاهزاده لنگ ظهره یا نه میخواید صبحونتونو بیارم تو تختتون؟ ژانت پرسید: راستی امتحان اولت چه روزیه؟ داشتم جوابش رو میدادم که در اتاق باز شد: سخنرانی نکن موفق شدی بیدارم کنی وارد سرویس شد و منم جوابم رو کامل کردم ... بعد از صبحانه به ملاحظه امتحان من خیلی زود شروع کردیم اول هم من؛ _بسم الله الرحمن الرحیم جزء یازدهم سوره توبه آیه ۱۲۸ وصف پیامبره خیلی زیباست به حدی که واقعا آدم رو به هیجان میاره من اولین باری که این آیات رو خوندم با اینکه اصلا توی این فضاها نبودم بی اختیار کلی گریه کردم که واقعاً ممکنه من یه همچین کسی رو داشته باشم توی زندگیم که با سختی من سختی بکشه تمام تلاشش رو بکنه که من رو هدایت کنه نسبت به من مهربان و رئوف باشه برای من دل بسوزونه؟ خب من چرا قبول نکنم چرا باید این محبت رو پس بزنم منم که همیشه دنبال همین میگشتم! کتایون_ متوجه منظورت نمیشم مگه تو یه خانواده مذهبی نداری مگه از اول مسلمون نبودی؟ لبم رو به دندون گرفتم و ریز خندیدم چه اشتباه فاحشی! ناچار توضیح دادم: _ چرا هم خانواده مذهبی دارم هم از اول توی شناسنامه مسلمان بودم اما تا چند سال پیش در نگاه به اسلام مثل شما بودم یا حتی تند تر از شما تعجب دوید توی صورتش: _ چطور؟ _خب... از وقتی که خودم رو شناختم همیشه پر از سوال بودم اما به خاطر اینکه پدر و مادرم ناراحت نشن هیچ وقت سوال هام رو نپرسیدم و این شکاف هی عمیق تر و عمیق تر شد تا این که وارد دانشگاه شدم فضای جدید دوست های جدید؛ کم کم تغییر کردم اول ذهنی و درونی و بعد بیرونی نمی‌خواستم بیشتر از این توضیح بدم برای همین پل زدم: _ اما یک اتفاق باعث شد یکم بیشتر دقیق بشم و فکر کنم و تحقیق کنم و بعد کم کم همه چیز رو درک کردم و کنار هم گذاشتم و به یک منطق منظم و کامل رسیدم و قبولش کردم همین... _ چه اتفاقی؟ _ فعلا برگردیم به بحث حالا شاید یه روزی حوصله داشتم براتون تعریف کردم داره دیرم میشه! سوره یونس آیه ۹۲ یه چیزی بگم دربارش یه محقق فرانسوی که روی بدن مومیایی یکی از فراعنه کار می‌کرده متوجه وجود املاح نمک درون بدنش میشه که موید غرق شدگیه قاعدتاً کسی که اینهمه نمک روی سطح پوستش باشه غرق شده و بعد از آب گرفته شده و مومیایی شده و خب غرق شدن یه فرعون خیلی اتفاق نادریه مهمتر از اون بخاطر غرق شدن این بدن باید فاسد میشده ولی سالم مونده بوده اون محقق وقتی متوجه میشه به این نکته در قرآن اشاره شده و خداوند تعهد کرده بدن فرعون رو برای آیندگان سالم نگه داده شگفت زده میشه از این اشاره و بعدها با تحقیق مسلمان میشه...* یه کتاب هم نوشته به نام "مقايسه اي ميان تورات، انجيل، قرآن و علم" دوست داشتید میتونید بخونید جزء دوازدهم سوره هود آیه 37 درباره قضیه ساخت کشتی نوح روایتی هست که میگه خداوند وعده عذاب خودش رو مدام به تاخیر می‌انداخت ۷ سال ۷ سال تاریخ رو تغییر می داد و این باعث شده بود که طرفداران نوح به شک بیفتن و هر بار ریزش می‌کردن ژانت_خب چرا باید اینکارو بکنه؟ _چون میخواد ظرفیت قوم رو به سطح یقین رشد بده این تصمیم ادامه پیدا می‌کنه تا وقتی که باز اعلام میکنه به نوح که عذاب ۷سال دیگه
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 آخرین امتحان رو هم دادم خوب خونده بودم و سوالها اگر چه سخت ولی همه با پاسخ تحویل ممتحن شده بود و این چیزی بود که حالم رو خوب میکرد اونقدر که از دانشگاه تا وسط های شهر رو پیاده بچرخم و ریه هام رو به این هوای اردیبهشتی مهمون کنم این چند هفته فقط درس خونده بودم تمیخواستم حالا که غربت رو تحمل میکنم بی حاصل باشه و دوست داشتم با بالاترین معدل ممکن ترم ها رو بگذرونم هرچند تنها دلیل تحمل این غربت این نبود! میدونستم تا دو روز دیگه ماه رمضون از راه میرسه و اینجا برعکس خونه و شهر من هیچ نشونی از ماه خدا پیدا نمیشه تنها اِلمانی که میتونستم برای خودم بسازمش و یکم از دلتنگی هام کم کنم زولبیا بامیه بود پس مثل هر سال وسایلش رو خریدم و برگشتم خونه روز اول ماه رمضان بچه ها صبحونه شون رو بی سر و صدا خوردن و رفتن سر کار ولی من الحمدلله دو هفته ای تا شروع کلاسهای جدید بیکار بودم و میتونستم استراحت کنم تا دم افطار به مطالعه سرگرم بودم ولی تقریبا یک ساعت مونده به افطار خسته شدم و یکم گرسنه و دیگه ادامه ندادم بجاش بلند شدم و مشغول درست کردن زولبیا بامیه و کتلت شدم که وقتی بچه ها میان همزمان با افطار شام هم بخوریم کارم که تموم شد دیدم خیلی هوس کردم به یاد خونه ی خودمون سفره ی افطار رو روی زمین بندازم اول اعتنا نکردم گفتم شاید بچه ها خوششون نیاد ولی بعد گفتم این هم یک جور تنوعه دیگه! سفره رو روی فرش نسبتا کوچیک ولی تمیز پدیرایی چیدم و قبلش تواشیح اسماء الحسنی** پلی کردم که دم افطار روحم تازه بشه! برای آوردن کتری و قوری تو راه آشپزخونه به سفره بودم که در باز شد و دو عدد خسته‌ی شل و وارفته وارد شدن از دیدن سفره و شنیدن موسیقی صحنه که همانا اسماءالحسنی بود اول یکم تعجب کردن و بعد زدن زیر خنده طبق معمول اول کتایون به حرف اومد: حسابی نوستالژیش کردیا ببخشید مزاحم خلسه عارفانه تون شدیم ای عابد پرهیزگار! و ژانت غر زد: باز فارسی! * سر سفره از زولبیا بامیه خیلی کم خوردن و نظرشون این بود که اگر چه بسیار چرب و شیرینه و اصلا غذای سالمی محسوب نمیشه ولی خوشمزه است برای من البته هیچکدوم اینها مهم نبود من دنبال یه نشونه بودم که من رو به زندگی دلخواهم وصله پینه کنه توی این دنیای غریب ماه رمضان مثل همیشه پر از آرامش و حس خوب میگذشت و تنها نکته آزاردهنده که حسرت دوری از خونه رو زنده میکرد سحری های یک نفره بود ولی باز جای شکرش باقی بود که برای افطار همسفره داشتم روز شنبه که بعد از یکماه اولین قرار مباحثه بود، سایت باز شده بود و مشغول انتخاب واحد بودم که بچه ها اومدن توی اتاق و کتایون اعتراض کرد: چرا نمیای پس منتظرتیم ساعت 2 شد! همونطور مشغول کار جواب دادم: _میام الان چند تا واحده زود پر میشه انتخاب کنم الان میام کتایون روی تخت بادی ای که برای خودش آورده بود و توی اتاق گذاشته بود نشست و گفت: امروز اینجا بشینیم نورش بیشتره! سر تکون دادم: باشه هر طور راحتید ژانت ایستادی بی زحمت اون دفتر منو از رو میز بده دفتر رو بهم داد و من هم بی مقدمه شروع کردم: بسم الله الرحمن الرحیم _ جزء شانزدهم سوره مریم آیه ۶۲؛ ژانت_ یه چیزی بگم _ آره حتما _ این آیات که درباره مسیح و مریم صحبت می‌کرد رو خیلی دوست داشتم خیلی قشنگ بودن لبخندی زدم و ادامه دادم: _آیه ۶۲ این هدایا چی هستن؟ چیزی که در بهشت با اون همه امکانات نیست و برای بهشتیان میارن به نظرتون این هدیه ها چی میتونن باشن؟! به نظرم فقط میتونه ملاقات و درک اشخاص و معانی خاصی باشه چون چیز دیگه ای نیست که در بهشت پیدا نشه آیه ۷۲ جهنم بر همه عرضه میشه اما بعضی ها اصلاً خاصیت اشتعال پذیری ندارن! همون رسوباتی که گفتم مثل نفت و آب یکی می سوزه نمی‌سوزه به جنست بستگی داره آیه ۹۰ به ارزش و وزن کلام اشاره داره انسان نادان هر حرفی رو بر زبان جاری می کنه بدون اینکه بفهمه به لحاظ وزنی چه حرف سنگینی زده خدا میفرماید به حرفی که میزنی فکر کن این تهمت خیلی سنگینه! بقول امیرالمومنین علی‌بن‌ابی‌طالب  «زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى که قلب احمق پشت زبان اوست» ژانت_چقدر قشنگ این جمله ها خیلی دقیق و حکیمانه ست تو این جملات رو از کجا میاری کتاب خاصی داره؟ _آره نهج البلاغه کتابیه که خطبه ها حکمت ها و نامه های حکومتی ایشون اونجا جمع آوری شده توسط یک تاریخ نگار اهل سنت هم تشریح شده واقعا این کتاب بی نظیره در حکمت و در شیوایی کلام بی اغراق و تعصب میگم هر آدم اهل فضلی باید یک بار این اثر رو بخونه میدونی کلا یک جور خاصی حرف میزنه من اولین باری که حقیقت محبت رو درک کردم با این کتاب بود اصلا با این کتاب و با این شخصیت به دین علاقه پیدا کردم و شروع به تحقیق کردم یعنی به توصیه دختر عموم شروع کردم خوندنش مش از خودم میپرسیدم این آدم چرا اینجوری حرف میزنه چرا حرفهاش انقدر در من هیجان و تحسین